گنجور

حاشیه‌ها

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

نیست زمام کام دل در کف اختیار من
گر نه اجل فرارسد زین همه وارهانمش
افسار اسب سرکش دل در دست و به اختیار من نیست و گر نه مرگ فرا رسد رهاندنش میسر نیست.تنها مرگ میتواند اسب مرا رام کند

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

4-اشک و آهم همیشه برقرار است(اشکم به مشکم بند است) با این همه آتش عشق تو چنان سوزان و سرکش است که اشک و آه سردم بر آن کارگر نیست
5-ترچمه نمیخواهد
6-زلف تو چون عمر من است باشد دراز بینمش(پیر بشم انشاالله-عجب رندانه) و لب آتشین تو جان من است باشد که چان به لب شوم(عجب رندانه)

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

بیت 7 که دوستان بر آن ایراد گرفته اند به قول ادیبان الحاقی است:
لذت وقت‌های خوش قدر نداشت پیش من
گر پس از این دمی چنان یابم قدر دانمش
نسخه پی دی اف که من دارم:
تن به قضا سپرده ام پای رضا فشرده ام
ور بروم کجا روم چاره جز این ندانمش
3-خروش و ولوله من سراسر جهان را فرا بگیرد تو ایمن و آسوده ای حتی اگر آسمان هم از داد و مقال من به ستوه آید ای بیغم

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

2-هر چه پیش آید هل تا خوش آید کجا بروم؟چاره در بیچارگی است ماندن و جان کندن
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالی
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی

۷ در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

1-چه کنم که دستم به جان نمیرسد تا آن را بر تو افکنم آخر به کدامین کس میتوان دل بست تا آن را از تو پس بگیرم.
نه میتوانم خودکشی کنم نه خدا جانم را می ستاند و نه تو آخر به کی شکایت کنم آی مردم
مو که افسرده حالم چون ننالم/شکسته پر و بالم چون ننالم

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

بیت 38
هست این جهان چون خرمنی
صحیح است
یعنی هر چه در خرمن این دنیا بکاری در آخرت درو می کنی

Elena در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

رحمی به حال ما کم سوادها هم بکنید, گیج شدم از حاشیه نویسی دوستان که زحمت کشیدند, کسی معنی کامل شعر را بنویسد لطف بزرگی به ما میکند.

شاهین در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

قابل توجه دوستان عزیزی که یا در آسمان دنبال معنا میگردند و از زمین زیر پا غافلند حسب عادت جمعی و به مانند آن ستاره شناس بیخبر از حال همسایه و یا میکوشند به هر متنی برخی مفاهیم مذهبی خاص را به زور بخورانند:
چرا کسی به نقشه نگاه نمیکند تا ببیند که فرات پس از فلوجه به دو شاخه تقسیم شده و حله و کوفه هر یک در کنار یکی از این شاخه هایند و هیچ آبی از حله به کوفه نمیرود؟!
حال پیدا کنید منظور شیخ را........

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۵۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۸۱:

4529

صابر در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:

دوست عزیز آقای پارسا دقیقا این معنایی که شما نوشتی با ش در سیمینش درست میشه
ش معنی همان "او را" میده که شما فرمودید

رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲:

