گنجور

حاشیه‌ها

علی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۳۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۲ - مثل:

اگر ناخدا جامه بر تن درد
خدا کشتی آنجا که خواهد برد

نادر.. در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۴۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸:

امتحان را زلف هر دم کژ کند
زانکه عاشق راستین می‌بایدش..

رضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:

صوفی اَرباده به اندازه خورد نوشش باد
وَر نه اندیشه ی این کار فراموشش باد
صوفی: پیروطریق تصوّف، کسی که باخرقه پوشی، وآراستن ظاهر وانمود می کند که پرهیزگار وپاکدامن است امّا معمولاً (حداقل درزمانه ی حافظ) اینچنین نیست وبه چیزی که نداردوانمودمی کند. صوفی درنظرگاه حافظ درردیف زاهد ومدّعی وعابدِ ریا ریاکاراست بااین تفاوت که زاهد وعابد هرگزشراب نمی نوشند امّا صوفی اگرفرصت مناسب پیدا کند ازنوشیدنش خود داری نمی کند! درطریقه ی تصوّف که برمبنای شریعت باکمی تغییر وتفاوت استواراست شراب خوردن نیز حرام می باشد. زاهدان وصوفیان ِ متظاهر که همواره حافظ رامورد انتقاد قرارمی داده وبه خروج ازشریعت متّهم می کردند بیشتربه سببِ تظاهرکردنِ حافظ به شرابخواری وشاهدبازی بوده است. حافظ دربیشترغزلیّات خود، صرفنظراز شراب های عرفانی،ازسودمندیِ شراب انگوری نیز درمقابله باریاکاری دفاع کرده است . دراین غزل نیز که به نوعی پاسخ به انتقادات واتهاماتِ وارده ازسوی متشرّعین ِ متعصّب می باشد، حافظ با بی پروایی ازباورها ورفتارهای خویش دفاع کرده وبا طنزی لطیف به رسم ِمتشرعیّن، فتواصادر کرده ومی فرماید: برای صوفی که مشغول سیروسلوک است وبراساس قوانین شریعت شراب حرام شده است، دریک صورت شراب خوردنش مجاز می باشد! به شرطی که به قدرظرفیت وتاب وتوان خویش بخورد وزیاده روی نکند!
معنی بیت: چنانچه صوفی شراب رابه اندازه ومتناسب باظرفیت خویش بخورد وزیاده روی نکند اشکالی ندارد، گوارای وجودش باد! درغیراینصورت بهترآن است که بکلّی ازشراب خوردن پرهیزکرده وفکر خوردنِ آن رابه فراموشی سپارد!
برومعالجه ی خودکن ای نصیحتگو
شراب وشاهدشیرین که را زیانی داد؟
آن که یک جُرعه مِی از دست تواند دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
جُرعه: مقداراندکی که یک بارنوشیده شود. به همان اندازه ای که دربیت مطلع مورد اشاره قرارگرفته است. "جُرعه" دراینجا به معنای به میزان ِ به اندازه ومتناسب باظرفیت خوردن است.
ازدست تواند دادن: به معنی این است که توانسته باشد درکارخیری بزرگ پیشقدم شود ویک کاسه شراب به دستِ تشنه کامی برساند.
شاهدِ مقصود: محبوب ومعشوق
این بیت جنبه ی دعایی دارد ودرادامه ی فتواییست که حافظ درباب شرابخواری صادر کرده است.
معنی بیت: آن کسی که همّت می کند وکریمانه جام شرابی به تشنه کامی هدیه می کند الهی که به مقصودخویش برسد ودستانش به دستان معشوق گِره بخورد. آرزومی کنم که باهمان دستی که شراب می بخشد دست محبوبش راگرفته وبا او هماغوش گردد.
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
به فریادم رس ای پیرخرابات
به یک جُرعه جوانم کن که پیرم
پیرما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین برنظرپاکِ خطاپوشش باد
این بیت شاید فلسفی ترین، رمزآلودترین وحافظانه ترین بیت دیوان حافظ بوده باشد چراکه بسیاربحث انگیز واندیشه زاست.
قلم صُنع : دست آفرینش، قلم آفرینش منظورکارخلقت واراده ی خداوند است.
حافظ وقتی از "پیر" سخن می گوید کسی غیراز "پیرمغان" نیست. اوبه هیچکس رابه اندازه ی پیرمغان دوست ندارد. اومطیع این پیراست وبه گفته های اوایمان کامل دارد. اینکه این پیردوست داشتنی چه کسیست بر هیچکس معلوم نیست. هرکس به فراخور دانش وفهم خویش تصوّراتی داشته ونظریات متفاوتی صادرشده است. باتوجّه به ناشناس بودن "پیر" بنظرچنین می رسد که حافظ هرغزلی را می سرود ایمان خویش به توانمندی ونبوغ جوشانش بیشترمی شد واحساس می کرد که خود می تواند فراراهِ حقیقت جویان چون شمعی بسوزد وروشنایی ببخشد ازاین روهیچکس را به عنوان پیروراهنما انتخاب نکرده وبه جای آن درکارگاه خیال دست به خَلق ِ پیر وراهنمایی روشن ضمیر زده تا نکاتِ کلیدیِ یافته ها وعقاید شخصی خودرا اززبان اوبازگوکند.
بعضی چنین برداشت کرده اند پیرماگفت: هیچ خطایی درآفرینش وجودندارد.آفرین برنظرپاک پیرما که خطاها را دید امّابه دیده ی اغماض نگریست وازخطاها چشم پوشی کرد.!
بعضی دیگر نیزبراین باورند که پیر گفته هیچ خطایی درآفرینش وجود ندارد ودرست نیزگفته لیکن حافظ به طنز وتمسخرمی گوید آفرین برنظرپیرما که بزرگواری کرده وخطاهای آفرینش رانادیده گرفته است!
این برداشت بدان دلیل نادرست است که حافظ به پیر وراهنمای خویش آنقدر ارادت دارد که هرگز نظریه ی اورا به تمسخرنمی نگرد. اگرنقل قول ازصوفی وزاهد ومدّعی بود شاید چنین برداشتی قابل قبول می شد امّا نقل قول ازپیر پاک باطن حافظ است و حافظ هرگزدرمقابل پیرو راهنمایِ خود گستاخی نکرده واورا مورد تمسخر وطنز قرار نداده است.
3- بعضی دیگرنیز معتقدند که منظورحافظ از (خطاپوشش ) اشاره به ستّارالعیوب بودن خداوند است که پوشاننده ی گناهان وخطاها می باشد!.
این برداشت نیز درست نیست چراکه ترکیبِ (خطاپوشش) درمصراع دوّم ودرجائیست که سخن درموردِ گفته ی پیراست نه خداوند. بنابراین به ستّارالعیوب بودن ِخداوند ارتباطی ندارد.
برخی دیگرکه دربرداشت معنی عاجز مانده اند،دست به داستان سازی پیرامون بیت کرده وبراین باورند که اصلاً منظور حافظ ازقلم صُنع،آفرینش وخلقت نبوده، بلکه در آن روزگاران فردی بنام صُنع الهِ خوشنویس بوده که خطاطی می کرده واز قضای روزگار........جل الخالق!!! بگذریم......
معنی بیت: پیرما گفت که: درآفرینش هیچگونه خطا واشتباهی رُخ نداده است. مرحبا وآفرین به نظرپاک پیرما که خطاهاراندید ونظر به خوبی هاکرد وازبدیها وخطاها راچشم پوشی کرد.
بعضی خطاپوش راصفتی برای پیر دانسته ومعتقدندکه پیری که حافظ ازاونقل قول می کند پیری پاک پندار ،پاک کردار وخطاپوش بوده است یعنی خطاهای مریدان را نادیده می گرفته است بنابراین "خطاپوش" به معنای مصرع اوّل ارتباطی ندارد وفقط وفقط صفتی برای پیر خوش فکرحافظ بوده است.
چنانکه ملاحظه می شود حافظ درخَلق این بیت به هدفِ اصلی خودرسیده است. اورندانه مطلبی درلفّافه ی ابهام پیچیده واززبان پیر خویش نقل کرده تا سئوال وپرسش ایجاد کندواندیشه هارا به پویش وادارد. طرّاحی ومطرح ساختن سوال اولیّن گام درفرآیندِ آگاهسازیست. حافظ استاد بی بدیل به زیرسئوال کشیدن همه چیز حتّا باورها واعتقادات است. برای رسیدن به حقیقت تنها گوش شنواکافی نیست وحقیقت جو باید که زبانی پرسشگرداشته باشد.
دراین بیت درست است که حافظ درلفّافه سخن گفته است امّاباید دانست که حافظ غیراززبان پرسشگر، یک معترض اندیشمندنیزهست وگاه همانندِ دوستی صمیمی دربرابرخداوند می نشیند وبا اوگفتگومی کند وبااطمینان از رحمانیّت وبخشندگی خداوند، سخنانی گله آمیز برزبان می راند:
این چه استغناست یارب وین چه قادرحکمت است؟
کاین همه درد نهانست ومجال آه نیست
شاهِ تُرکان سخن مُدّعیان می‌شنود
شرمی از مَظلمه ی خون سیاووشش باد
درپس زمینه ی این بیت زیبا وکنایه آمیز، داستان ریخته شدن خون بیگناه سیاوش به دست شاه ترکان (افراسیاب) است. دراین داستان ، اطرافیان کینه توز تهمت ها وبدگویی های زیادی درمورد سیاوش پیش افراسیاب نموده واوراتشویق به ریختن خون سیاوش نمودند. حافظ رندانه خودرا درجایگاه سیاوش قرارداده، تاشاه شجاع را آگاه سازد. چراکه اطرافیان ِکینه توز درمورد او تهمت ها وبدگویی های زیادی کرده وبرای شاه شجاع ذهنیّت وبدبینی ایجادنموده بودند.
حافظ با شاه شجاع که خود شاعرخوبی نیزبوده، روابطِ صمیمی وعاطفی عمیقی داشت. آنها مجالس اُنس واُلفتِ خصوصی داشته وبیشتراوقات باهمدیگربه عیش ونوش می پرداختند. توجّه ِ بیش ازحدّ شاه شجاع به حافظ ونشاندن ِ اوبرصدرمجلس، زمینه ا ی مناسب برای حسادتِ حسودان واطرافیان فراهم ساخت وآنها نیزکه بیشتر وابسته به متشرّعین خودبین ِ حکومتی بودند دست به کارشده وبه فتنه گری پرداختندتا اینکه روابط ِ این دو به تیرگی گرائید. حسودان وفتنه گران به همین قانع نشده وبا دستآویز قراردادن ِ بسیاری از اشعار ابهام آمیزحافظ که ازظاهر آنها بوی کفر وخروج ازشریعت به مشام می رسید،اتهاماتِ ناروا به حافظ زده و درپی تکفیر وحتّا قتل او برآمدند! آنها تلاش بسیارنمودند تانظرشاه شجاع را نیزباخود همراه کرده وکارحافظ رایکسره کنند. چنین گویندکه شاه شجاع جانبِ حرمت نگهداشته وباقتل حافظ مخالفت ورزید. لیکن بافشار تندروها ودلواپسان ِ کینه توز،ناچاراً به تبعیدحافظ به یزد اکتفانمود تاآتش کینه ورزان فروکش نماید. حافظ انتظارنداشته که شاه شجاع تحتِ تاثیرمتشرّعین اورااز شیرازتبعیدکند! اوانتظارخمایت بیشتری داشت. دراین بیت بایادآوری مظلومیّتِ سیاووش، وضعیّتِ نامساعدِخودرابیان کرده وبه شاه شجاع کنایه می زند.
شاه تُرکان: ضمن اشاره به افراسیاب، کنایه ازسرورو سالار خوبرویان( شاه شجاع ) است.
مَظلمه: مظلومیّت
معنی بیت:
شاه تُرکان(شاه شجاع)تحتِ تاثیر سخنان فتنه گران ومدّعیانِ دروغین قرار گرفته ومی خواهند خون ِ سیاووشی دیگر(حافظ) بیگناه بر زمین ریزند. شرم برکسی باد که ازداستانِ سیاووش عبرت نگرفته وبرآن سراست تاداستانی دیگررقم زند وتاریخ تکرار گردد!
شاه تُرکان چوپسندید وبه چاهم انداخت
دستگیراَرنشودلطفِ تَهمتن چه کنم؟
گرچه ازکِبر سخن بامن درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته ی خاموشش باد
کِبر: تکبّر وخودپسندی،ناز ازروی اِفاده
شکرین: نوشین، دراینجا چون روی سخن احتمالاً شاه شجاع است،"شکرین" شاعربودن ِ اورامی رساند.یعنی شعرهای شیرین می سراید.
"پسته ی خاموش" استعاره ازلبهای بسته است.
این بیت نیزدرامتدادِ همان برداشت معنی می شود. به اینصورت که: در جلسه ای درحضور شاه شجاع، اتهاماتِ حافظ مطرح شده وشاه شجاع تحت فشارهای متعصّبین،باحالتی غضب آلود سکوت اختیارکرده واز روی دلگیری وکدورت با حافظ سخنی نگفته است.
بااین احتمال معنی بیت:
اگرچه (شاه شجاع) ازروی خشم وغضب با من ِ درویش سخنی نگفت (وازمن دلجویی نکرد) بااین حال من ازاودلگیرنیستم جانم فدای لبهای شکرریزش باد که ازبداقبالی من همچون پسته ی سربسته هستند.
بگذرزکِبر ونازکه دیده است روزگار
چینِ قبای قیصروطَرفِ کلاهِ کِی
چشمم از آینه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
خط : موهای ظریفی که برگرداگردِ صورت (بناگوش وپشت لبها و...) می روید وازمنظرعاشق، نوعی زیبایی ودلربائیست.
بَرو دوش: سروصورت وشانه
درادامه ی بیت قبلی،حافظ میزان ارادتش رانشان می دهد.چنانکه قبلاً نیزگفته شده،رابطه ی عاطفی اوباشاه شجاع فراترازرابطه ی شاه وشاعر می باشد،این رابطه بقدری عمیق است که وقتی ازاوتعریف وتمجید می کندچنان عاشقانه وعاطفی سخن می گوید که اگرکسی نداند روی سخن باکیست گمان می کند که مخاطبِ حافظ دختری چهارده ساله ی شوخ وشهرآشوب است که دل اورا ربوده وشیدای خودکرده است.!
معنی بیت:
چشمان من همیشه به سیمای اودوخته شده وهمچون آئینه ای زیبائیهای رخسار او (خال وخطش) راانعکاس می دهد. باتوجّه به کلمه ی "باد" معنی مصرع دوّم را هم می توان به شکل دعایی برداشت نمود: (ای کاش که لبانم فرصتِ بوسه زدن بر سروصورت وشانه هایش را پیدا می کرد) هم می توان به این صورت که : خوشحالم که لبانم همیشه این سعادت را داشته که برسرو صورتِ اوبوسه زند،معنی کرد.
دل ودینم ،دل ودینم بِبُرد ست
بَرو دوشش بَرودوشش بَرودوش
نرگس ِ مستِ نوازش کنِ مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
نرگس: چشم
قَدَح: کاسه ای که دونفرراسیر گرداند.
معنی بیت: چشمان مستِ مردم دارِمحبوب (شاه شجاع) ازروی بزرگواری وکرم همه راموردِ لطف خویش قرارمی دهد، اوحق دارد اگر خون عاشقانش راقدح قدح بخورد وآنهارا سربکشد،گوارای وجودش باد.
خونم بخور که هیچ ملک باچنین جمال
ازدل نیایدش که نویسد گناه تو
به غلامیِّ تو مشهور جهان شد حافظ
حلقه یِ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد
حلقه ی بندگی: درقدیم اربان وصاحبان ِ قدرت،به منظور مشخصّ کردن وتثبیت مالکیّت،حلقه ای بانشان بخصوص، درگوش غلامان خود می بستند اشاره به این موضوع است. جالب اینجاست که حافظ ازروی اشتیاق واختیار این حلقه را درگوش خودمی بندد نه ازروی اجبارواکراه.
معنی بیت: حافظ به دلیل آنکه چاکر و ارادتمند توست در جهان مشهور شده است، خدایا کاش حلقه ی غلامی ِ تو که ازحلقه های زلف توست از گوش او(حافظ) دور مباد.
گویند شاه شجاع خوش سیما وخوش قدوقامت بوده وهمیشه موهای خودرا بلند نگاه می داشته، حافظ دراغلبِ غزلهایی که خطاب به شاه شجاع سروده به زلف وخال وخط اواشاره نموده است.
گوش من وحلقه ی گیسوی یار
روی من وخاک درمِی فروش
داوردین شاه شجاع آنکه کرد
روح قُدُس حلقه ی اَمرش بگوش

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۲ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲:

غارتگر زلف تو میان چیست، شاید { زلف مو میان }باشد
در بسته بجت و جوی دلها، {جست و جوی دلها }

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲:

بشکسته بجویبار عشقت
سنگین دل تو بوی دلها ، شاید { به بوی دلها } باشد
در انگله های زلف مشکینت
فکند زمانه گوی دلها{ افکنده زمانه گوی دلها }
غارتگر زلف تو میان چیست
در بسته بجت و جوی دلها { به جستجوی دلها }
ممنون از سایت زیبای گنجور

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳:

اشتباه نوشتاری:
غنچه را از صبا گشایشهاست
ورچه زو بود بستگیش نخت { نخست }
با پوزش

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴:

اشتباه نوشتاری
آهویی رمیده گویی آنرا {آهوی }
از ترس برهگذر فمندست { به رهگذر فکندست}
نی نی که ز شرم چشم یارم
خود را بخراب در فکندست ، شاید:{ خود را به خمار در فکندست } باشد
با پوزش

علی سهرابی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۹:

ببخشید: از

علی سهرابی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۹:

این رباعی جزو رباعیات بی مالک است، یعنی سراینده آن مشخص نیست. برخی به خواجه عبدالله برخی به ابوسعید و برخی هم به خیام نسبت داده اند. گویا در قرن هشتم نوشته و به پیروی از یک رباعی لز شرف الدین شفروه، شاعر قرن ششم.

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵:

در بیت چهارم : تا ردیف جور شود
عاشق آنست در جهان کو را
بود و نابود بهر یار خودت {خودست}

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶:

باپوزش ، چند اشتباه نوشتاری و وزنی
غنچه تا روی به صحرا آورد
گرهی ا ر دل بگشادست ، شاید { گرهی از دل ما بگشادست} باشد
سرو در خدمت گل برپایست
بید در پای چنار افتادت{افتادست}
بندۀ سوسن مشکین نفم{ نفسم }
کوست کز بند جهان آزاداست
دل شکسته است بنفشه چه کند؟
سر ببیدارد زمان بنهادست { سر به بیداد }
سرو را هر چه ز اسباب خوشیست
سر بسر دست فراهم دادت{ دادست}
زنده باشید

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶:

جناب ارباب شعرا
شعر شما ایراد قافیه دارد
کاش می سرودید :
درگه عشق و می و مستی گشا ، تا نرود این دوسه روزم هبا
زنده باشی

فرید در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵:

درود بر اساتید
در مصراع «خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه تویی» عبارت «دلق نه تویی» به چه معنی است؟لباس نه لایه؟

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱:

ناشکیب
 آه ، از دل چه میرسد ما را 
 چه کنم زار نا شکیبا را
 راه گم کرده میرود بیراه
نه به ساحل که راه دریا را
 همچو مجنون اسیر لیلایش
خوش حریفی ست ترس و پروا را 
 ترسم آخر که بشکند موجی
ناز پرورده جام مینا را 
 چند گاهی گرفتمش در بر
وا نهادم حریم سودا را
 گاه بردم بکوه و دشت و دمن
تا کند باز چشم بینا را
 بردمش در میانه ی بستان
بنگرد ناز سرو و طوبا را
 گفتمش : بنگر این گل و سوسن
مده از دست این تماشا را
 آسمان بهر تو به زینت کرد
عقد پُر جلوه ی ثریا را
 آنچه طعمه به دام بنهادم
خود شدم صید ، مرغ دانا را
 گفت جامی ز عشق ما را بس
وا نهادیم کاخ خضرا را
 به ” نیا “ بنگر ، در ره معشوق 
 چشم پوشیده دار دنیا را

