کوروش در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۶ در پاسخ به M دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۳۵ - ذکر شاه شجاع کرمانی قدس الله روحه:
سلام
ترسگاری یعنی همون ترسو بودن
دکتر حافظ رهنورد در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:
نگران بهمعنای پیوسته نگرنده. مراقب، نگهبان
نکتهی قابل تامل بهکارگیری صنعت حسن تعلیل است در معروفترین بیت این غزل؛
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد.
sara Falahi در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۴ در پاسخ به مجید دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۵:
میل مارا چه کسی تعیین میکند؟
یعنی میل ما ناخودآگاه هست؟ مگر میشود یکی خود به خود میل به بدی کند و به زمین سقوط کند؟
مگر نه آنکه ما همه باید میل آسمانی داشته باشیم؟ و فرزند آهو باشیم؟ یا اشتباه میکنم ؟
ابن فردوس در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۹ دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الانبیاء محمد المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم » شمارهٔ ۴ - فی رثاء سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم:
اجرایی از معدود آثار بازماندۀ سید جواد ذبیحی در رادیو از این شعر موجود است.
لطفعلی مدرس در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:
ماجرای شیخ صنعان در منطقالطیر عطار یکی از داستانهای مشهور و رمزی این اثر است. خلاصهاش چنین است:
⸻
🔹 آغاز داستان
شیخ صنعان عارفی بزرگ و زاهدی تمامعیار بود. او بیش از پنجاه بار به حج رفته و در عبادت و طاعت نمونه بود. او سه شب متوالی در خواب دید که در روم به بتی سجده میکند و دریافت که باید به روم سفر کند. تعبیر خواب او را به دیاری کشاند که سرنوشتش را دگرگون کرد.🔹 دیدار با دختر ترسا
در روم، دختری ترسا (مسیحی) زیبارو دید. دلش سخت به او بسته شد. آن دختر شرط کرد اگر شیخ میخواهد به وصال او برسد، باید ایمان و اعمال خود را ترک کند:
• سجده بر بت کند
• قرآن بسوزاند
• شراب بنوشد
• و خوکبانی کندشیخ که عمری در طاعت گذرانده بود، برای نخستین بار همهی اینها را پذیرفت و اسیر عشق او شد.
🔹 شکست و ناتوانی
با این حال، دختر هر بار بهانهای میآورد و وصال نمیداد. شیخ در عین بیآبرویی، عاشق و دلباخته باقی ماند و به خوکبانی افتاد.🔹 بازگشت به حق
یاران و مریدان شیخ که همراه او بودند هر قدر او را نصیحت کردند و درخواست کردند که از این عمل بازگردد شیخ اهمیت نداد و کفت برگردید به مکه و بگویید شیخ از دست رفت. یاران ناامیدانه بازگشتند اما یکی دیگر از مریدان آنها را عناب کرده و وادار به بازگشت به شام برای بازگرداندن شیخ نمود. آنها به روم رفتند و برای بازگشت شیخ چله گرفتند و چهل شب و روز برای او دعا کردند. شب چهام پیغمبر به خواب مرید آمد و گفت که از دیرباز بین شیخ پرده ای بود که الان برداشته شده ایت. عطار نمی گوید که این پرده چه بود اما به نظرم احتمالا غرور شیخ بوده است. عاقبت دعایشان مستجاب شد، عنایت الهی شامل حال شیخ گشت، پردهی غفلت از دلش کنار رفت و به توبه و بازگشت رسید.🔹 سرانجام دختر ترسا
هنگامی که شیخ از عشق مجازی دست شست و به معشوق حقیقی (حق) بازگشت، آن دختر نیز دگرگون شد. او نیز در خواب مورد عتاب قرار گرفت که چرا شیخ را اذیت کرده است . او به دنبال شیخ به راه افتاد و شیخ آگاه شد و به کاروان دستور توقف داد. دختر به کاروان شیخ رسید و دلش از نور شیخ روشن گردید و اسلام آورد. سرانجام در کنار شیخ از شدت عشق الهی جان داد.به نظرم تمامی این عزل حافظ بیان خلاصه همین داستان است. لطفا یک بار دیگر عزل را بخوانید.
HRezaa در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۷ - تفسیر قول فریدالدین عطار قدس الله روحه تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون میخور که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد:
یگانه پروردگارا بنامت
درود بر همزبانان گرامی
با اجازه از اساتید، این کمترین نیز نظر خود را بیان کند.
پند و اندرزهای این شعر درباره قیاس انسان کمال یافته و انسان ناقص در مسیر عرفان است. و با درنظرگرفتن این نکته، معنای ابیات زیر بدین صورت میباشد.
کاملی گر خاک گیرد زر شود
ناقص ار زر برد خاکستر شود
کامل : انسان کمال یافته
گر خاک گیرد: اگر الهامات و تاییدات بسیار کوچکی دریافت کند
زر شود: نتایج بسیار ارزشمندی از آن خواهد گرفتناقص: انسانی که هنوز میانه راه است و کامل نشده، و یا به سبب وجود ناخالصیها و کژیها و خواستههای ناشی از منیت، به کمال حقیقی نرسیده است
ار زر برد خاکستر شود: اگر آگاهی و الهامی بسیار بزرگ و ارزشمند هم به او برسد، نتیجهی ناچیزی از آن دریافت میکندبیت زیر هم با بیانی شدیدتر موید و مفسر بیت بالاست
جهل آید پیش او دانش شود
جهل شد علمی که در منکر شوددر مصرع اول، مراد از او همان انسان کامل است.
