گنجور

 
سعدی

تو در کمند نیفتاده‌ای و معذوری

از آن به قوت بازوی خویش مغروری

گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد

میسرت نشود عاشقی و مستوری

بهشت روی من آن لعبت پری رخسار

که در بهشت نباشد به لطف او حوری

به گریه گفتمش ای سرو قد سیم اندام

اگر چه سرو نباشد بر او گل سوری

درشتخویی و بدعهدی از تو نپسندند

که خوب منظری و دلفریب منظوری

تو در میان خلایق به چشم اهل نظر

چنان که در شب تاریک پاره نوری

اگر به حسن تو باشد طبیب در آفاق

کس از خدای نخواهد شفای رنجوری

ز کبر و ناز چنان می‌کنی به مردم چشم

که بی شراب گمان می‌برد که مخموری

من از تو دست نخواهم به بی‌وفایی داشت

تو هر گناه که خواهی بکن که مغفوری

ز چند گونه سخن رفت و در میان آمد

حدیث عاشقی و مفلسی و مهجوری

به خنده گفت که سعدی سخن دراز مکن

میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری

چو سایه هیچ کس است آدمی که هیچش نیست

مرا از این چه که چون آفتاب مشهوری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۵۷۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۷۳ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اثیر اخسیکتی

سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک

به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری

دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است

به پیش امر تو تن در دهد به مأموری

سواد طره توقیع تو بر آتش رشک

[...]

مولانا

بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری

حیات موج زنان گشته اندر این مجلس

خدای ناصر و هر سو شراب منصوری

به دست طره خوبان به جای دسته گل

[...]

سعدی

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری

چو اختیار به دست تو نیست معذوری

حکیم نزاری

خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری

اگر وصال میسّر شود پس از دوری

سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق

خراب‌کرده عشق و امیدِ معموری

بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری

اگر به صورت زیبای خویش مغروری

دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟

به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری

به بلبلان برسانید تا نفس نزنید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه