مهدی حمزه پور در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:
1)تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
شعر عرفانی است و مخاطب آن یعنی «تو»معشوق آسمانی(خدا) است.
گنج روان: گنج قارون
معنی بیت:
عارف تنها یک هدف دارد رسیدن به قرب الاهی نه بهشت می خواهد نه گنج دنیا را. سعدی این مفهوم را در غزلی بسیار زیبا بیان کرده است:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی(قیامت) که درآیند شاهدان(زیبایان) دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم(قبر) گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی(آرزوی) موی تو باشم
حدیث روضه(بهشت) نگویم گل بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان(بهشت) مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باش
2)نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
نفسی: لحظه¬ای/ دور: روزگار، همچنین«دور»به معنی مجلس شراب نوشی نیز است. در مجلس شراب، شرابخواران گرد می نشستند و ساقی با یک پیاله به هر یک جامی می داد و به آخر می رسید و دور دوم شروع می شد. بسته به ظریفت افراد داشت که چند دور بتوانند سر حال بمانند و از مستی نیفتند.
معنی بیت:
در این فراق بی قرارم و هر دم در حالی به سر می برم، گاه از خود بی خودم(یار شراب)و گاه چون کباب می سوزم و می سازم تا به پختگی برسم. وقتی در این دور بی قرار و خرابم، روزگار به چه کارم می آید.
باید در نظر داشت که در عرفان اسلامی دنیا «خرابات» یا «میخانه» است، با این تشابه که در میخانه ، میخوارگان نقش وجودی و ظاهری را خود را خراب می کردند و باطن واقعی خود را نشان می دادند. اصطلاحاً«مستی و راستی» پیش می آمد، این دنیا نیز «خرابات» است، عارف هر روز باید شخصیت و پندارهای خود را خراب کند و «من» متعالی تری بسازد.
رضی الدین آرتیمانی در«ساقی نامۀ» مشهورش چنین می¬گوید:
خدایا به جان خراباتیان کزین تهمت هستی¬ام وارهان
به میخانۀ وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم به هر جا شدم سر به سنگ آمدم
3)ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم نه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان را
نه بدیدم: نه به دید هستم، در «دید» مردم نیستم. نه پنهان هستم نه آشکار هستم. کون: هستی/ مکان: جایگاه/ هر آفریده¬ای جایگاهی دارد. هر «کونی»«مکانی» دارد. خدا چون«کون» یعنی «مخلوق» نیست «مکان» هم ندارد.
معنی:
من از همۀ مخلوقات دور شدم و از همه چیز(دلبستگی ها) رها شدم، اکنون نه«هست» زمینی و جسمی دارم که دیده شوم و نه مانند خدا«نهان» هستم ، پس کون و مکان به کار من نمی آید.
بیانگر حال رهایی و گسست کامل از دلبستگی های دنیایی است. عطار این چنین حالی را در این غزل تصویر کرده است:
قوت بار عشق تو مرکب جان نمی کشد
روشنی جمال تو هر دو جهان نمی کشد
بار تو چون کشد دلم گرچه چو تیر راست شد
زانکه کمان چون تویی بازوی جان نمی کشد
کون و مکان چه می کند عاشق تو که در رهت
نعره عاشقان تو کون و مکان نمی کشد
نام تو و نشان تو چون به زبان برآورم
زانکه نشان و نام تو نام و نشان نمی کشد
راه تو چون به سرکشم زانکه ز دوری رهت
راه تو از روندگان کس به کران نمی کشد
در ره تو به قرن ها چرخ دوید و دم نزد
تا ره تو به سر نشد خود به میان نمی کشد
گشت فرید در رهت سوخته همچو پشه ای
زانکه ز نور شمع تو ره به عیان نمی کشد
4)ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
این بیت بیانگر تجربۀ«اتصال کامل» به خداست. حالتی که عارف را کاملا خمار و مدهوش می کند. البته هرکسی به اندازۀ اشتیاق و خلوصش می تواند مراتبی از این اتصال را تجربه کند. ممکن است چنین حالی در «نماز» رخ داد یا در حالی دیگر.
معنی بیت:
من از وصال تو مستم و حوصلۀ انسان ها یا هر مخلوقی را ندارم، وقتی من خودم شکار تو شده ام، تیر و کمان به چه درد من می خورد.
5)چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
وقتی من خودم در داخل جوی آبم و به دریای حقیقت دست یافته ام چرا باید به دنبال آب بروم، من حتی نمی توانم اوصاف این جوی روانی را که به آن دست یافته ام بیان کنم.
بیان تجربه های شهودی و عرفانی ناممکن است. مثل این می ماند که به کور مادر زاد مفهوم رنگ ها را توضیح دهیم.
6)چو نهادم سر هستی چه کشم بار کُهی را چو مرا گرگ، شبان شد چه کشم ناز شبان را
وقتی که من از هستی دل کنده ام چرا باید بار سنگین مثل کوه را تحمل کنم. وقتی گرگ، چوپان من شده است چرا باید ناز چوپان را بخرم.
می خواهد بگوید وقتی من رضایت خدا را به دست آورده ام ، با مخلوق خدا کاری ندارم.
7)چه خوشی عشق چه مستی؛ چو قدح بر کف دستی خُنُک آن جا که نشستی؛ خنک آن دیده جان را
عشق: معشوق/ قدح: پیاله، ساغر / خُنُک: خوشا/
ای معشوق چه قدر زیبا و مستانه هستی مثل ساغری از شرابی که در کف دست باشی(در دسترس هستی و دور نیستی)خوشا به حال کسی که در وجود او باشی خوشا به حال آن چشمی که تو را می بیند.
مولوی اصرار خاصی دارد که مفاهیم معنوی و انتزاعی را ببیند و بتواند تجربۀ ذهنی را به تجربۀ عینی تبدیل کند در جای دیگر می گوید:
گوشم شنید قصۀ ایمان و مست شد کو قِسْم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست.
8)ز تو هر ذره جهانی؛ ز تو هر قطره چو جانی چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
با عنایت تو یک ذره می تواند به جهانی تبدیل شود،یا به اندازۀ جهانی ارزشمند باشد. هر قطره می تواند مثل جانی ارجمند باشد. این ذره و این قطره (خود مولوی) وقتی با تو ارزش یافت، نام و نشان به کارش نمی آید. همه چیز را با تو به دست آورده است.
9)جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
فایق: برگزیده/
برای دریافت گوهر برگزیده حقیقت در تک دریای حقایق باید با سر(اشتیاق) رفت، پای جسمانی به کارم نمی آید.
10)به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو همه رَختم سِتدی تو چه دهم باج ستان را
ستدی: ستاندی، گرفتی
تو با سلاح یکانگی راه ما را بستی (و مانع انحراف ما شدی) همه چیز ما را گرفتی اکنون چیزی نمانده است که به «باج گیر» بدهم.
من دیگری چیزی برای از دست دادن ندارم.
11)ز شعاع مه تابان ز خَم طرۀ پیچان دل من شد سبک ای جان، بده آن رطل گران را
شعاع: نور، پرتو/ مه: ماه: استعاره از رخسار معشوق/ طره: چتر موی روی پیشانی/ رطل: پیمانه،/ گران: سنگین/
در ادبیات عرفانی: گیسو، طره، مو «نماد» تجلیات بی نهایت خداست. خدا جسمیت ندارد که قابل دیدن باشد ولی جلوه گری های بی پایانی دارد. هر مخلوقی جلوه ای از جمال و کمال اوست. «انسان» قابلیت آن را دارد که تجلی تام خدا باشد. یعنی همۀ قدرت های او را در خود نشان دهد.
دل من از پرتو روی معشوق و جاذبه های بی پایان او سبک شد. اکنون پیمانۀ سنگین به من بدهید که از این همه سبکی باز نگردم.
12)منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
عاشق به جور و بلای معشوق به اندازۀ عشق و محبت او دل می¬بازد،(یکی درد و یکی درمان پسندد/ یکی وصل و یک هجران پسندد...)به جور و جفای او نگاه نکن به صدها عاشق نگاه کن که نگرندۀ الطاف یا جفاهای او هستند.
13)غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
غم عشق، لطف است تو از این غم عشق شاد باش، از این معشوق، امنیت و گشایش در کار را بخواه.
14)بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
راه: آواز، صدا
گوشه گیری را انتخاب کن که امنیت در آن است، آواز و صداها را گوش کن و حرف نزن.
تخلص شاعرانه مولوی در دیوان شمس«خامش، خمش» است، در این غزل این اصطلاح را به کار نبرده ولی مفهوم آن را باز آورده است که توصیه به سکوت است.
در هر غزل مولوی بعد از بیان مطالب و رازهای عرفانی به این نتیجه می رسد که باید ساکت باشد و بیشتر از این حرف نزند.
خمش کن من چو تو بودم خمش کردم بیاسودم
اگر تو بشنوی از من خمش باشی بیاسایی
خمش باش خمش باش به تفصیل مگو بیش
ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم
خمش خمش که اگر چه تو چشم را بستی
ریای خلق کشیدت به نظم و اشعاری
اشکین در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۷ - مکر کردن مریدان کی خلوت را بشکن:
«چارپا را قدر طاقت با رنه» باید بشود «چارپا را قدر طاقت بار نه»
مهدی کاظمی در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۲ - پرسیدن صدیقه رضیالله عنها از مصطفی صلیالله علیه و سلم کی سر باران امروزینه چه بود:
عایشه از پیامبر پرسید که ای خلاصه و برگزیده عالم حکمت باران امروز چه بود ایا باران رحمت بود و لطف الهی یا باران قهر و تهدید حق ؟ ایا این باران لطف بهاری بود یا بارش پر اسیب پاییزی ؟ پیامبر ص جواب دادند که این باران لطف الهیست که برای تسکین غم بشر میبارد
گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود
حکمت باران امروزین چه بود
این ز بارانهای رحمت بود یا
بهر تهدیدست و عدل کبریا
این از آن لطف بهاریات بود
یا ز پاییزی پر آفات بود
گفت این از بهر تسکین غمست
کز مصیبت بر نژاد آدمست
مولانا در ادامه میفرماید که این باران لطف الهی در اتش سوختن انسان را کمتر میکنه اما زیادی این رحمت هم باعث اگاهی و بیرون شدن حرص و میل در انسان میشه و او را از ادامه تلاش برای بقا بازمیداره ... میفرماید که این جهان بر پایه غفلت و نادانی بنا شده است و هوشیاری الهی برای مردمان عادی مثل باران خزانی افت است و زیان دارد
گر بر آن آتش بماندی آدمی
بس خرابی در فتادی و کمی
این جهان ویران شدی اندر زمان
حرصها بیرون شدی از مردمان
استن این عالم ای جان غفلتست
هوشیاری این جهان را آفتست
این اگاهی ها مختص جهان دیگرست وقتی زیاد فرود بیاد باعث پستی این عالم میشه ...هوشیاری مثل افتاب میمونه که یخ غفلت رو آب میکنه و یا مثل آبی میمونه که چرک و کثیفی(وسخ) رو میشوره میبره ... ازین اگاهی و هوشیاری اندکی در جهان ما ترشح میشود تا ادمیزادی از نادانی و حرص و طمع نابود نشه اگه ازین باران اگاهی خداوندی بیشتر بر عالم بباره همه چیز اشکار خواهد شد و نه ذوق هنری باقی میمونه و نه عیبی ...
هوشیاری زان جهانست و چو آن
غالب آید پست گردد این جهان
هوشیاری آفتاب و حرص یخ
هوشیاری آب و این عالم وسخ
زان جهان اندک ترشح میرسد
تا نغرد در جهان حرص و حسد
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب
نه هنر ماند درین عالم نه عیب
این اسرارو حقایق حد و پایانی نداره پس بهتره که به اول برگردیم به قصه پیر چنگی ....
این ندارد حد سوی آغاز رو
سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو
علیرضا ابوالحسنی در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۹ - قصهٔ «سُبْحانی، ما اَعْظَمَ شَأْنی» گفتن ابویزید قدّس الله سرّه و اعتراض مریدان و جواب این مر ایشان را نه به طریق گفت زبان بلک از راه عیان:
با سلام و احترام خدمت عزیزان و مولانا دوستان درمیانه های این صفحه نوشته شده است
هر که اندر شیخ تیغی میخلید
" بازگونه " از تن خود میدرید
منظور بنده از نوشتن این پانویس اشاره به بازگونه است که به حق به معنی "برعکس " است یعنی تیغ میزدند و ولی تیغ به بدن خودشان فرو میرفت، تصویر بسیار عجیب و ماوراطبیعه دارد، درود بر مولانای "باژگونه" تصور.
البته اگر اشتباه نکنم دکترسروش عزیز این بیت را باژگونه می خوانند و قید می کنند، که هر دو به یک معنی متصور هستند و ایرادی در معنی بوجود نمی آید . البته از نظر زیبایی شنیداری به حق که باژ از باز بسیار زیبا تر است .
@A_pezhvak
نادر.. در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۶:
گرد او گردم که دل را گرد کرد..
کمال داودوند در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹:
آقای امیر نوروز ی خوش یه سعادت شما که کتابشوداری
بنده بر نامه دیوان شمس (مولانا)رواز بازار دانلود کردم و استفاده میکنم
بهر حال میبایست درفکر کتابی از اشعار مولوی باشم شاید موبایل درمورد تحقیق خدای نکرده دچار عیبی گردد، بهرحال...
