گنجور

حاشیه‌ها

۷ در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

1-تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار
2-که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت
2=که دشمن مرا به خاطر تو انگشت نما و رسوا کرد

۷ در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را
در اصل چنین است:
یار بارافتاده در کاروان را بگذاشتند
همراه بیچاره کاروان خود را تنها گذاشتند یاران بی وفایی که سفر کردند.
عجب رفیقان نیمه راهی

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵:

در این جا در مصرع دوم در این رباعی غازی به معنی کسی که در راه خدا ودین میچنگد
جمع این رباعی از 7718

محمد در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

با سلام
نظره بنده حقیر اینه که مولانا سیر تکاملی انسان از اسپرم که به شکلی جماد میباشد و نامی(گیاه)میشودو...
با تشکر

رضا در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:

آن پیک نامور که رسید از دیاردوست
آورد حَرز جان ز خطِ مُشکبار دوست
دربعضی ازنسخه های قدیم به جای "آن" این ثبت شده که بنظردرست ترمی باشد. چراکه صحبت ازپیکیست که به خدمت حافظ مشرّف شده است.
پیک: کسی که ماموررساندن چیزی یا پیامی باشد.قاصد
نامور: نامه بر، نامه ور،نامه رسان. بعضی نامور رابه معنای مشهور وسرشناس معنی کرده اند که بنظر درست نیست وهمین نامه ور درست می باشد.
حرز: حفاظت و نگهبانی کردن ، دعایی که نوشته وبه بازومی بندند، تعویذ، چشم زخم،دراینجا همان نامه ایست که ازدوستِ صمیمی (احتمالاً امیرجمال الدّین شیخ ابواسحاق) به دست حافظ رسیده است. او قبل ازشاه شجاع با این پادشاهِ فرهیخته رابطه ی عاطفی عمیقی داشت. حافظ درطول عمر پربارخویش با درباریان زیادی دوستی داشته لیکن با این دوسلطان که هردو اهل شعر وادب بودند رابطه ی بسیارعاطفی وعاشقانه ای برقرارکرده بود واغلب غزلیّات عاشقانه ازجمله همین غزل متاثّرازاین رابطه سروده شده است.
خطِ مُشکبار: خطی که بامرکّبِ آغشته به مُشک، نویسند تا معطّر باشد. امروزه خوشنویسان به جای مُشک، به مرکّب گلاب اضافه می کنند. ضمن آنکه که "خط مُشکبار" به معنای موهای لطیف گرداگِرد صورتِ دوست نیزهست.
بعضی ازمُغالطه کاران عزیز که خیلی تمایل دارند ازتمامی غزلیّات حافظ مفاهیم عرفانی برداشت نمایند، براین باورند که مقصود از"حرز" دراین غزل، آیات قرآن! "پیک" رسول اکرم(ص)! ومنظور از "دوست" خداوندمتعال است!!
درست است که حافظ دربسیاری ازغزلیّات ، ازمعشوق اَزلی وخداوندمنّان با واژه ی دوست یادکرده است، امّا این دلیل نمی شود که هرجا به این واژه برخوردیم،آن را معشوق ازلی تعبیر کنیم.!
بارها گفته شده که چنین برداشت های خودخواهانه وناآگاهانه، ضمن آنکه لطایف وظرایفِ شعری راازبین می برد، سببِ فسادِ معنوی نیز می گردد.
لطایف وظرایفِ شعر ازاین رو پایمال می گردد که ما خودخواهانه تعابیری را که خودمان دوست داریم ضمیمه ی معنا ومفهوم ِ مضامین شاعرانه می کنیم وآن رادرنظر مخاطبین شعربرجسته ترنشان می دهیم. درنتیجه حقیقتِ معنایی که مدّ نظرشاعربوده کمرنگ شده وازدیدِ مخاطبین محو می گردد ومنجربه پایمال شدن لطفِ کلام شاعرانه می شود. برای نمونه وقتی شاعری مثل حافظ باذوق شاعرانه واز روی اشتیاق وعلاقه، صحبت اززلفِ مجعّد ومعطّرشاه شجاع ولبِ لعل ونوشین اوصحبت می کند، خودشیفتگان ِمتعصّب وبه ظاهرمتشرّع که چنین مضامین شاعرانه را نوعی معصیت پنداشته وبرنمی تابند، سخن ازمفاهیم عرفانی، تعینات وکثرت وجلوه های معشوق اَزلی به میان می آورند تابه خیال باطل خویش، ازاشاعه ی بدآموزی پیشگیری کرده باشند!. آنها به مصداق کافرهمه رابه کیش خودپندارد، گمان می کنند که همگان مثل آنها بدنبال هوسرانی وشهوت هستند! آنها همه چیز را ازوَرای عینکِ بدبینی ، شهوت وفساداخلاقی می نگرند. غافل ازاینکه ازمنظرشعر و شاعری ودرفرهنگ وادبیّاتِ عاشقانه، خَلق مضامین اینچنینی هنر محسوب شده وبهره گیری ازاین مضامینِ عاشقانه نشانه ی اشتیاق وعلاقمندی وشیدائیست وارتباطی به جنسیّتِ مخاطب ندارد.
روانشاد استادشهریارمی گفت: اغلبِ غزلهای عاشقانه ای را من سروده ام هرکس که ازشان نزول غزل آگاهی نداشته باشد خیال می کند آنهارا برای یک دختر چهارده ساله ی شوخ وشنگ نوشته ام! درحالی که مخاطبِ بیشترغزلیّات من همکاران من دربانک کشاورزی واداره....هستند که روزگاری باآنها انس والفتی داشتم.
ویا دراین غزل موردِ بحث، هنگامی که حافظ نامه ای از رفیق شفیق خویش دریافت کرده وازآن با عنوانِ"حرزجان" یادمی کند، دلواپسانِ متشرّع که خودرامسئول پیشگیری ازبدآموزی می پندارند بی درنگ دست بکارشده وشرح مبسوطی بر"حرزجان" نوشته وآیاتی ازقرآن رانیز باذکرشماره آیه ونام سوره ضَم ِمطلب می کنند تاباتحریفِ موضوع غزل، معناهای عرفانی برداشت نمایند! بنظرمی رسد این دلواپسانِ خودپسند بیم آن دارند که اگر احیاناً خوانندگان شعرحافظ ازاین موضوع که اغلبِ غزلیّاتِ او معناهای عرفانی ندارند آگاه گردند، دُکان عرفان ازرونق افتاده وبازار عرفان روبه کسادی خواهدگذاشت! ازهمین روبا آسمان وریسمان به هم بافتن، سعی می کنند ازتمام غزلیّات برداشتهای عرفانی نمایند که نتیجه ی این خودخواهی پایمال شدن لطفِ کلام وظرایف شعری می شود.
ورُخ دادنِ "فسادِمعنوی" که اشاره شد بدین دلیل است که، کسی که جاهلانه وبدون آگاهی ازشان نزول غزل، شعری را که شاعر برای رفیق گرمابه وگلستان خویش سروده، به غلط، به خدا وپیامبر وقرآن نسبت می دهد درحقیت درحقّ یکایکِ آنها جفاوستم می نماید. چراکه خدا اصلاً ازچنین رفتار جاهلانه وای بسا پاچه خوارانه نه تنها خشنود نمی شود بلکه بیزاراست. خدا هرگز دوست ندارد کسی برای دلخوش کردن اوازدیگران مایه بگذارد وازروی چاپلوسی ،شعری ازیک شاعرراکه برای رفیق خویش سروده، به پیشگاهِ خداتقدیم نماید وبه اصطلاح پاچه خواری کند!
ماحق نداریم مطلبی را که شاعر برای شخص خاصّی نوشته، آن راتحریف کرده وبه خدا وپیامبر نسبت دهیم وچاپلوسانه با ادای احترام دست به سینه،تعظیم کرده وبه استحضارخدا برسانیم که خداوندا... قبله ی عالم بسلامت باد! شاعرشهرما ازآتش اشتیاق وعلاقه وعشقِ شما،غزل ناب ونغزیی سروده ومن باکمال افتخارتقدیم محضرانورشما می نمایم!!!
بگذریم که ازهرچه بگذریم سخن دوست خوشتراست.
معنی بیت: آن یااین قاصد و نامه رسان ِ عزیزو گرامی که ازکوی وسرزمین دوست آمده، نامه ای یادست خطّ معطّری آورده که درنظرگاهِ من، به ارزش همان دعائیست که برای محافظت ازجان می نویسند. این نامه اعتبار"تعویذ" را دارا می باشد بااین نامه که بسیارمقدّس ومعنویست ازبلایا وگرفتاریها دراَمان خواهم ماند.
حافظ پیش ازاین نیزنامه ی دوست را به عنوان تعویذ تعبیرنموده است.
کِلکِ توخوش نویسد درشان یار واغیار
تعویذ جان فزایی افسون عمرکاهی
خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار
خوش می‌کند حکایت عِزّووِقاردوست
دلواپسان با دستآویز قراردادنِ "جلال وجمال" که بیشتردررابطه با خصلت های خداوندی بکارمی برد سعی کرده اند که ازاین غزل معنای عرفانی برداشت نمایند. درصورتی که "جمال" نام شیخ ابواسحق و"جلال" نام برادر وی(جلال الدّین شاه مسعود) است وحافظ باهنرمندی اسم این دو را بصورت کُد درغزل جای داده است تاراهنمای جویندگان حقیقتِ شان ِغزل بوده باشد‌. ضمن آنکه جلال وجمال به معنی شکوه و زیبایی نیز می باشند.
عزّ: عزّت وبزرگواری
وقار: متانت، شکوه وجلال
معنی بیت: این نامه ای که به دست من رسیده، به روشنی بیانگرشکوه وعظمت وزیبایی دوست است. این نامه چه نیکو از بزرگواری ومتانتِ یار حکایت می ‌کند.
به رغم مدّعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهره ی توحجّت موجّهِ ماست
دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثاردوست
نقد: پول،سکّه
قلب:ایهام دارد: 1-قُلّابی، تقلّبی، 2- دل
نقدقلب: سکّه ی تقلّبی، حافظ ازشکسته نفسی، دل خود رامثل سکّه ی تقلّبی می داند.
معنی بیت: ازبابتِ دریافتِ این نامه ی لطف آمیز، دلم رابه مژدگانی دادم لیکن شرمسارم ازاینکه نتوانستم هدیه ای باارزش ترنثاردوست کنم. دل من دربرابردوست، همانندِ سکّه ی تقلّبیست.
جان نقدِ محقّراست حافظ
ازبهرنثارخوش نباشد
شُکر خدا که از مَدد بخت کارساز
برحَسبِ آرزوست همه کاروباردوست
برحسب: مطابق.
این بیت نیز دلیل روشنی براین ادّعاست که این غزل معنای عرفانی ندارد ومنظورازدوست، دوستی زمینی است نه خداوند. چراکه قطعاًهیچ عارفی به سببِ اینکه کاروبارخداوند بروفق ِمُراداست به درگاه خداوند اظهارشکروسپاس نمی کند! بنابراین اگر"دوست" را به معنای خداوند بگیریم این بیت معنای درستی نخواهد داشت. امّا اگرمنظوراز"دوست" همان شیخ ابواسحق بوده باشد معنای بیت نیز درست خواهدبود.
معنی بیت: سپاس وشکرخدا را که دوست ( شیخ ابواسحق) دارای اقبال نیکوئیست وچنانکه ازمحتویّاتِ این نامه برمی آید کاروبارش وفق مُراد است همانگونه که من آرزوی توفیق وسرافرازی وسعادت اوراداشتم، شکرخدا همانگونه رقم خورده است.
دیده نادیده به اقبال توایمان آورد
مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی
سِیر سپهر و دورقمر راچه اختیار
در گردشند برحسب اختیار دوست
صحبتی که درموردِ ازبین رفتن ِ "لطفِ کلام ِ شاعر" درسطوربالا گردید دراین بیت بیشترملموس ومشهوداست.
وقتی که از اینچنین بیتی که کاملاً زمینیست،جاهلانه برداشتِ عرفانی می شود همه ی لطفِ کلام شاعرکمرنگ و حتّا به کلّی پایمال می گردد. چرا که گفتن اینکه : ستارگان وسیّارات به دست توانای خداوند می چرخد" هیچ نکته ی خاصّ وشاعرانه ای دردل خودندارد.! همه می دانند که چرخاننده ی چرخ فلک خداونداست! تکرارمکرّرات و چیزی که عام وخاص می دانند لطفی ندارد وهنرشاعرانه ای محسوب نمی شود!!!