فـاتـحه‌ای چـو آمــدی بـر سـر خـسـتــه‌ای بخوان
لـب بـگـشا که می‌دهـد لـَعل لَـبـت به مرده جان
"فـاتـحـه" : سوره "الحـمـد" راخواندن،
درمیانِ اعراب ومسلمانان، معروف است که این سوره شفا بخش است وبه جز"مرگ" درمان همه ی دردهاست.
"خستـه" : زخمی ،خاطرشکسته، دراینجا منظورعاشقِ رنج دیده ومجروح ِبَلاکش (خودِشاعر)است.
حافظِ ساختارشکن، دراینجا نیز روالِ معمولِ فاتحه خوانی رابه هم ریخته وطرحی نو درانداخته است. فاتحه را مطابق معمول برای آرامش ِ روح مردگان می خوانند امّا حافظ از معشوق می خواهد وقتی به دیدارش می رود برایش فاتحه بخواند! حافظ ازطلبِ فاتحه، دومنظور دارد. اوّل اینکه به معشوق می گوید درفراقِ تومن مُرده ای بیش نیستم پس هرگاه که به سراغ من می آیی فاتحه ای برای من بخوان. دوّم آنکه می خواهد معشوق را درشرایطی قرار دهد که مجبورباشد لب بگشاید وکلامی گوید، هرچند که فاتحه باشد! فرقی برای عاشق نمی کند. اومی خواهد شاهدِلب گشودن وحرف زدن معشوق باشد. حافظ نیک می داند که "فاتحه خوانی هردردی رادوامی کند الّا مرگ را" بنابراین دراینجا به معشوق می گوید که توفاتحه ای بخوان، اگرفاتحه خوانی مرگ را چاره نکند، لب گشودنِ توکه به مرده جان می بخشد چاره ساز خواهدبود. پس فاتحه خوانی بهانه ایست برای گشوده شدنِ لبِ روح بخشِ یار
"لـَعـل" : از احجار کریـمـه و سرخ رنـگ است ، یـاقـوت
لعل لبت: کیفیّتِ رنگِ لبت همانندِ یاقوت ولعل سرخ است.
ضمن ِ آنکه در قـدیم یـاقوت علاوه بر استفاده در زیـور آلات ، به عنوان دارو هم به کار می‌رفـتـه است ، مثلاً ساییده‌ی آن را در برای رفع سر درد، جلوگیری از درد معده ، درمان ضعفِ دل ، برطرف کردن غم و اندوه و شادی به بیمارمی نوشاندند.
عـلاج ضـعـفِ دل مـا بـه لـب حوالت کن
که این مفرّح یاقوت در خزانه‌ی تـوست
روشن است که حافظ این نکته راهم مدِّ نظرداشته وبه جنبه یِ درمانی ونشاط بخشی ِ آن نیزاشاره کرده است.
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق، آن هـنـگامی کـه بـه سراغ ِ عاشق ِ مجروح وبیمار خودقدم رنجه می کنی، سوره‌ی ِحمدی برای شفای او بخوان، همین که تولب به سخن بگشایی، حرکاتِ لبِ سُرخ فام تـو معجزه آسا مـُرده را جانی دوباره خواهدبخشید.
انفاسِ عیسوی ازلبِ لعلت لطیفه ای
آبِ خِضِر زنوش ِ لبانت حکایتی
آن کـه بـه پـرسـش آمــد و فـاتـحـه خوانـد و می‌رود
گـو : نـفـسی ! کـه روح را مـی‌کنـم از پی اش روان
"پـرسش" : احوا‌لپرسی ، عـیـادت
"نـفـسی" : یـک دَم ، یک لـحـظـه "یـک‌دم درنگ کن"
"روان کردن" : راهی کردن ، روان به یک معنای دیـگـر همان روح و جان است که با این معنا با "روح" ایهام تناسب دارد.
مـعـنـی بـیـت : به آن کسی که ازسرلطف، به عیادتِ منِ زخمی وبیمارِعشق آمد و فاتحه‌ای برای شفا وبهبودیِ من خواند ودرحال رفتن است ازطرفِ من بگویک لحظه درنگ کن که قصددارم روحم را پشست ِسرش نثار وبدرقه اش کنم ، جانم رانثارش کنم.
حافظ در خَلقِ"پارادکس" بی ماننداست. دربیتِ پیشین ملاحظه شد که ازمعشوق درخواستِ فاتحه خوانی کرد ویادآورشد که لعل لبت به مرده جان می بخشد. حال که معشوق آمده، فاتحه خوانده وحافظِ دلخسته راجانی تازه بخشیده، هنوزجان ِ تازه نیافته، قصد دارد جانش رانثار معشوق کند!
همیشه وقتِ توای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمت
ای کـه طبـیـب خسته ای روی زبـان مـن ببین
کایـن دم و دود سـینه‌ام بـار دل است بـر زبان
طبیب" در اشعار "حـافــظ" اغلب همان معشوق و سـاقی است ولی دراین غزل باتوجّه به کُلِّ مطلب، منظوراز"طبیب" پزشک ومعالجه کننده است.
"خسته" همان بیمار ومجروح ِعشق (خودشاعر)است که دربیت اوّل آمده است.
"دَم" : نـفـس
منظوراز"دود سیـنـه" آه آتـشناک است که عاشق درفراق یار ازسینه می کشد.
"بـار دل" : بار غم عشق واشاره به باری که درهنگام بیماری برروی زبانِ بیمارانباشته می شود. معمولاً ازرنگ ومیزان آلودگی وباری که برروی زبان بیمار جمع می شود وبررسیِ طرز نفس هایی که می کشد طبیبان پی به نوع بیماری می برند.
وقتی کسی عاشق می شود آثاربیماری اوّل دردل وروح پدیدارمی گردد وکم کم جسم اورانیزفرامی گیرد.تاآنجاکه رنگِ رخسارش نیزبه زردی می گراید و.....
شاعردراینجابیماری روح وروان وجسمِ خویش را درهم آمیخته وباپزشکِ معالج خود صحبت می کند وبیماریش راشرح می دهد.
مـعـنـی بـیـت :
ای پزشک، که معالجه ی یک خسته ی مجروح ِ بلاکش راپذیرفته ای، روی زبانِ مرا ببین ایـن نـفـس و آه سوزانِ من بررویِ زبان ِ من جمع شده وبر دلم سنگینی می‌کند.
