بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون بر میآید مُفَرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که بر آید
کز عهدهٔ شکرش به در آید؟
اِعمَلوا آلَ داودَ شُکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشَّکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد
باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده. پردهٔ ناموس بندگان به گناه فاحش نَدرد و وظیفهٔ روزی به خطای مُنکَر، نَبُرد.
ای کریمی که از خزانهٔ غیب
گبر و ترسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری؟
فرّاشِ باد صبا را گفته تا فرش زمرّدی بگسترد و دایهٔ ابر بهاری را فرموده تا بناتِ نبات، در مهدِ زمین بپرورد. درختان را به خِلعت نوروزی، قبای سبزِ ورق در بر گرفته و اطفالِ شاخ را به قدوم مَوسمِ ربیع، کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصارهٔ نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسِق گشته.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
در خبر است از سَرور کاینات و مَفْخَر موجودات و رحمت عالَمیان و صَفوت آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم،
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح، کشتیبان
بَلَغَ الْعُلیٰ بِکمالِهِ، کَشَفَ الدُّجیٰ بِجَمالِهِ
حَسُنتْ جَمیعُ خِصالِه، صَلُّوا علیه و آلِهِ
هر گاه که یکی از بندگانِ گنهکارِ پریشان روزگار، دست اِنابت به امید اجابت به درگاه حق جَلَّ وَ عَلا بردارد؛ ایزد تعالی در وی نظر نکند. بازش بخواند باز اِعراض کند. بازش به تَضَرُّع و زاری بخواند؛ حق سبحانه و تعالی فرماید:
یا ملائکتی قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غَیری فَقد غَفَرتُ لَهُ
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده است و او شرمسار
عاکِفان کعبهٔ جلالش به تقصیرِ عبادت، معترف که ما عَبَدْناکَ حقّ عبادتِک و واصفان حِلیهٔ جمالش به تَحَیُّر منسوب که ما عَرَفناکَ حقَّ مَعرِفتِک.
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز؟
عاشقان، کشتگانِ معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
یکی از صاحبدلان سر به جَیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مُستغرِق شده. حالی که از این معامله باز آمد یکی از دوستان گفت: از این بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت: به خاطر داشتم که چون به درختِ گل رسم دامنی پر کنم هدیهٔ اصحاب را، چون برسیدم بویِ گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.
ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
کآن را که خبر شد خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخِر رسید عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم
ذکرِ جمیل سعدی که در اَفواهِ عوام افتاده است و صِیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قَصْبُ الْجَیبِ حدیثش که همچون شکر میخورند و رُقعهٔ مُنشآتش که چون کاغذ زر میبرند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد؛ بلکه خداوند جهان و قطب دایرهٔ زمان و قایممقامِ سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفر الدنیا و الدین ابوبکر بن سعد بن زنگی ظِلُّ اللهِ تَعالیٰ في أَرضِهِ؛ رَبِّ ارْضَ عَنهُ و أَرْضِه، به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده، لاجرم کافّهٔ اَنام از خواص و عوام به محبت او گراییدهاند که الناسُ عَلیٰ دینِ مُلُوکِهم.
زآن گه که تو را بر من مسکین نظر است
آثارم از آفتاب مشهورتر است
گر خود همه عیبها بدین بنده در است
هر عیب که سلطان بپسندد هنر است
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مُشکی یا عبیری؟
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
و لیکن مدّتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
اللّهمَ مَتِّعِ المسلمینَ بطولِ حیاتِه و ضاعِفْ جمیلَ حَسَناتِه و ارْفَعْ دَرَجةَ أَوِدّائه و وُلاتِه وَ دَمِّرْ عَلیٰ أَعْدائه و شُناتِه بما تُلِيَ في القرآنِ مِنْ آیاتِهِ اللّهُم آمِنْ بَلَدَه و احْفَظْ وَلَدَه
لَقَد سَعِدَ الدُنیا بهِ دامَ سَعدُه
وَ أَیَّدَهُ الْمَولیٰ بِأَلوِیَةِ النَّصرِ
کذلکَ یَنْشَأُ لینةٌ هو عِرقُها
و حُسنُ نباتِ الْأَرضِ من کَرمِ الْبَذرِ
ایزد، تعالی و تَقَدَّس خطهٔ پاک شیراز را به هیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امانِ سلامت نگه داراد.