لطفِ کلام وقتی برانگیزاننده ی احساساتِ آدمی می گردد که شاعر، به مددِ نبوغ خویش، گردش ِ سیّارات وچرخ روزگار را با این واژه ها وعباراتِ حس انگیز به یک سلطان ِ زمینی نسبت می دهد. دراینجاست که مخاطبین شعر درحال شنیدن چیزی نو وبدیع هستند که نمونه ی آن نیزتابحال به گوششان نخورده است. درچنین برداشتیست که هنر وقدرت مبالغه ی شاعر متجلّی و نمایان می شود وآدمی ازظرایف و زیبائیهای شعر به وَجدآمده ومَحظوظ می گردد.
بنابراین چنانکه ملاحظه می شود برداشت های غلط وجاهلانه، نه تنها تحریفِ معنا بلکه زایل کننده ی لطفِ کلام وزیبائیهای شعریست وقطعاً خیانت درامانت محسوب می گردد.
معنی بیت: گردش روزگار وماه وستارگان همه به فرمان واراده ی دوست(شاه ابواسحق) صورت می پذیرند. آنها ازخود اراده واختیاری ندارند.
شاه ِ عالم را بقا وعزّ و ناز
باد وهرچیزی که باشد زین قبیل
گر بادِ فتنه هردو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
احتمالاً شاه ابواسحاق درسفر بسرمی برده که حافظ دراین جوابیّه ای که برای اوفرستاده، بی صبرانه انتظاربازگشت دوست را می کشد.
فتنه: آشوب. امیرمبارزالدین رقیبِ سرسخت ِابواسحاق، همواره درپی سرنگونی اوبوده وهرازچندی سببِ فتنه وآشوب می شده است. درنهایت نیز ابواسحاق به توسط اوکشته شد. "فتنه" اشاره به همین موضوع دارد.
چراغ چشم: چشم به چراغ تشبیه شده است.
معنی بیت: اگرهردوجهان نیز روبه خرابی نهد ودراثرطوفان حوادث وآشوب ازمیان روند، ما چشم برراه در انتظاربازگشت دوست باقی خواهیم ماند. چراغ های چشمان ما که ازنیروی لازوال عشق تغذیه می کنند هرگزخاموش نخواهندشد ودرراهِ انتظاردوست خواهند سوخت.
درانتظار رویت ما وامیدواری
درعشوه ی وصالت ما وخیال وخوابی
کُحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
کُحل ‌الجواهر: کنایه ازخاکی که دوست برآن قدم گذاشته است. سُرمه و داروی تقویت چشم که از سورمه و سائیده ی مروارید درست می‌شد.
معنی بیت: ای نسیم سحرگاهی، ازخاکی که دوست برروی ِ آن قدوم مبارکش راگذاشته برای من بیاور که به عنوان ِ سُرمه ی به چشمانم بگذارم. این خاک برای من همانندِ سرمه ایست که ازسائیده ی مروارید ساخته شده باشد. خاکی که دوست برروی آن قدم می گذارد بسیارخوش اقبال است که چنین سعادتی نصیبش شده است.
چوکُحل بینش ما خاک آستانه ی توست
کجا رویم بفرما ازاین جناب کجا؟
ماییم و آستانه ی عشق و سر ِنیاز
تا خواب خوش که رابّرد اندر کناردوست
معنی بیت: تازمانی که زنده هستیم ما سر برآستانه ی عشق خواهیم نهاد. مامحتاج این آستانه هستیم وازاینجاسربرنخواهیم برداشت. تاسرانجام ببینیم که سعادتِ همخوابگی بادوست(وصال) نصیبِ کدام خوش اقبال خواهدشد؟
به پای بوسِ تودستِ کسی رسید که او
چوآستانه بدین در همیشه سر دارد
دشمن به قصد حافظ اگردَم زند چه باک
منّت خدای را که نیم شرمسار دوست
معنی بیت: دشمن اگر ازروی ِ کینه توزی درپی ِ آزار واذیت ِحافظ بوده باشد(ودرپشت سرحافظ،بدگویی وسخن چینی کندتانظرشاه ابواسحاق رابرگرداند) هیچ باکی ندارم چراکه بشکرخدا ازخودم اطمینان دارم وکاری نکرده ام که شرمنده ی دوست باشم.
دوست گو یارشو وهردوجهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکرباش

همایون در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۰:

انسان هر چه ضعیف تر و غم گین تر، قدرت زوگویان بیشتر، برده داری پر رونق تر، تسلط سرمایه داران افزون تر
بخشی از روان شناسی هم امروز به کمک روحانیت آمده است و سعی در ضعیف نشان دادن و ناتوان نمودن انسان دارد تا بازاری برای خود دست و پا کند و تلاش می ورزد تا ناتوانی انسان را دور از دسترس او در مشکلات و گره های کودکی بیابد و اساس کار او را مختل سازد
همان گونه که مذهب انسان را از ابتدا گناه کار و شرم گین می شناسد
این گونه غزل های جلال دین ارزش و نقش عرفان فره مند ایرانی که از بایزید بستامی تا شمس دین تبریزی بسیاری جان بازان و جان بخشان را در خود پرورده و در آسمان پر ستاره خود جای داده است را به ما می نمایاند
آری انسان عزیز است انسان بزرگ است انسان شیرین است و انسان پیا آور هستی ست

محمد در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

با سلام
گبر و ترسا و مسلمان هرکسی در دین خویش
قبله ای دارند و ما زیبا نگار خویش را
چقدر زیبا فرمودند شیخ اجل...

محمد در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامت‌کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:

با سلام
نظره بنده حقیر اینه که مولانا در این شعر مردمی که تو توهم بودن و فکر میکردن امام زمان و یا مسیح قراره از آسمان بیاد و آگاه میکنه...پس به هر دوری ولی قائم است تا قیامت آزمایش دائم است...پس الانم هم هست اما ما نمیشناسیم گرچه خیلی ها باور دارند که آسمان دهن باز میکنه بعدش یکی از اون بالا میاد.
با تشکر

ناصر در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳:

آقا محسن
چو سایه هیچ کس است آدمی که هیچش نیست
یعنی: ادمی که بی چیز است مثل سایه میماند ، که سایه چیزی به حساب نمی آید.
مرا از این چه که چون آفتاب مشهوری
یعنی: مرا از تو که چون آفتاب مشهوری چه نصیبی ست؟
شاد زی

نادر.. در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۸:

کدام لب که از او بوی جان نمی‌آید
کدام دل که در او آن نشان نمی‌آید..

نادر.. در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

هزار در ز صفا اندرون دل بازست
شتاب کن که ز تأخیرها بس آفاتست..

محمدامین در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

سلام و درود
چرا به این راحتی این مرزبندی را برای افراد مختلف بیان می‌کنیم؟
انتساب نامناسبی است.
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم

سهیل قاسمی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵:

حَیّی که به قدرت سر و رو می سازد، همواره هم او کار ِ عدو می سازد. یعنی آن خدایی که با قدرتش قادر به ساختن سر و رو هست، خودش هم می تواند کار عدو را بسازد. (یعنی عدو را شکست بدهد)
بیت دوم هم تعبیر جالب و پیچیده ای دارد:
قرابه در دو معنی به کار رفته که اولی شیشه ی شراب است. کدو هم نوعی تنگ ِ شراب است. حافظ هم دارد: این نقش ها نگر که چه خوش در کدو ببست.
و رسمی بوده که ترسایان و مغان چون مسلمان نبودند، در مصرف شراب بهشان زیاد گیر نمی داده اند. یعنی گناهی بر ایشان نبود.
از طرف دیگر قرابه به معنی قوم و اقربا هم هست. یعنی ایهامی دارد که
مبادا قرابه (خویشان) برگردند به تو بگویند که چرا به کسی که مسلمان نیست ایراد می گیری که چرا کدو (تنگ شراب) می سازد؟
در کل مفهوم دو بیت را این چنین برداشت کردم که
تو نیازی نیست که به خلق خدا خرده بگیری که چه کنند و چه نکنند! چون وقتی خدا قادر به خلق انسان است، لاجرم می تواند در مقابل دشمنانش نیز بایستد

حمیدِ زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۰:


به چه امّید کنم خواهشِ وصلش بیدل؟
من ‌که آغوشِ وداعِ خودم از قامتِ خَم
(بیدلِ‌دهلوی)

خودم = خود ام.
آغوشِ وداعِ خودم = آغوشی برای خداحافظی با خود می‌باشم.
معنی بیت:

من با چه امیدی، آرزوی وصلِ او را داشته باشم، وقتی قامتم که از پیری خم شده است، انگار خودم را برای خداحافظی در آغوش گرفته است.
آدم‌ها در زمانِ خداحافظی، یک‌دیگر را در آغوش می‌گیرند.
بیدل بسیار استادانه، قامتِ خمیده‌ی افرادِ پیر را، به آغوشی تشبیه کرده است که خودشان را برای خداحافظی در آغوش گرفته‌ است.
حرفِ بیت این است که من پیرم و رفتنی و معشوقم جوان است و ماندنی، پس به چه امیدی آرزوی وصالش را داشته باشم.
اما بیدل هر کلامی را به زیباترین حالتِ ممکن بیان می‌کند.
در این‌جا هم پیری را اینگونه توصیف می‌کند که وقتی خودم را در آغوش گرفته‌ام، جایی برای در آغوش گرفتنِ معشوقِ جوان ندارم. وصال با آغوش همراه است و آغوشِ بیدل، از خودش پر است.
در نهایت، معنا کردنِ شعر بیدل، امری‌ست محال. چون آن زیباییِ شاهکار را از بین می‌برد. پس بهتر است بعد از خواندن معنا، باز هم به بیت توجه کنیم در مقابلِ این کلامِ معجزه‌گر، سرِ تعظیم فرود آوریم.
کانال برکه‌ی کهن
پیوند به وبگاه بیرونی

ShahRah در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳:

این شعر یک غزل هست، اصولا وزن مستفعلن مستفعلن در یک مصرع در ادبیات پارسی کمتر استفاده شده. از سوی دیگر شما اگر با کارهای مولانا آشنایی کامل داشته باشید می بینید که از این دست قافیه های درونی بسیار پیدا می شود.
موضوع و درون مایه هم که بسیار گویاست غزل است.
به نظر من مستان (مست+ان) جمع هست و نشان دهنده تمامی مخاطبینی هست که با فعل بگو و بیا مفعول و فاعل شده اند. یعنی همه مستان به همدیگر سلام می کنند. مسلما شاعری مانند مولانا آنقدر عمیق هست که بتواند در همین شعر نشانه هایی از این واژه مستان که به کار می برد به نمایش بگذارد.
البته می تواند شخصیت های دیگری هم در بر بگیرد.

امیر سرتیپی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:

شنیدن این غزل با صدای ملکوتی استاد افتخاری و آهنگسازی استاد ذوالفنون مبارکست...

علی رجبی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۸ - نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو:

بیت 3 مصرع دوم
که دانای "رازست" و دارای داد
بیت 10 مصرع اول
به نزدیک "آنکس" خرد نیست بهر
بیت 15 مصرع او
"نه" بس کت شهی داد و بودی رهی
بیت 34 مصرع دوم
کلمه اول مصرع نگارش نشده
طبق فرموده ی اقا ابراهیم
"زبان" را به دشنام بگشاد تیز

گمنام در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

سنگ سراچه دل به گمانم همان " سنگ سراچه دل "
است!
که شیخ به آب دیده می سفته است

۷ در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳:

مرا از این چه که چون آفتاب مشهوری
یک توضیح کوچولو اینکه در اینجا فعل (رسد) حذف شده است و در اصل چنین بوده:
مرا از این چه (رسد) که چون آفتاب مشهوری؟

۷ در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

الماس سخت ترین جسم در جهان است و با هیچ چیزی بریده یا حل نمیشود جز خود الماس ولی در گذشته باور بر این بوده که ارزیر یا به عربی قلع که از سرب سخت تر است بر آن اثر دارد.
سعدی دل را سراچه(کان،معدن) میداند که بر اثر فشار زیاد سخت شده و میگوید تنها چیزی که این سختی را میشکافت و مرا از این حال درمیآورد دانه های اشک من بود که چون الماس بر سختی اثر میکرد.بدین جهت اشک را به الماس مثال زده که از فشار دل برخاسته مانند و همرنگ آن است.الماس هم در فشار بالای لایه های درونی زمین شکل میگیرد و به سطح میآید.

۱
۳۰۲۷
۳۰۲۸
۳۰۲۹
۳۰۳۰
۳۰۳۱
۵۵۲۶