جمع این رباعی از 7754
امیرحسین در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:
استاد شهرام ناظری این شعر را فوق العاده زیبا خواندند...واقعا با آواز ایشان می توان خیلی زیبا دردناکی غم عشق موجود در این شعر را درک کرد.
آریا والا در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۳ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۹ - عقد چهارم در استدلال به ظهور آثار وجود آفریدگار سبحانه ما اعز شأنه و ما اجلی برهانه:
ذات نایافته از هستی بخش
چون تواند که بود هستی بخش
تفسیرش چی میشه ؟
بهمن ساکی در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - این قصیدهٔ را تحفة الحرمین و تفاحة الثقلین خوانند در کعبهٔ معظمه انشاد کرده و پیش حظیرهٔ مقدس پیغمبر اکرم به عرض و اتمام آورده است:
در بیت نهم این بیت اشتباه نوشته شده است
ا
رستهٔ دندان از در سلطان به دست خاصگان
از بن دندان طفیل هفت مردان آمده
درست این است:
رسته دندان نیاز آنجا و پیر هشت خلد
از بن دندان طفیل هفت مردان آمده
مهدی در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:
بسمه تعالی
به گمان من حفظ اینجا با انسانی رو برو ست که طوطی وار است چیزهایی شنیده و همان ها را نقل می کند این حکایت ها به خودی خود شیرینند و جناب حافظ برا آن انسان طوطی صفت آرزو می کنند که لبشان از این سخن ها خالی نباشد سپس در بیت های بعدی او را به. درک عمیق تر دعوت کرده و می فرماید بیا و حال اهل درد بشنو به لفظ اندک و معنی بسیار
این از نشان اهل درد است که کم گوی هستند و در نهایت پس از اینکه ابتدا او را مورد تکریم و لطف قرار داده و به او مهربانی کرده نکته ای به او می فرماید که با مستوران مگو اسرار مستی ...
ای یار طوطی صفت من بیا از اهل درد بشنو کم بگو و با نقش دیوار راز و رمز مستی را مگو
باقی بقایتان
۷ در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:
1-من مرغکی پربستهام زان در قفس بنشستهام
2-پس زان که بشکستی قفس بنمودمی پرواز را
1-من پرنده زار پر بسته ام و از آن جهت در قفس نشسته ام(آرام گرفته ام)
2-که اگر قفس شکسته میشد پروازم را مینمودم(نشان میدادم)
بیت پایانی از زبان معشوقه میباشد
به نظرم بجای (گر)در آغاز مصرع دوم (پس) درست تر باشد:
2-پس زان که بشکستی قفس بنمودمی پرواز را
پس زآن که=پس از آن که
۷ در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را
کافی است بجای سر مترادف آن روی را بنشانید
پرده از روی برگرفتیم آن همه تزویر را
پرده از روی آن همه تزویر برگرفتیم
پرده را کنار زدیم و آن همه تزویر را آشکار کردیم
هانیه سلیمی در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹:
در خوانش این غزل، مصرع اول را اشتباه خواندم. صحیح آنطور است که دکتر سروش میخواند: آن سرخ قبایی که چو مه، پار (پارسال) بزآمد؛ امسال...
من مهپار را سرهم (به معنی مهپاره) خواندم.
آتنا در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:
میشه لطفا بیت یکی مونده به اخر رو معنی کنید؟
و اینکه چرا در بیت اخر سعدی خودش با خودش حرف میزنه؟
آریا والا در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:
از خلاف امد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از ان زلف پریشان کردم
در دنیای امروز چه استفاده ای میشه کرد از این بیت و چه نمودی پیدا میکنه تو زندگی ما ؟
چطور تفسیرش کنیم که تو زندگی ازش سود ببریم ؟
آتنا در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
سلام ب همه ی دوستان .
میشه یک نفر مصرع" پرده از سر برگرفتیم انهمه تزویر را " رو و همچنین بیت اخر رو معنی کنه؟
هانیه سلیمی در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۰ - جواب به سوال دوم:
عنوان به نظر " جواب به سوال دوم "است نه سال دوم
محمد در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:
دوست عزیز بابک
میفرماید: سعدی!تو باز ادعای پرهیز کاری کردی و گفتی که دیگر عاشق نمیشوی؛ همه مدعیان دروغگویند!
صالح در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:
در مصراع دوم از بیت دوم « میبماندم» به «میبماند» تغییر کند.
حمید رضا۴ در ۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶: