گنجور

 
فیض کاشانی

وصف تو چه میکنم نگارا

آن وصف بود ثنا خدا را

از باده کیست نرگست مست

رویت زکه دارد این صفا را

شمشاد ترا که داد رفتار

کز پای فکند سروها را

از لطف که شد تن تو چون گل

وزقهر که شد دلت چو خارا

چشمان ترا که فتنه آموخت

کز ما رمقی نماند ما را

در مملکت خرد که سرداد

آن غمزهٔ شوخ دلربا را

در چشم خوش تو کیست ساقی

کز ما پی می ربود ما را

بر دانة خال عنبرینت

آن دام که گسترید یارا

آب رخت از کدام چشمه است

کز چشم بریخت آب ما را

تیر مژه از کمان ابرو

بر دل که زند بگو خدا را

این حسن و جمال دلفریبت

از بهر که صید کرد ما را

ازشیوه یار فیض آموخت

در پرده ثنا کند خدا را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ای داده به دست هجر ما را

خود رسم چنین بود شما را

بر گوش نهاده‌ای سر زلف

وز گوشهٔ دل نهاده ما را

تا کی ز دروغ راست مانند

[...]

مولانا

اندر دل ما توی نگارا

غیر تو کلوخ و سنگ خارا

هر عاشق شاهدی گزیدست

ما جز تو ندیده‌ایم یارا

گر غیر تو ماه باشد ای جان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

در بسته به روی خود ز مردم

تا عیب نگسترند ما را

در بسته چه سود و عالِم‌الغیب

دانایِ نهان و آشکارا

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه