گنجور

 
بیدل دهلوی

بس که چون سایه‌ام از روز ازل تیره رقم

خط پیشانی من گم شده در نقش قدم

عشق هر سو کشدم چاره همان تسلیم است

غیر خورشید پر و بال ندارد شبنم

قطع خود کرده‌ام از خیر و شرم هیچ مپرس

خط کشد بر عمل خود چو شود دست قلم

راحت از عالم اسباب تغافل دارد

مژه بی‌ دوختن چشم نیاید بر هم

فیض ایثار اگر عرض تمتع ندهد

مار ازگنج چه اندوده و ماهی ز درم

نبرد چشم طمع سیری از اسباب جهان

رشتهٔ موج ندوزد لب‌ گرداب به هم

طالب صحبت معنی نظران باید بود

خاک در صحن بهشتی که ندارد آدم

عشق هر جا فکند مایدهٔ حسن ادب

هم به پایت‌ که به پایت نتوان خورد قسم

عجز طاقت چقدر سرمهٔ عبرت دارد

بسکه خم شد قد ما ماند نظر محو قدم

موی ژولیده همان افسر دیوانهٔ ماست

علم شعله به جز دود ندارد پرچم

عجز هم‌ کاش نمی‌کرد گل از جرأت ما

تیغ ما تهمت خون می‌کشد از ریزش دم

بی فنا چارهٔ تشویش نفس ممکن نیست

پنبه‌ گردد مگر این رشته‌ که‌ گردد محکم

به چه امید کنم خواهش وصلش بیدل

من ‌که آغوش وداع خودم از قامت خم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

روز خوش گشت و هوا صافی وگیتی خرم

آبها جاری و می روشن و دلها بی غم

باغ پنداری لشکر گه میرست که نیست

ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم

خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش

از پی فخر بدارند بزرگان عجم

پس من آری بتن خویش فرستم بر تو

مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم

تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی

[...]

منوچهری

چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم

وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم

بچگان زاد مدور تنه، بی‌قد و قدم

صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم

قطران تبریزی

تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم

آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم

از بر سوسن بین برگ گل زرد و سپید

چو پراکنده بمینا در دینار و درم

لاله و سبزه بهم در شده از باد بهار

[...]

امیر معزی

موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم

بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم

همه جمع اند و به یک جای مهیا ‌شده‌اند

از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم

رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه