جاوید در ۷ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۹۵ - حکایت دیدن خر هیزمفروش با نوایی اسپان تازی را بر آخر خاص و تمنا بردن آن دولت را در موعظهٔ آنک تمنا نباید بردن الا مغفرت و عنایت و هدایت کی اگر در صد لون رنجی چون لذت مغفرت بود همه شیرین شود باقی هر دولتی کی آن را ناآزموده تمنی میبری با آن رنجی قرینست کی آن را نمیبینی چنانک از هر دامی دانه پیدا بود و فخ پنهان تو درین یک دام ماندهای تمنی میبری کی کاشکی با آن دانهها رفتمی پنداری کی آن دانهها بیدامست:
بو سقایی مر او را یک خری
Erfan در ۷ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۴:
فکر کنم غالبش مسمط مربع باشه
مسیح تدین در ۷ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشاندهای بر سر راه بر کن:
کهنه بیرون کن منظور ترک گذشته است. ترک هوا منظور ترک امیال و آرزوهایی ست که مربوط به آینده است. ترک این دو تو را به لحظه حال می آورد جایی که نفس از آن بیزار است زیرا که نفس در لحظه حال محو میگردد. همانست که میفرماید "ماضی و مستقبلت پرده خداست".
کمال داودوند در ۷ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۴۰:
بنده این رباعی رابادوستان به اشتراک گذاشتم و جمع این رباعی از 6723
بابک چندم در ۷ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
... جان،
چه جسارتی ؟
به جای فراغ (جدایی، محرومی)، فراغ (بی بهرگی، تهی بودن، خالی بودن ) را جایگزین کنید و معنا در همان راستا خواهد بود...
مهناز جان،
این دو بیت حافظ مقصود را می رساند:
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هر جایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
اگر وجه اشتراک سعدی، حافظ، مولوی و... را دریابیم می بینیم که جمله در یک راستا حرکت می کنند...
سپاس از هر دو شما
... در ۷ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
بابک عزیز
من عذرخواهی میکنم. البته فراق به معنای جدایی هست و فراغ مفهوم آسایش و راحتی از امری رو داره.
منو ببخشید بابت جسارتم.
مهناز ، س در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
گرامی بابک
تعبیر شما نیز از شعر درست می نماید
هر کس نظری دارد
ولی در نظر قبلی ام تهدیدی نمی بینم ، پیشنهاد است و تشویق ، به هر حال چشم به سویی می رود ، با آمدن یار نظر از هر جای دیگر به سوی او بر می گردد .
مانا باشید
نادر.. در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰:
"تا کی شود قرین حقیقت مجاز من"
درک این مجاز، راه گشاست و آغازی است..
ابراهیم خضرایی در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸:
دوستانی که اهل شعر و ادبیات و عرفان هستند خود مستحضرند که چاپ های جدید اشعار و کتب عرفا و شعرا هر کدام برگرفته از نسخ قدیمی چاپ سنگی و یا نسخ دستنویس کهن است و هر کدام با دیگری اختلاف هایی دارند و بسته به اینکه سایت محترم گنجور چه نسخه ای را بکار گرفته باشد با هم متفاوت هستند .مثلا در ابیات فیض کاشانی خود بنده فکر میکردم کسی که اشعار را تایپ کرده به غلط بعضی از کلمات را به هم چسبانده (بهم چسبانده )و بعد از کمی مطالعه و مقایسه نسخ متوجه شدم سایت محترم از نسخه چاپ سنگی بهره گرفته در حالی که مثلا بنده نسخه دکتر پیمان را منبع خود قرار داده ام و یا در اشعار مولانا بنده از نسخه 677 قونیه استفاده میکنم در حالی که سایت محترم از نسخه نیکلسون برای سایت بهره گرفته و همچنین در اشعار حافظ سایت گنجور از نسخه 827 (قزوینی .غنی ) استفاده کرده حال آنکه بنده مرجع اشعار حافظم نسخه مورخ 801 است و همانطور که میدانیم 40 نسخه قدیمی که اشعار حافظ را درخود ضبط کرده اند با یکدیگر اختلافاتی دارند و اتفاقآ سایت گنجور باید به نسخه مرجع خود وفا دار باشد و نسخه مورد استفاده را نام برده و دیگر تغییری در آن ندهد مگر اینکه خود صاحب نسخه و مصحح آن باشد . تا دیگرانی که در کار تحقیق هستند تکلیف خود را بدانند و به نظر حقیر اصلاح سایت گنجور کار عبث و بیهوده است مگر اینکه نسخه اساس خود را از ریشه با یک نسخه منتخب جدید و اصلاح شده عوض کند . با تشکر و سپاس فراوان
نادر.. در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:
تا "ابد" بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت ..
ناگزیر، راه یکی است .. و چه زیباست ..
کسرا در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۰۰ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » ساز سخن:
بی نهایت زیباست این غزل
روح رهی معیری عزیز شاد
نسرین در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۴:
مقصود حکایت انست که در راه یاد گرفتن اگر هرچه سختی باشد به جان بخر که ارزش دارد فارغ از انکه معلم روشش افراط دارد یا تفریط انچه کسب خواهی کرد از مهر پدر برای تو شیرین تر و مفید تر می افتد . کسی که طالب علم است منتظر نمی نشیند تا فقط به روش لطف و احسان به او برسد و گاه سختی اموختن خود نماد جور استاد است .
بابک چندم در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
دو دوست گرامی،
"تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر"
بار معنوی دیگری را نیز در بر دارد:
تا تماشای (دیدن) دگر (دگرباره) از تو در فراغ (جدایی،محرومی) نماند یعنی که : تا دگربار از تماشای تو محروم نشوم، تا تو را دگر بار تماشا کنم...
بعید می نماید که عاشق محبوب خود را تهدید کند که اگر تو را دگربار نبینم آنگاه نظر خود را بر دیگری می اندازم، این رسم عاشقی نیست...
سرتان شاد باد
زهرا جاننثاری لادانی در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
شرح اینجانب از غزل
سلام بر عزیزان
امروز قرار نیست به شیوه گذشته کار کنم و بنابراین معنای واژگان و شرح مصرع به مصرع از این غزل عطار نخواهیم داشت. چنانچه میبینید، این غزل دشوار نیست. اما بر آنم که شرحی کلّی درباره آن به دست دهم و سپس خوانش شفاهی آن را ارائه خواهم کرد چون میپندارم درستخوانی این غزل بسیار مهم است.
قضیه از این قرار است که مثل سه غزل پیشین، راوی عطار همچنان در سودای وصال محبوب میسوزد، اما نکته جالب اینجاست که نسبت به سه غزل قبل، در این غزل لحن راوی نسبت به محبوب بسیار صمیمیتر و به اصطلاح خودمانیتر شده است. راوی میپندارد که محبوب به هنگام مصیبت و سختی او را رها نخواهد کرد اما آشکار میشود که پندارش چندان درست نبوده و کار دشوارتر از این حرفهاست. ما به یاد این مصرع معروف در غزل اول حافظ میافتیم که فرمود: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها». بنابراین راوی در طی مراحل عشق کمکم بر تجربه و آگاهیاش از مسائل و پیچیدگیهای آن افزوده میشود. اما حالِ راوی خرابتر از آن است که بتواند با آرامش از شرایط خود سخن بگوید، پس آنچه آموخته با سوز و گدازی بینظیر میآمیزد و لحنی جسورانه و در عین حال سوختهدلانه به راوی میهد. به نحوی که روای نمیتواند بین و عقل و احساس خود توازن ایجاد کند و در نهایت عقل خود را شکستخورده میبیند چون عشق و تمنای او برای محبوب به اندازهای او را مست و عقلش را زایل کرده که به طرز اغراقآمیزی این مستی تا ابدیت ادامه خواهد یافت. به این ترتیب، با این عقل از دسترفته، راوی دیگر باکی ندارد که محبوب بیش از این او را تاراج و دلش را غارت کند، پس دلش را نثار محبوب میکند و جگر زلیخا را به عنوان سهم خودش نگه میدارد. دیگر کار به جایی رسیده که حتی راوی توان فریاد برآوردن از دست محبوب را هم ندارد، چون محبوب، به شکلی متناقض، هرگز او را به فریاد برآوردن وا نداشته است. به نظر میرسد در اینجا انگیزههای خودآزارانه در کار باشد و راوی از فریاد بر آوردن از سر شوریدگی برای محبوب به شعف برسد، پس گویا اینجا فریاد کردن امری لذتبخش است که محبوب از راوی دریغ داشته، درست همانطور که محبوب وصال خودش را از راوی دریغ کرده است. بر فرض، حتی اگر راوی در زیر بار عشق محبوب فریاد و ناله بر آورد، محبوب باز هم او را خواهد آزرد و تنها نتیجه این خواهد بود که باری بزرگتر بر سر راوی خواهد گذاشت. معمولا بار را به دوش کسی میگذارند، نه بر سر کسی. جالب اینجاست که گویا عطار با اصطلاحِ «سربار کسی بودن» بازی کرده است و «سربار کسی شدن» را به جای «بار بر دوش کسی گذاشتن» استفاده کرده است، و البته این کار با ظرافتی خاص همراه است که سخن راوی را طعنهآمیز جلوه میدهد. پس محبوب سربارِ راوی شده است، اما اینجا این سرباری هم معنای مثبت و هم منفی خواهد داشت و کنایی است. اگر همه دنیا از راوی بیزار شود، راوی از محبوب دست بر نخواهد داشت و مقابله به مثل نخواهد کرد. البته بسی جالب است، چون گویا راوی دقیقا در واکنش به بیزاری دنیا از او، در سطح کلام با محبوب مقابله به مثل میکند، اما توان این را ندارد که در عمل مقابله به مثل کند، برای همین هم به جای این که بگوید «من محبوب را همچنان دوست خواهم داشت حتی اگر دنیا از من بیزار شود»، میگوید «حتی اگر دنیا از من بیزار شود، از محبوب بیزار نخواهم شد». استفاده دوباره از واژه «بیزار» در پاسخ به «بیزار» در مصرع قبل میتواند نوعی مقابله به مثل و انتقامکشیِ راوی از محبوب به حساب آید. سپس در ادامه آشکارا و ملتمسانه از محبوب میخواهد که مثل بقیه دنیا از او بیزار نشود، چون بیچاره خواهد شد و به زاری خواهد افتاد. اینجا تصویری بیرحمانه از محبوب ارائه شده که بدون همدردی با راوی همواره او را در حالت خوف و رجا نگه داشته است. محبوب، غیر از بیرحم بودن، بدعهد هم هست، چون به راوی قول داده که او را یاری خواهد کرد، اما تاکنون این قول محقق نشده است، به نحوی که راوی میترسد بمیرد و دیگر نباشد، و در این صورت محبوب دیگر چه زمانی قرار است یار او شود؟ راوی پیشنهادی جسورانه به محبوب میدهد، مبنی بر این که او را رخصت دیدار دهد و این پرده را کنار زند و او را در پرده غم خود بیش از این نگه ندارد. گویا عملیات پردهبرداری از سوی محبوب (که البته خیال خامی بیش نیست) همواره یک عمل شادیبخش برای راوی محسوب میشود، و شاید برای همین هم شادیبخش است، چون فقط یک رؤیاست. راوی در اینجا به التماس میافتد و اینگونه پیشنهاد میکند: «ای محبوب، چطور است مرا خاکِ سگانِ کوی خویش کنی؟» و حتی نه خاکِ کوی خویش. این نهایت فروتنی و خاکساری راوی را نشان میدهد. از طرفی میتوان به این مصرع به شکلی کنایی هم نگاه کرد، یعنی این پیشنهاد را طعنهای دانست که راوی بر محبوب میزند تا غیرتش را به جوش آورد.
در هر حال، چه خاک کوی محبوب و چه غیر آن، راوی هرگز موفق به وصال محبوب نشده با اینکه خون دل خورده و باز با این همه خون دل، ترحم محبوب برانگیخته نشده، بنابراین راوی باز میگردد به خانه اول و باز میگوید: «نیست استعداد بیزاری مرا».
در پایان غزل، با چرخشی عجیب و ناگهانی روبرو میشویم. گویا راوی یکمرتبه از خوابی ژرف بیدار شده و به کشفی تازه رسیده باشد، ناگهان لحنش بر میگردد و تمام سخنان و نیش و کنایههایش را باز پس میستاند و میگوید که «غلط گفتم»، زیرا اگر دلداریِ محبوب نبود و اگر محبوب تاکنون دست یاری به سویش دراز نکرده بود، دلِ راوی هم خاکی شده بود. میتوان از «دل خاکی شدن» این تفسیر را داشت که رؤیای وصال محبوب، هر چند دستنیافتنی، باعث شده تا راوی دلِ خویش را استعلا دهد و به آسمان برساند و از خاکی و زمینی شدن فاصله بگیرد و این شاید برترین دستاوردی است که فراق محبوب برای راوی داشته است. بنابراین، وصال محبوب واقعاً محقق شده بوده، و در تمام این مدت این راوی بوده است که از این مسأله غافل بوده. من اینجا به یاد سیمرغ میافتم که عطار به زیبایی آن را تصویر میکند، در آنجا هم مرغان همه به دنبال چیزی هستند فراتر از خودشان، غافل از اینکه هنگامی که در کنار هم قرار میگیرند، خودشان میشوند سیمرغ. این نکته بسیار ظریف و شگفتی است! اینجا هم آن کسی که بین راوی و محبوب فاصله انداخته، محبوب نیست، بلکه خود راوی است که مانع خویش است. پس راوی از این وضعیت برآشفته میشود و میگوید «تا کی پی دنیا و کسب و کار دنیوی (عطار و عطاری) باشم؟» چون اینهاست که دست و پای راوی را بسته و او را از دیدن روی محبوب محروم داشته است.
این غزل یکی از زیباترین غزلهای عطار در بحث خودشناسی و خودشکنی است. انسان همواره عادت دارد که برای نداشتههایش دیگران را مقصر بداند حال آنکه به قول جناب حافظ: «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست/ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
رضا در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
کاش گنجور تمهیداتی را در نظر می گرفت که امکان حک و اصلاح
یادداشت ها فراهم می شد. بیت آخر گنجور درست است و ضعف
چشم سبب اشتباه من شد که عشاق را عاشق خوانده بود و خوانندگان بر من ببخشایند.
رضا در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
ساقی عاشق بگردان نرگس خماره را
احمدی از کرمانشاه در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۸۹:
دوستان ! لطفاً توجه داشته باشید که اهداف تشکیل اینگونه سایتهای فرهنگی ، حفظ آثار بزرگان تاریخ شعر و ادب پارسی میباشد ، و مرجع بسیاری از همزبانان و علاقمندان به زبان شیرین پارسی میباشد. لذا زیبنده نیست از کلمات و جملات ناشایست و بدور از ادب استفاده کرده و یا با اینگونه جملات با یکدیگر بحث و گفتگو نماییم.
امیدوارم همهی عزیزان ، ضمن رعایت ادب و احترام یکدیگر ، جهت حفظ و نگهداری آثار بزرگان میهنمان کوشا باشیم.
عارضی در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
سر(اول)= کلّه آدمی
سر(دوم)= کار(مثل سر و کار)
خشت(اول)= آجر(دراینجا فارغ از صفت پخته یا خام بودن)
خشت(دوم)= بیهوده(آب در خشت زدن کنایه از کار بیهوده کردن)
گو= گویا، مثل اینکه
حاصل بیت=اگر در میکده سر بر خشت می نهم(سجده میکنم)و مدعی (کسی که به ناروا ادعای فهم و دانش میکند)گر نکند فهم سخن (به منظور اصلی من از این عمل پی نبرد) گو سر و خشت(مثل اینکه کار بیهوده ای انجام داده ای)البته در این بیت و بیت آخر برخلاف بقیه مخاطب خود اوست
درخشیدن تیغ و ژوبین و خشت
تو گویی که زر اندر آهن سرشت
اینجا خشت به معنی نیزه کوچک
مهین در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:
سلام
تشکر ویژه دارم برای زحمتی که کشیدین و این مجموعه رو راه اندازی کردین.
متشکرم
... در ۷ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱:
دوست عزیز
به نظر می رسه «ش» در «ماش» مضاف الیه «رخ» باشه. ما آیینه رخ چو مه او هستیم.