حافظ باعمومی کردن ِ صحبتهایش باطبیب، قصد دارد این مطلب رابه مخاطبانش برساند که غم واندوهی که عاشق درفراق معشوق تحمّل می کنداندک اندک،جسم اوراتحتِ تاثیرقرارداده وناتوان وبیمارمی سازد. حافظ می گوید همانگونه که دربیماریهای جسمی،بارهایی برزبان انباشته می شود دربیماری عشق نیزآثار آه واندوه وغم، علاوه براینکه روح وجان را مبتلا می سازد بلکه در جسم ِعاشق وحتّابرروی زبانِ وی نیزنمایان می گردد. ازهمین رو عشق رانمی توان پنهان ساخت! عاشقی ازراه رفتن،طرزسخن گفتن، خوابیدن وبیدارشدن، غذاخوردن،آه کشیدن ورنگِ رخسارهرکس قابل تشخیص است.
امّا نبایدازنظردورداشت که این بیماری وناتوانی،تنهابیماریست که برای بیمار شیرین ودوست داشتنیست وعاشق از دردِ آن حظِّ روحانی می برد.!
باضعف وناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اَندراین ره بهترزتندرستی
گر چه تـب ، استـخـوان مـن کـرد ز مـهر گرم و رفت
هـمـچـو تـبـم نـمـی‌رود آتـــش مـهـــر از استـخـوان
حافظ درادامه ی بیتِ قبلی درحالِ توصیفِ آثاربیماریِ عشق به پزشک معالج است.
مـعـنـی بـیـت : ای طبیب، بااینکه تـبِ عشق، جسم وجانِ مرابه یکباره فراگرفت واز شدّتِ محبّت حتّا استخوانهایم را نیز گرم کرد وفروکش نمود وسپری گشت. لیکن آتشِ عشق راهمچنان احساس می کنم و مانند تبی نیست که آید ورَود،بلکه گرمایِ آن در استخوان هایم فرورفته و ماندگارشده است و نمی‌رود.
سوزندگیِ آتش ِ عشق خاموشی نمی گیرد وگریبانم رارها نمی سازد. تب سپری شده رفته ولی استخوانهایم می سوزد.
رشته ی صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان درآتش مِهرتوسوزانم چوشمع
حـال دلـم ز خـال تـو هـسـت در آتـشـش وطن
چشمم از آن دوچشم تو خسته شده‌ست و ناتوان.
"در آتـش وطن داشتن" کنایـه از بـیـقـراریست.
مـعـنـی بـیـت : ازوضعیّتِ دلم بپرسی، همچون "خالِ" تو دایماً درمیان ِآتش است ودرحال سوختن!
امّا"خال" چگونه می تواند د آتش بوده باشد؟
درست است، رُخساروچهره ی معشوق همیشه چون مشعلی سوزان برافروخته است وخال درمیانه ی آتش قراردارد. دلِ شاعرنیزکه شیدای خال معشوقست همیشه بیقراراست ودرآتش اشتیاق می سوزد.
درمصرع دوّم می فرماید: چشمانم هم از تـأثـیـر چشمان تـو زخمی و نـاتـوان شده است.چشم عاشق همیشه امیدوارانه به دنبالِ مشاهده ی علامتی از لطف وعنایت به چشمان معشوق دوخته شده است، امّادریغ نه تنها علامتی دریافت نمی کندبلکه هربارتیری ازمژگان ِ ناوک انداز نیزدریافت می کند وزخمی دیگربرمی دارد وناتوان تر وخسته ترمی گردد. عجبا که عاشق پاپَس نمی کشد وبازمشتاقِ تیری دیگراست.
دل که ازناوکِ مژگانِ تودرخون می گشت
بازمشتاق کمانخانه ی ابروی توبود!
بـازنـشـان حـرارتم زآب دو دیـده و بــبـیـن
نبـض مـرا کـه می‌دهد هیـچ ز زنـدگـــی نـشـان ؟!
منظور از "حرارت" تبِ شدید است.
همچنان روی سخن باپزشکِ معالج ودرتشریح احوالاتست
تناسبِ معنایی زیبایی در مصرع اوّل است : از طرفی "تـب" را با آب و پاشوره کردن پـایـیـن می‌آورنـد و از سـویی غم و اندوه با گریه کردن برطرف می‌شود.
مـعـنـی بـیـت :
ای طبیب، حرارتِ بدنم رااگرمی خواهی پایین بیاوری می توانی بـا اشک چشمم تـبـم را کنترل وکم کنی. پس از آن ، نـبـضـم را بـگـیـر و بـبـیـن که آیـا اثـری از زنـده بـودن در من هست.؟!!
عاشق درفراقِ یارجسمی خسته وبی روح وروانست:
درآ که دردل خسته توان درآیدباز
بیاکه درتنِ مُرده روان درآید باز
آن کـه مـُدام شیــشـه‌ام از پـی عیـش داده اسـت
شیـشـه‌ام از چـه مـی‌بـرد پـیـش طبـیـب هر زمان
مـُدام" : ایهام دارد : 1- پـیـوستـه ، همیشه 2- شـراب :
"مـُدام" به معنی شراب ، با "شیشه" ایهام تناسب دارد.
"عیـش" : شـادی
"شیشه" درمصرع اوّل مربوط به جـام شراب است.
"شیشه": قـاروره ، ظرفی که در آن ادرارمریض را برای آزمـایـش به آزمایشگاه می‌برنـد.
"هـرزمان" اشاره بـه این دارد که اگر بیماری سخت و خطرناک بوده، زود به زود ادرار بیمار تست می شده است.
مـعـنـی بـیـت : خودِ آن کسی که پـیـوستـه بـرای بهبودی و شادی من شراب تجویزمی کرد، چـرا حالالحظه به لحظه قـاروره‌ام راجهتِ بررسی پیش طبیب می‌بـرد؟ مگرخود نمی داند که من شراب می خورم؟ این همه آزمایش چه معنی دارد؟
حافظ با زیرسئوال بردن کارحکیم وطبیب، قصد دارد این مطلب رابگوید که من طبقِ تجویز حکیم یاطبیب شراب می خورم و زیادهم شراب می خورم، آزمایش ِ ادرار و...معنایی ندارد!
دی عزیزی گفت حافظ می خوردپنهان شراب
ای عزیزمن نه عیب آن بِه که پنهانی بود

حافـظ ! از آب زنـدگی شعـر تـو داد شربـتـم
تـرک طـبـیـب کـن بـیـا نـسـخـه‌ی شربـتـم بـخـوان
"شـربـت" : دارو ، و اینجا استعاره از شـعـر است. "شـربـت" به معنی "جُرعه" (یک بار نوشیدن) هم هست.
"نـسخـه" : ایهام دارد : 1- رو نـوشت ، نوشته 2- لیست دارو و دستور مصرف آن ، اصطلاحاً به خود دارو هم نسخه می‌گویند.
مـعـنـی بـیـت : ای حافـظ اشـعار تـو شربتی گوارا از آب حـیـات بـه مـن نـوشـانـید وتمام دردهای مرامداوانمود. تـو هم اگرشفا وبهبودی می طلبی، دنـبـال طبیب ودارو ودرمان نـرو بـیـا شعر مرا بخوان تا هردردی که داری درمان شود.
به راستی که شعر خواجه دوای خیلی از درد هاست. هرکس که توانسته باشد اندکی باحافظ ارتباط برقرارکرده وساعات یا دقایقی ازروزخودرا بااشعارروح نوازخواجه سپری کند،بی تردید این حقیقت را دریافته که شربتِ گوارای غزلیّاتِ حافظ نوشداروی معجزه آسای تمام دردهای فردی واجتماعیست. اوبه تمام شئونات زندگی توّجه داشته وکمبودهای آدمی را چونان طبیبی حاذق وماهرمی شناسد ونسخه ی اثربخش تجویزمی کند. بنظرمی رسد ازهمین رو مردم وقتی دچارتردید ودودلی شده ویاگِرهی درکارشان می افتد به دیوان گهربار آنحضرت روی آورده،نیّت می کنند و فال حافظ می گیرند وپاسخ ِ درخور دریافت می کنند. اوبی ماننداست وتاجهان باقیست،بی مانند وسرافراز باقی خواهدماند.

میسان در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰:

با سلام در بیت اول مصرع دوم کلمه شتات صحیح است
شتاب با اغتراب تناسبی ندارد
ممکن است غلط املایی باشد

رضا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷:

فـتـــویِ پــیـــر مـُـغـــان دارم و قـولــی ست قـدیـم
کــه حــرام سـت مــی آنجا که نـه یـار سـت نـدیـم
"فـتـوی": فـتـوا به معنیِ حـکـم شرعی است که "مـُفتی" یـا "فـقـیـه" صادر می‌کـنـد.
"پـیـرمـُغـان" :پیشوا وروحانیِ زرتشتی،امّاآیاحافظ پیرو زرتشت بوده است؟
قبلاً دراین مورد توضیحات کافی داده شده، حافظ دارای اعتقاداتِ فرامذهبیست. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که داشته، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست. شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارپندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک رامطرح ساخت دوست داشته وبه وی ارادت می ورزید لیکن ارادت داشتن دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست. بنظرنگارنده احتمالاً " پیرمُغان" ازساخته ی ذهنیّاتِ حافظ است. اووجودِ خارجی نداشته،وحافظ به قصدِ پیروی ازیک شخصیّتِ خیالی که وابستگی مذهبی نداشته باشد اوراخَلق کرده است. اوپیرمُغان رانیزهمانندِ روحیّاتِ خود،بگونه آفریده که درهیچ مذهبی نگنجد!.
"قـول" : گـفـتـه ، سخن ، نـظـریـه ، بـاور
"قـولـی ست قـدیـم" = از باور های قدیم است .نـکـتـه و سخنی که از قـدیـم، سینه به سینه به مـا رسیـده است ،کـنـایـه از اعتبار و درستی سخن دارد.
"یـار" : محبوب ، دوست ، رفـیـق
"نـدیـم" : هـمـراز ، هـمـدل
معنی بیت: درموردِ شرابخواری وآدابِ آن، من یک فـتـوا و حکم ِ قدیمی وبااعتبارازجانبِ پـیـرمغان بـه یـاد دارم وآن اینکه: حرامست شرابخواری درجایی که یـارِ هـمـدل و هـمـراز و موافق طبع ِ تــوحضور نداشته باشد.
چنانکه ملاحظه می شود هرجا که حافظ ازجانبِ "پیرمُغان" مطلبی، حدیثی یابه قول خودش فتوایی بیان می کند،هیچ سند ومدرکِ رسمی ارائه نمی کند. ومادرهیچ کجا کتابی یاسندی تاریخی درموردِ پیرمُغان وزندگی نامه ی اونداریم. کاملاً روشن است که حافظ، باهنرمندی وبه مَددِ نبوغ خویش، دست به آفرینش اوزده تا باورها واعتقاداتِ خاص ومنحصربفردِ خویش رااززبانِ اونقل کند. چراکه این بهترین شیوه ی مبارزاتی درزمانِ بسته بودنِ فضای سیاسی جامعه است وحافظ به زیبایی این شیوه راابداع وباموفقیّت به انجام رسانده است.
در مـذهـبِ مـا بـاده حـلال ست ولیکن
بی روی تـو ای سرو گل‌اندام حرام است.
چاک خواهم زدن این دَلق ریائی چه کنم ؟!
روح را صحبت ناجنس عذابیست الـیـم
"چاک زدن" : پـاره پاره کـردن
"دَلق ریـائـی" : خـرقـه‌ پـشمیـنه که زاهدان وعابدان وصوفیان به سببِ خودنمایی می پوشیدند.
"چه کنم؟!" : چـاره‌ای نـدارم
"الـیـم" : دردنـاک
"نـا جنـس" : غـیـرهم جنـس
گفتیم که حافظ مدّتی هرچندکوتاه درجستجوی حقیقت، به هرخانقاهی وفرقه ای که ادّعای کشفِ حقیقت را داشتند سَرَک می کشیدوبه ظاهر همراهی می کرد تا ببیند واقعاً آنچه را که می جوید درآنجا می تواند بیابد یانه؟ ودیری نمی کشید که حافظ به پوسیدگی وبی اعتباری ِ اندیشه های فرقه های مختلف پی برده وبلافاصله خودرا کنارمی کشید. دراینجانیز درچنین وضعیّتی قراردارد. حافظ به هرجهت خرقه ای پوشیده ولی خیلی زود دریافته که این خرقه ی پشمینه، روح لطیفِ اورامی آزارد، انگاریک وصله ی ناجوری به قامتِ آزادگیِ اوخورده است! ازهمین رومی فرماید:
مـعـنـی بـیـت :
سرانجام من این خـرقه‌ی ریایی راکه روح مرامی آزارد پـاره پاره خواهم کرد ، زیـرا همنشینی با غـیـر هم جنس برای روح عـذابی دردنـاک است.
برای همگان همینطوراست. هرکس که باهمنشینی غیرموافقِ طبع ِخوداُفتدوبا چیزی یاکسی همراه شودکه بامرام وباورهای اودرتضادبوده باشد،روحش دچارعذاب وناراحتی خواهدشد.حافظ اگرچه ازروی تحقیق وکنجاوی اقدام به خرقه پوشی کرده لیکن باز می بینیم که همیشه ودرهمه جا ابراز ناراحتی می کند.
خرقه پوشیِّ من ازغایتِ دینداری نیست
پرده ای برسرصد عیبِ نهان می پوشم
تـــا مـگــر جـُـرعــه فـشـــانـد لـب جـانـان بـر مـن
سالـهـا شـد کـه مـنـم بـر در مـیـخـانـه مـُـقـیـم
"تـا مـگـر" : برای اینکه ، به امید اینکه
"جـُرعـه" : به انـدازه‌ی یـک بار آشامیدن ، حجمی از نـوشیـدنی ها که در دهان جا می‌گیرد و بـه یک بار بـلـعـیـدن فرو می‌رود.
درباره‌ی رسم و آیین "جرعه افشانی قبلاً توضیحاتِ کافی داده شده وبه همین مقداربسنده می کنیم که رسمی ازقدیم ازشرابخواران به جای مانده وآن این است که هنگام شرابخواری جُرعه ای نیز به احترام درگذشتگان وبه زیرخاک رفتگان،یابه نیّتِ کرم کردن به خاک، به زمین می ریزند. دراینجا حافظ به امید اینکه یارهنگام شراب نوشی اقدام به جرعه فشانی کند وجرعه ای نیز به اوببخشد درانتظار بسرمی برد.ضمن آنکه حافظ خودرا درپیش یارخاک فرض کرده است.
ازجُرعه‌یِ توخاکِ زمین درّولعل یافت
بیچاره ما که پیش تو ازخاک کمتریم
"بـر در میخانه مقیم بودن": همیشه درمیخانه خدمتگزاری کردن وخاک در میخانه شدن است.
مـعـنـی بـیـت : به این امید که معشوق، هنگام شرابخواری، دست به جرعه افشانی کند وازلبش جرعه‌ای شراب به منِ خاکی بیفشاند، سالـهـای زیادیست که خاک در میخانه شده‌ام.
حافظ معتقداست که هرکس انتظارلطف وعنایت ازطرف معشوق را دارد، باید خاکِ درمیکده ی عشق شود، خدمتگزاری کند، دربانی کند وووو تاشاید روزی موردِ عنایت واقع گردد.
تاابدبوی محبّت به مشامش نرسد
هرکه خاکِ درمیخانه به رُخساره نرُفت.
مـگــــرش خــدمـت دیــریـــن مــن از یــــاد بـــرفــت
ای نـســـیــم سـحـری یــاد دهـش عــهـــد قــدیــم
مَگـرش" : گـویی که او ، مثل اینکه او
"دیـریـن" : قدیمی ، گـذشته ، در اینجا به معنی ِ"خدمت چندین ساله" است.
"نسیم ِسحری" : بـاد ملایم صبحگاهی، همان بـاد صباست که قاصد و پـیـک عاشق و معشوق است ، از کوی یـار می‌آید و از احوال یـار خـبـر دارد و پـیـام عاشق را هم به معشوق می‌رسانـد.
"عـَهـد" : ایهام دارد : 1- پـیـمـان 2- روزگار ، دوران
منظور از "عـهـد قـدیـم" این است که پـیـمـان گـذشته‌ای که بـا هم بستهه‌بـودیم ، در ضمن می‌خواهد بـگـویـد که در قدیـم وفاداری بیشتر بـود ، امـروز هم این اصطلاح را به کار می‌بـریـم کـه : "دوست هم دوستـهـای قدیم" یـا مثلاً : "مـرد هم ، مـردهای قـدیـم"
مـعـنـی بـیـت : مثل اینکه معشوق خـدمـتـگـزاری، وفاداری وارادتِ چـنـدیـن ساله‌ی گـذشته‌ی مـرافراموش کرده است ، ای بادِ صباکه به بارگاهِ معشوق دسترسی داری! هنگامی که به حضوریارمی رسی،روزگار و پـیـمان قـدیـم را بـه یـادش بـیـاوروبه او:
گونام ما زیاد به عمدا چه می بری؟
خودآیدآنکه یادنیاری زنام ما

بــعـــد صـد سـال اگـــر بــر سـر خـاکـم گــذری
سـر بـر آرد ز گِــلم رقـص کنان عَـظـم رمـیــــم
"خـاک" : تربت ، خاک گـور ، قبر
"گِل" : خاک باقیمانده از جسدِ مرده ، جسد پس از 30 سال پـوسیـده و تبدیل به خاک می‌شود ، "صـد سـال" اشاره به ایـن دارد که حتی استخوانـهـا نـیـز به خـاک تـبـدیـل شده باشند.
"عـَظـم" :اسـتـخوان
"رَمـیـم" : پـوسـیـده
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق است. حتّا اگر بعد از صـدسـال به خاکِ مزارم گـذری کنی، استخوان پـوسیـده‌ام با شادی و رقص از مزارم سر برمی آورند وبه پایکوبی می پردازند. به بیانی دیگرتوعیسی دَمی وباآمدنت روح تازه ای برکالبدم می دَمی ومن دوباره زنـده می‌شـوم.
سایـه قـدّ تـو بـر قـالــبــم ای عـیـسـٰـی دم
عکس روحی ست که بر عَظم ِرَمیم افتاده‌ست
دلـبــــر از مــا بـه صــد امـّیــــد سـِــــتـَـــــــد اوّل دل
ظـاهـراً عـهــــد فـرامـُـش نـکـنـد خــُـلــق کــــــریــم
"سـِتـَد" :ستاند، گـرفـت
"خـُلـق" : خوی ، اخلاق،طبع و فطرت
"کـریـم" :بزرگوار، آزاده ، جـوانـمـرد
الـبـتـه "خـُلـق" را بافتحه "خـَلـق" هم می‌تـوانـیـم بخوانیم ، یـعنی "مـردم بـزرگـوار و آزاده، عـهـد و پـیـمـان را فراموش نمی‌کـنـنـد."
مـعـنـی بـیـت :
معشوق درابتدای عاشقی، بگونه ای رفتارکرد که دردلهای ما امیدواری زیـادی ایجانمود.اوباماعهدوپیمانی بست او دل مارا ازماگرفت وبعدازآن دیگربه مابی اعتنایی کرد! چنین انتظاری ازاونبود. اوبزرگوار وعطابخش است وماازقدیمیان،چنین شنیده ایم که بزرگواران هرگزعهد وپیمانشان رافراموش نمی کنند.
حافظ دراین بیت ازرفتارمعشوق گله می کند. امّاروشن است که بااحتیاطِ زیاد سخن می گوید! مبادامعشوق دلگیرشود وخاطرنازکش مُکدّرگردد!
البته حافظ مثل همیشه رندانه صحبت می کند وبایادآوری اخلاق کریمانه ،ازمعشوق می خواهد که ازخود ملایمت وملاطفت نشان دهد وباعاشقانش به مهربانی وعطوفت رفتارکند.
چه بودی اَردلِ آن ماه مهربان بودی؟
که حال مانه چنین بودی اَرچنان بودی
غنچه گـوتنگ دل از کـار فـرو بـسـتـه مباش
کـز دمِ صـبـح ، مــدد یـابـی و انـفـاس نـسـیـم
"غـنـچـه" نمادِفروبستگیِ کار واستعاره از دل غمگین و گـرفته ، یـا انسان غمگین و دلـتـنـگ است.
"فرو بسته" : گـِره خـورده و بسته شده
"دَم" : ایهام دارد : 1- نـفس 2- ابتدا و آغاز
"دم صبح" : طلوع فجر ، نفس صبح که همان نسیم بامدادی است.
درنظرگاهِ حافظ سحرخیزی و"نسیم صبحگاهی" جایگاهی ویژه دارد. نسیم سحری باعثِ شکوفندگیِ غـنـچـه می گردد. وبه همین سان انسانهای سحرخـیـز هم با نسیم صبحگاهی دلشاد وبانشاط وکامروا می‌شوند و گره از مشکلاتـشان بـاز می‌شود.
مـعـنـی بـیـت : بـه غنچه ی دلـتـنـگ بـگـو از اینکه گـره درکارت افتاده غصّه مخورواندوهگین نباش ،به زودی درسحرگاهان،نفس های جانبخشِ مسیحایی، خواهدپیچید و شکوفایی رابه توارزانی خواهدداشت. ای عاشق غمناک، امیدوارباش تونیز همانندِ غنچه، اگردرکارت گِرهی افتاده، باسحرخیزی می توانی ازنـسیـم کمک بـگـیـری وبه شکوفندگی ونشاط و کامیابی برسی.
دلاچوغنچه شکایت زکاربسته مکن
که بادصبح نسیم ِ گرهگشا آورد.

فکربهبـودِخـود ای دل زدری دیگر کن
دردعـاشــق نـشـود بـه زمـداوای حکیم "حـکـیـم"دراینجا به معنیِ چاره گر وطبیب است.
در ادامه‌ی بیت قبل خطاب به عاشقِ فروبسته کارِدلتنگ است:
مـعـنـی بـیـت :
ای عاشق و مبتلای به درد عشق، بـرای بهبودی خود به سراغ طبیب وچاره گرمباش وبه این در وآن درمزن!تنهایک دَراست که درمانِ توآنجاست. چرا که دردِعاشق دردی نیست که بـا دارو و درمان طبیب و معالجه گرمداوا و درمان پذیرد.دردِ توازدوست ومعشوقست ودرمانِ تـو نیزنزدِاوست :
حافظ ازآبِ زندگی شعرتودادشربتم
ترکِ طبیب کن بیا نسخه ی شربتم بخوان
گـوهر مـعـرفـت آمـوز کـه بـا خـود ببـری
که نصیب دگرانسـت نصاب زرو سیم
"گوهرمعرفت": معرفت ودانش وآگاهی به گوهر تشبیه شده است.
"معرفت" درنظرگاهِ حافظ به معنای کسبِ آگاهی ،ایجادپرسش ،پرهیز ازخرافه پرستی، وشناخت ِ عشق، ومِهرورزیست. اگرامکان ِ انتقال ِ چیزی به آنسوی هستی وجهانِ پس ازمرگ میسّربوده باشد، بی گمان همین معرفت وآگاهیست که درکارنامه ی رفتارما انعکاس پیداخواهدکرد. وحتّااگراین امکان نیزوجودنداشته باشد وپس ازمرگ همه چیزفانی گردد، بازهم ازارزش واهمیّتِ معرفت وآگاهی چیزی کم نمی شود. زیرا معرفت به روح ودل وجان تعلّق دارد وچیزی متمایزازجسم ِ خاکیست. ازهمین رو "معرفت" واژه ی دوست داشتنیِ حافظ است وهرجاازآن نام برده، آن راگوهری زوال ناپذیرو ارزشمند توصیف کرده ومخاطبینش راهمواره به کسبِ معرفت، تشویق وترغیب نموده است.
دربیشترنسخه ها : "گوهر معرفت اندوز" آمده ، "انـدوخـتـن" بـا "گـوهـر" متناسب تر است. بنظرهردوخوانش صحیح وحافظانه است.
"نصیب" : بهره ، سهم
"نـصـاب" : سرمایه ، اصل هر چیز
مـعـنـی بـیـت :
تامی توانی، به کسبِ علم ودانش و آگاهی (معرفت ) بپرداز،معرفت همچون گوهری گرانبهاست، گوهری متمایز ومتفاوت ترازسیم وزَرومُروارید.! آن را بدست آور ودرگنجینه ی ِدل ذخیره کن. متفاوت ازآن جهت که هنگام سفربه آن سویِ هستی، زَروسیم نصیبِ دیگران خواهدشد وتونخواهی توانست آنهارابا خودببری! تنهاچیزی که همراهِ توخواهدبود،مقدارمعرفت ودانشی است که توتوانسته ای تحصیل کرده واندوخته باشی.
این بیت نیزهمانندِ سایرغزلیّاتِ حافظ، بیت الغزلِ معرفت است، بیت الغزلی که بی هیچ تردید،تواناییِ متحوّل ساختن ِ هرنوع زندگانی رادارد. درسی بزرگ وکلیدی برای رسیدن به کمال.
حافظ چه زیبا درس می دهد! ابتدا به ملموس ترین وآشناترین مسائل مردم اشاره می کند،سپس خطاها واشتباهاتی راکه متاسّفانه غالبِ مردم مرتکب می شوندنمایان می سازد ودرقدم بعدی راهکار برون رفت وجبران خطاها را مطرح وسخن راتمام می کند.
حرص وطمع وثروت اندوزی، یک بیماریِ همه گیراست،همه یِ ما شاهدهستیم که گهگاه یکی ازاطرافیان مابه بهانه ای رَخت ازجهان بسته وبه ناکجاآبادسفرمی کند،وباچشمانِ خویش می بینیم که این عزیزسفرکرده، هرچه اندوخته ونخورده برای دیگران باقی می گذارد ونمی تواندیک سرسوزن باخودببرد! دریغا که مایه ی عبرت نمی شود وکسی به خودنمی آید که به فکراندوختنِ چیزی باشدکه امکانِ انتقالِ آن به آن سوی هستی میسّرباشد! وبازهمان داستان تکرارمی شود!
حافظ دراینجا راهکارروشنی ارایه می دهد،راهکاری که به ماآموزش می دهد گوهرمعرفت اندوزیم تا سودِ آن اندوخته ،هم دراین دنیا وهم درآن دنیابه حسابمان واریزشود ومارا بهرمندسازد.
معرفت گوهر گرانبهائیست که دل راصیقل می بخشد وازآن آئینه ای پاک می سازد تامحلّ تجلیگاهِ فروغ ِ دوست ومعشوق ازلی گردد.
شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین برنفس دلکش ولطفِ سخنش
دام سـخـت ست ، مـگــــر یـار شـــــــود لـطـف خــدا
و ر نـــه آدم نـــبــــــرد صــَـرفـه ز شـیـطــــــان رجـیــم
"صـَـرفـه" : نـفـع ، سـود
"رجـیـم" : : بسیار سنگ زده شده ، رانـده شـده
مـعـنـی بـیـت :
دراین دنیا دام های متفاوت، پیچیده،ورنگارنگ درمسیرانسان شدن،تکامل وپیشرفت، معرفت آموزی وعشق ورزی وجود دارد. اگرلطفِ خدا شامل حالمان نشود وخدادستگیری نکند، هرگزتوفیقی حاصل نمی شود. باید بستری فراهم ساخت، بایدزمینه ی جذبِ لطف خدارامهیّانمود تابسلامتی بتوان ازمسیرپُرازدام وتله عبورکرد. شیطان باتمام توان وکینه ای که دارد تلاش می کند تاباوسوسه ها،حرص ها وطمع ها ماراازعشق ورزی و اندوختنِ گوهرمعرفت بازدارد.مگر ایـنـکـه لطف خداونـد در ایـن مسیـر انسان را یـاری کـنـد و گـر نـه بی تردید انـسان از تـلـه‌های گوناگون ِ شیطان رجـیـم دراَمان نخواهدبودو زیانها وخسارات ِ زیادی متحمّل خواهدشد.
توباخدای خوداندازکار ودل خوش دار
که رحم اگرنکند مدّعی خدابکند.