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بُوَد چو تویی سایهٔ خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیطِ خاک
مانند آستان درت مَأْمنِ رضا
بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما، و بر خدایِ جهان آفرین جزا
یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
چندان که خاک را بود و باد را بقا
یک شب تأمل ایام گذشته میکردم و بر عمرِ تلفکرده تأسف میخوردم و سنگ سَراچهٔ دل به الماسِ آبِ دیده میسفتم و این بیتها مناسب حال خود میگفتم:
هر دم از عمر می رود نفَسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی
خَجِل آن کس که رفت و کار نساخت
کوسِ رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رَحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت
وآن دگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت به سر نبرد کسی
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غَدّار
نیک و بد چون همی بباید مُرد
خنک آن کس که گوی نیکی برد
برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس ز پیش فرست
عمر برف است و آفتابِ تَموز
اندکی ماند و خواجه غِرّه هنوز
ای تهیدست، رفته در بازار
ترسمت پُر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد به خِوید
وقت خرمنْش خوشه باید چید
بعد از تأمل این معنی، مصلحت چنان دیدم که در نشیمنِ عُزلت نشینم و دامنِ صحبت، فراهم چینم و دفتر از گفتهای پریشان بشویم و مِنبعد پریشان نگویم.
زبان بریده به کنجی نشسته صُمٌّ بُکمٌ
به از کسی که نباشد زبانش اندر حُکم
تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جَلیس، به رسم قدیم از در درآمد. چندان که نشاطِ مُلاعبت کرد و بساطِ مُداعِبت گسترد، جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم. رنجیده نگه کرد و گفت:
کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسید
به حکم ضرورت زبان در کَشی
کسی از متعلقان مَنَش بر حَسَب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم، که بقیتِ عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند، تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مُجانِبت پیش. گفتا: به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم بر نیارم و قدم بر ندارم مگر آن گه که سخن گفته شود به عادتِ مألوف و طریقِ معروف که آزردن دوستان جهل است و کَفّارتِ یَمین، سهل و خلاف راه صواب است و نقص رای اُولوالالباب؛ ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام.
زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیله ور؟
اگرچه پیش خردمند خامُشی ادب است
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی
دو چیز طَیرهٔ عقل است؛ دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
فی الجمله زبان از مکالمهٔ او در کشیدن قوّت نداشتم و روی از محاورهٔ او گردانیدن مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق.
چو جنگ آوری با کسی برستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز
به حکم ضرورت سخن گفتم و تفرجکنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که صولت بَرْد آرمیده بود و ایام دولت وَرْد رسیده.
پیراهنِ برگ، بر درختان
چون جامهٔ عیدِ نیکبختان
اول اردیبهشتِ ماهِ جلالی
بلبل گوینده بر منابرِ قُضبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لَآلی
همچو عرق بر عِذار شاهد غَضبان
شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مَبیت افتاد، موضعی خوش و خرّم و درختانِ در هم. گفتی که خردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عِقد ثریا از تارکش آویخته.
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دَوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پر از لالْهای رنگارنگ
وین پر از میوههای گوناگون
باد در سایهٔ درختانش
گسترانیده فرشِ بوقلمون
بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضَیْمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده. گفتم: گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفتهاند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید. گفتا: طریق چیست؟ گفتم: برای نُزْهت ناظران و فُسْحت حاضران، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تَطاوُل نباشد و گردش زمان عَیش ربیعش را به طَیش خَریف مبدل نکند.
به چه کار آیدت ز گل طَبَقی؟
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شَش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
حالی که من این بگفتم دامنِ گل بریخت و در دامنم آویخت که اَلْکریمُ إِذا وَعَدَ وَفا. فصلی در همان روز اتفاق بَیاض افتاد در حُسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مُتَرسّلان را بلاغت بیفزاید. فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.
و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاهِ جهانپناه، سایهٔ کردگار و پرتو لطف پروردگار ذُخْر زمان و کَهفِ اَمان، اَلمؤیِّدُ مِنَ السَّماء المنصورُ عَلَی الْأَعْداء، عَضُدُ الدَّولةِ الْقاهرة، سِراجُ الْمِلّةِ الْباهرةِ، جَمالُ الْأَنام، مَفخرُ الإِسلام، سَعدُ بنُ الاتابکِ الْاَعظم، شاهنشاه المعظم، مَولیٰ ملوکِ العربِ و العجم، سلطانُ الْبَرِّ وَ الْبَحر، وارثُ مُلْکِ سلیمان، مظفرالدین أَبی بکرِ بنِ سعدِ بنِ زنگی أَدامَ اللّهُ إِقبالَهُما و ضاعَفَ جَلالَهُما وَ جَعَلَ إِلیٰ کُلِّ خِیرٍ مَآلَهُما و به کرشمهٔ لطف خداوندی مطالعه فرماید.
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگارخانهٔ چینی و نقشِ اَرتَنگیست
امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن که گلستان نه جای دلتنگیست
علی الخصوص که دیباچهٔ همایونش
به نام سعدِ ابوبکرِ سعدِ بِنْ زنگیست
دیگر عروس فکر من از بی جمالی سر بر نیارد و دیدهٔ یأس از پشت پای خجالت بر ندارد و در زمرهٔ صاحبدلان مُتَجَلِّی نشود مگر آن گه که مُتَحَلِّي گردد به زیورِ قبول امیرِ کبیر، عالِمِ عادل، مُؤَیَّدِ مظفرِ منصور، ظهیرِ سریرِ سلطنت و مُشیرِ تدبیر مملکت، کَهفُ الْفقرا، مَلاذُ الْغُرَبا، مُربِّی الْفُضَلا، مُحِبُّ الْأَتقیا، افتخار آل فارس، یَمینُ الْمُلْک، مَلِکُ الْخَواص، فَخرُ الدّولةِ وَ الدّین، غیاثُ الْإِسلامِ و المسلمین، عُمْدةُ الْمُلوکِ و السَّلاطین، ابوبکرِ بنُ أَبي نَصر، أَطالَ اللّهُ عُمرَهُ و أَجَلَّ قَدرَهُ و شَرَحَ صَدرَهُ و ضاعَفَ أَجْرَهُ که ممدوحِ اَکابرِ آفاق است و مجموع مکارم اخلاق.
هر که در سایهٔ عنایت اوست
گنهش طاعت است و دشمن دوست
به هر یک از سایر بندگانِ حواشی، خدمتی مُتَعَیِّن است که اگر در ادای برخی از آن تَهاوُن و تَکاسُل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب، مگر بر این طایفهٔ درویشان که شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل و دعای خیر و اداء چنین خدمتی در غیبت أَولیتر است که در حضور، که آن به تَصَنُّع نزدیک است و این از تَکَلُّف دور.
پشت دوتای فلک، راست شد از خرّمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را
حکمت محض است اگر لطف جهانآفرین
خاص کند بندهای مصلحت عام را
دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر، زنده کند نام را
وصف تو را گر کنند ور نکنند اهل فضل
حاجت مشّاطه نیست روی دلارام را
تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی میرود بنا بر آن است که طایفهای از حکماء هندوستان در فضایل بُزُرْجْمهر سخن میگفتند، به آخِر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بَطیء است یعنی درنگ بسیار میکند و مستمع را بسی منتظر باید بودن تا تقریر سخنی کند. بُزُرْجْمهر بشنید و گفت: اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم.
سخندانِ پرورده پیر کهن
بیندیشد آن گه بگوید سخن
مزن تا توانی به گفتار، دم
نکو گوی، گر دیر گویی چه غم؟
بیندیش و آنگه بر آور نفس
و زآن پیش بس کن که گویند بس
به نطق آدمی بهتر است از دَواب
دَواب از تو به، گر نگویی صواب
فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصرُه؟ که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در جوهریان جوی نیارد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و مناره بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.
هر که گردن به دعوِی افرازد
خویشتن را به گردن اندازد
سعدی افتادهایست آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده
اول اندیشه وآنگهی گفتار
پایبست آمدهست و پس دیوار
نخلبندی دانم ولی نه در بستان و شاهدی فروشم ولیکن نه در کنعان.
لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی؟ گفت: از نابینایان که تا جای نبینند پای ننهند.
قَدِّمِ الْخروجَ قبلَ الْوُلوج، مردیت بیازمای وآنگه زن کن.
گرچه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش بازِ رویین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصافِ پلنگ
اما به اعتمادِ سِعَتِ اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرائم کِهتران نکوشند، کلمهای چند به طریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سِیَرِ ملوکِ ماضی رَحِمَهُمُ اللّه در این کتاب درج کردیم و برخی از عمر گرانمایه بر او خرج، موجب تصنیف کتاب این بود و بِاللّهِ التَّوفیق.
بمانَد سالها این نظم و ترتیب
ز ما هر ذرّه خاک افتاده جایی
غرض نقشیست کز ما باز ماند
که هستی را نمیبینم بقایی
مگر صاحبدلی روزی به رحمت
کند در کار درویشان دعایی
اِمعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب، ایجازِ سخن، مصلحت دید تا بر این روضهٔ غَنّا و حدیقهٔ غَلبا چون بهشت، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد تا به ملال نیانجامد.
باب اوّل: در سیرت پادشاهان
باب دوم: در اخلاق درویشان
باب سوم: در فضیلت قناعت
باب چهارم: در فواید خاموشی
باب پنجم: در عشق و جوانی
باب ششم: در ضعف و پیری
باب هفتم: در تأثیر تربیت
باب هشتم: در آداب صحبت
در این مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خوانش آقای محمدی
این مدعیان در طلبش بیخبرانند – مدعیان در طلبش باید به صورت یکجا و یک ترکیب خوانده شود (مدعیاندرطلبش)
قسمت 29 صِیت سخنش که در بسیط زمین رفته – صِیت به فتح ص خوانده شده
قسمت 81 اَلمؤیِّدُ مِنَ السَّماء – الْسَماء خوانده شده
قسمت 81 ملوکِ العربِ و العجم ملوک العربل و العجم خوانده شده
قسمت 92 به آخِر جز این عیبش ندانستند – آخر به فتح خ خوانده شده
خوانش آقای فلاح
با سپاس از زحمتی که کشیده اند و کاری بس بزرگ انجام داده اند
بخش 7 وظیفهٔ روزی به خطای مُنکَر، نَبُرد. – روزی خواران خوانده شده است هرچند در برخی نسخه ها آمده است اما صحیح نیست.
قسمت 10 قدوم مَوسمِ ربیع – مَوسِم، مُوسم خوانده شده، اسم زمان بر وزن مَفعل صحیح است.
بخش 13 صلی الله علیه و سلم – آله اضاف کرده اند
بخش 26 این مدعیان در طلبش بیخبرانند – در خبرش خوانده شده اما نسخه ها، در طلبش آورده اند.
بخش 28 مجلس تمام گشت و به آخِر رسید عمر – آخِر به صورت آخَر خوانده شده
بخش 29 رَبِّ ارْضَ عَنهُ – ارضَ به سکون ض خوانده شده
بخش 34 و لیکن مدّتی با گُل نشستم – ولیکِن به فتح کاف خوانده شده
بخش 47 خَجِل آن کس که رفت و کار نساخت - خَجِل به کسر خ خوانده شده
بخش 55 ای تهیدست، رفته در بازار – دست به کسر خوانده شده باید وقف شود. (تهی دست قید حالت است.)
بخش 62 نقص رای اُولُوالأَلباب – نقص، نقض خوانده شده - اُولُو الأَلباب به صورت اُولِی الأَلباب خوانده شده
بخش 64 که جوهر فروش است یا پیله ور – جوهر، گوهر خوانده شده (در نسخه ها جوهر آمده است)
بخش 73 عِقد ثریا از تارکش آویخته – عِقد (گردنبند) به فتح عین خوانده شده
بخش 75 آن پر از لالْهای رنگارنگ – لالْهای ، لاله های خوانده شده
بخش 77 ضَیمَران به صورت ضَمیران خوانده شده (ضمیران هم صحیح است اما در نسخه ها ضیمران آمده است)
بخش 77 کتاب گلستان توانم تصنیف کردن – بعد از گلستان «را» خوانده شده. در نسخه ها چنین نیست.
بخش 80 مترسّلان را بلاغت بیفزاید – بیفزاید، افزاید خوانده شده
بخش 85 مگر آن گه که مُتَحلِّي گردد – مُتَحلّیٰ خوانده شده، این باب اسم مفعول ندارد
در بخش 85 تمام مواردی که باید با رفع خوانده شوند به جر خوانده شده است.
بخش 90 کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را – عَقَب به کسر قاف خوانده شده
بخش 92 به آخِر جز این عیبش ندانستند – آخِر، آخَر خوانده شده
بخش 97 شبه در جوهریان جوی نیارد – نیارد، نیارزد خوانده شده که با ندارد در جمله بعدی سجع ندارد.
بخش 106 اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان – سعت، وسعت خوانده شده (البته هر دو از نظر معنا یکی هستند)
خوانش آقای صیرفیان
با سپاس از زحمتی که کشیده اند و کاری بس بزرگ انجام داده اند
ما عَرَفناکَ حقَّ مَعرِفتِک. – حقَّ ، حقِّ خوانده شده (مجرور)
این مدعیان در طلبش بیخبرانند – مدعیان در طلبش باید به صورت یکجا و یک ترکیب خوانده شود (مدعیاندرطلبش)
قسمت 28 مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر – آخِر را آخَر خوانده اند
قسمت 29 رَبِّ ارْضَ عَنهُ – ارْضَ به کسر ض خوانده شده است.
قسمت 29 کافّهٔ اَنام – کافّه تشدید حرف ف خوانده نشده
قسمت 35 اللّهمَ مَتِّعِ المسلمینَ – مَتَّعَ خوانده شده
قسمت 35 بما تُلِيَ في القرآنِ – القرآنِ به نصب آخر (القرآنَ) خوانده شده
قسمت 37 دامَ سعدُه – دامِ خوانده شده
قسمت 37 أَیَّدَهُ الْمَولیٰ – ضمیر ه خوانده نشده و یاء به کسر خواند شده ( أَیِّدَ الْمَولیٰ)
قسمت 38 کذلکَ یَنْشَأُ لینةٌ هو عِرقُها – یَنْشَأُ لینةٌ، تَنْشَأُ لینةُ خوانده شده
قسمت 56 وقت خرمنْش به فتح نون خوانده شده و وزن به هم ریخته
قسمت 81 عَضُدُ الدَّولةِ الْقاهرة – عضد به فتح ض خوانده شده که معنای دیگری دارد.
قسمت 81 و ضاعَفَ جَلالَهُما وَ جَعَلَ إِلیٰ کُلِّ خِیرٍ مَآلَهُما – ضاعَفَ ، ضاعَفْ – جَعَلَ، جَعَلْ– مَآلَهُما، مُآلَهُما خوانده شده اند
قسمت 84 به نام سعدِ ابوبکرِ سعدِ بِنْ زنگیست - سعدِ بِنْ به صورت سعدِ ابِنِ خوانده شده و وزن دچار اشکال گردیده
قسمت 85 مُتَحَلِّي به صورت مُتَحَلّیٰ خوانده شده (این باب، اسم مفعول ندارد)
قسمت 85 حرکات آخر اکثرا ایراد دارد مخصوصا در ابتدای هر بخش
قسمت 85 أَجَلَّ قَدرَهُ و شَرَحَ صَدرَهُ و ضاعَفَ أَجْرَهُ – أَجَلَّ، شَرَحَ، ضاعَفَ به صورت أَجَّلْ، شَرَحْ، ضاعَفْ خوانده شده
قسمت 100 پایبست آمدهست و پس دیوار – آمده است خوانده شده و وزن دچار مشکل شده است
قسمت 103 قَدِّمِ الْخروجَ قبلَ الْوُلوج، - قَدِّمَ خوانده شده
همین شعر » بیت ۱۰۸
غرض نقشیست کز ما باز ماند
که هستی را نمی بینم بقایی
غرض نقشی ست کز ما باز ماند
که هستی را نمی بینم بقایی
همین شعر » بیت ۱۵
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
هر آنکس دید این قدرت سرود از گفته سعدی
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
همین شعر » بیت ۹۴
مزن تا توانی به گفتار دم
نکو گوی گر دیر گویی چه غم
«مزن بیتأمل به گفتار دم
نکو گوی اگر دیر گویی چه غم»
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۱۱۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.