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱:

چرخ افگند اهل دانش را
آسمان برکشید هر دون را

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸:

گمان کنم ” بر هم افتند “ باشد
روزی که لب تو بارعام دهد ، جان و دل مانند زلف تو بر هم می افتند ، از ازدحام

جاوید مدرس اول رافض در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸:

با تشکر از آفای شیاوش جعفری
و اهتمام ایشان در افزودن این دیوان به گنجینه گنجور
*****************
در بیت دوم
ای بسا جان و دل که چون زلفت
بر ( عم )افتند روزبار لبت
منظور عمو هست ؟ یا چیز دیگر
لطفا روشن فرمائید

شهلا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

درود برشما جناب نیکومنش، چه سطحی نگری و غفلت تأسف باری است که حضرت حافظ را مشوق باده نوشی بدانیم و مفاهیم بلند و فاخر اشعار ایشان را درحد سبکسری و جهالت میگساران تنزل دهیم، سپاس ازشما

جاوید مدرس اول رافض در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:

***********************
تضمین غزل شماره 171
**********************
خون رزان کنون در، نقش امارت آمد
ساقی بیا که که دیگر گاه ادارت آمد
از خُمره، جسم و جانرا میل قصارت آمد
********
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
*****************************
ای یار جانی ما منزل به کنج دل کن
در گردش پیا پی ساقی کمی عجل کن
هم با فروغ باده اسباب غم خجل کن
********
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن
ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد
***************************
زیبا چکامه ها در وصف بهار گفتند
بس قصه ها که از گل در جنب خار گفتند
وان نغمه ها که از دل در زلف تار گفتند
********
این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند
حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد
***************************

عاشق چو تارعشقست،معشوق هم بود پود
تسبیح یا که زنّارلطفست هرچه فرمود
دنیا و دینم اکنون از مکرها بفرسود
********
عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود
کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد
************************************

دل ره برد برندی از مکرخرقه پوشان
ساقی لبت و دهانت چون خضر و آب حیوان
زان مژده پای کوبان گشتیم شاد و خندان
********
امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان
کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد
**********************************

میدان کون و هستی گوی ترا مکانست
رازست عشق و عالم درحدس ودر گمان است
هر کس بقدر فکرش از عشق در بیان است
********
بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است
همت نگر که موری با آن حقارت آمد
**********************************

سربسته حرف گفتی پیش آی و پرده بردار
در خانقه نگنجد عشقست و گنج اسرار
وان نرگست طبیبی از بهر قلب بیمار
********
از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار
کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد
**********************************

رخشان شود زحسنت هرشب فروغ با ماه
ساقی بریز باده عشقست و قصه کوتاه
ما را هوس براه نی منصب است و نی جاه
*******
آلوده‌ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه
کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد
********************************

از من طمع مدارید آرام و راحت و خواب
ما را رفیق و مونس شعرست و باده ناب
آن جعد و بوی مُشکش دل ها و آفت تاب
********
دریاست مجلس او دریاب وقت و دُر یاب
هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد
جاوید مدرس (رافض)

مشاهری در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۵ - نامهٔ پنجم اندر جفا بردن از دوست:

بیتی که مورد توجه دوستان است در تذکرۀ مجمل الفضلای بقایی بخارایی به شکل زیر آمده و به نظامی عروضی نسبت داده شده:
از آن گویند آرش را کمان‌گیر
که از آمل به مرو انداخت او تیر

(بقایی بخارایی،1394: 76)

۱
۳۰۶۳
۳۰۶۴
۳۰۶۵
۳۰۶۶
۳۰۶۷
۵۶۳۸