حافظ ! اَر سیم وزَرت نیست چه شد؟! شاکر باش
چـه به ازدولـت لـطـف سـخـن وطبع سـلیم
"چـه شـد؟!" : چه اتفاقی افتاده است ؟! هیچ اشکالی ندارد، طوری نشده است ،باکی نیست.
"دولت" : بـهـره‌مـنـدی
"لـطف" : فضل و بخشش ، مهربانی ، در اینجا به معنی : لطیف بودن ، لـطـافت است.
"طـبـع" : قریـحـه ، استعداد هنری ، استعداد شعر سُرودن.
مـعـنـی بـیـت : ای حافـظ اگرثروت فراوان نداری،اگرطلا وجواهرات ومال بسیار نـداری،اتّفاقی نیافتاده، هیچ اشـکالی ندارد، سپاسگزارخداوند بـاش، زیـرا هیچ چـیـزی بهتر ازاین نیست که انسان سخنش سرشاراز لطایف وظرایف باشد وهمگان سخنانش رابپذیرند وعاشقش باشند. ای حافظ گله مندمباش ،خداوند اگربه توثروت نداده، درعوض طبعی چون آب روان به توبخشیده وهیچ چیزبهترازاین نیست.
حافظ ازمَشربِ قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب وغزلهای روان مارابس

م محمدی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

در مصرع دوم «و در دست خوی من» باید به صورت «دردست (درد است) خوی من» نوشته شود.

جمشید پیمان در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:

همه ی پنجره ها پر شده از شوق تماشا
«جمشید پیمان»
رو به روی منی ای مژده ی فردای رهائی
نه هراسی به دلم مانده نه اندوهِ جدائی
همه ی پنجره ها پر شده از شوق تماشا
دلِ من گشته چراغان که تو در خانه ی مائی
خانه شد آینه خانه که در آن چهره ببینی
تو بزرگی و در آئینه ی کوچک ننمائی*
من نگویم سخنِ عشقِ تو در قصّه ی لیلی
پیش عشق تو نیفتم به چنین خبط و خطائی
هر که در وصف نگارش سخنی تازه بگوید
من چه سان وصف تو گویم که تو در گفته نیائی
در عجب مانده ام از شاعر و خامیِّ خیالش
که نهان از سر و همسایه کند حال و صفائی
گفته بیرون ببَرَد شمع و به حیلت کشد آن را
" تاکه همسایه نداند که تو با او به کجائی" **
من نه ام شاعر و خواهم که همه خلق بدانند
امشب اینجائی و ترسم که تو تا صبح نپائی
امشب اینجا تو و من گم شده در مستیِ عشقت
جز به خمخانه ی چشمت نکشم دیده به جائی
امشب اینجا منم و خواهش دیرینه ی جانم
نشنوم از تو ابائی،سخنِ چون و چرائی!
*پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آئینه ی کوچک ننمائی (سعدی)
**شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مائی (سعدی)

نادر.. در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۴:

همچو موج از خود برآوردیم سر
باز هم در خود تماشا می رویم..

عظیم مدهنی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:

به نظر من این در وصف معشوقی است که ازدواج کرده . اینه دلیل من هست 1. چو ماه نو بودی و کنون ماه تمامی2 به شکر آنکه شکفتی به کام بخت3. این مختصر دریغ مدار . یعنی لااقل بگذار تو را ببینیم.

سینا در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷:

سلام با احترام به نظر تمامی دوستان آنچه از شعر بر میتابد بیشتر شبیه به یک پیشگویی عظیم از اتفاقات جهان و حالات اتمام جهان هستی و دریچه ای به عالم لایزل ابدی است

علی در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:

با سلام.
میخواستم بدانم کسی میداند که حسین قتیب چه کسی بوده است؟
راستش نتوانستم در مورد این شخص اطلاعات زیادی بدست آورم ولی چیزی که یافتم این بود که او حضرت فردوسی را برای نوشتن شاهنامه ترغیب کرده و او را از نظر مالی تامین میکرده.

بی سواد در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:

چطور است بخوانیم :
" تصمیم گرفته است تا از خاک ما انشاالله چند خشت خوشگل بسازد!!"
کجای کارید ؟

۱
۳۱۳۹
۳۱۴۰
۳۱۴۱
۳۱۴۲
۳۱۴۳
۵۵۰۸