و در مصرع دوم، مراد از منکر همان انسان ناقص است، بدین طریق که انسان ناقص بهسبب ناقص بودن علمش، علمی که بسمت او آمده را نمیتواند درک کند و درنتیجه «انکار» میکند....
هرچه گیرد علتی علت شود
کفر گیرد کاملی علت شوداین کمترین، بهجهت بهره بردن از دانش همزبانان گرامی، معمولا نظرات سایر دوستان را هم میخوانم و در حد توانم بهره میبرم
تفسیرهایی که از این بیت شد برای این کمترین قانع کننده نبود، و جسارتا نظر نامطمئن خود را بیان میکنم.
بنظرم این بیت هم همراستا با دو بیتی است که بالاتر آوردم
بنظرم مصرع اول درباره انسان کامل است و آن را اینگونه میخوانم:
هرچه گیرد، علتی علت شود
یعنی انسان کامل هر چیزی دریافت کند در این مسیر (هر چند کوچک باشد) برای او مانند دلیلی است برای یک نتیجه، و این نتیجه باز دلیلی شود برای نتیجه بزرگتر، و به همین ترتیب نتایج بزرگتر کسب کند و پیش رود تا یک نتیجه کامل کسب شود.
هر الهام کوچکی دلیلی شود برای دلیلی، و باز دلیلی برای دلیلی و..... واینگونه از یک الهام (علت) کوچک نتیجه بزرگ کسب کند.مصرع دوم در ادامه مصرع اول است و مخاطبش همان انسان کامل میباشد، و بدین صورت میخوانم:
کفر گیرد، کاملی علت شود
یعنی در ادامهی مصرع اول میفرمایند یک تایید بسیار ناچیزی که ظاهری کفرآمیز برای انسانهای نابیدار دارد، به او میرسد، و به همان روش بالا(هر دلیلی برای دلیلی و...) بدینصورت یک نتیجه کامل ارائه میدهد.
کفر (تایید ناچیزی در حد کفر برای انسان نابیدار) گیرد، و همین ناچیز دلیلی برای ارائه یک نظریه کامل میشود
سپاس از شما بابت وقتی که گذاشتید.
سربلند باشید.
HRezaa در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۶ - دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت و پیغام رسانیدن از آن طوطی:
یگانه پروردگارا بنامت
درود بر همزبانان گرامی
با اجازهی اساتید، این کمترین نیز نظر خود را بیان کند
از محتوای اشعار این کتاب بنظر میرسد این پندها برای انسانی است که در مسیر عرفان قدم نهاده است، و به نوعی اندرزهایی است که حضرت مولانا به شاگردانش علیالخصوص جناب حسامالدین داشته است.
با درنظر گرفتن این موضوع میتوان نتایج شفافتری از این ابیات دریافت.این چرا کردم چرا دادم پیام
سوختم بیچاره را زین گفتِ خاماین زبان چون سنگ و فم آهن وشست
وانچ بجهد از زبان چون آتشستسنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لافزانک تاریکست و هر سو پنبهزار
درمیان پنبه چون باشد شرارظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختندعالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کنددر تمام این ابیات به افرادی که در مسیر عرفان سالک هستند گوشزد میکند که، هنوز سالک هستید و هنوز پخته نیستید، مبادا بهجهت خودنمایی یا از روی لاف زدن و یا حتی با نقلقولی از استاد، مطالب و موضوعاتی که هنوز کامل درک نکردهاید(گفت خام) رو جایی بیان کنید و ملتی رو به بیراهه بکشونید و باعث بشید که منیتها (روبهان) در وجود مخاطبتان یا خودتان شعلهور شود.....
جانها در اصل خود عیسی دمند
یکزمان زخمند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جانها برخواستی
گفت هر جانی مسیح آساستیدر مورد دو بیت بالا، چون معنای دقیق و قانعکنندهای برای مصرع «یکزمان زخمند و گاهی مرهمند» درنیافتم، و بنظرم هر ۴ مصرع باهم مرتبطند، ترجیح میدهم گفت خامی بر زبان نیاورم.
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخورصبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکانهرکه صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپستر روددر این سه بیت پایانی، حضرت مولانا باز هم مورد مهمی را گوشزد میکنند که، اگر میخواهی از گردون بالاتر روی، اگر میخواهی به درجات بالای کمال نایل بشی، و درنتیجه سخنهای چون شکر بگویی و گفتارت از خامی به پختگی برسد، باید صبر کنی....
در مسیر عرفان درصورت داشتن پیر و راهنما به سبب راهنماییهای پیر و استاد و همچنین به سبب ریاضت مستمر، در اواسط راه به شهوداتی خواهی رسید، و کمی بالاتر قدرتهایی نیز داده خواهد شد.
مولانای جان، این شهودات و تاییدات و کلا این علم و کمال نصفهونیمه را به «حلوا» تشبیه کرده، و گوشزد میکند که، تو که هنوز بچهای تو این راه به این حلوا قانع نشو، که این قانع شدن و لذت بردن از این حلوا، خودش یک منیت جدید هست، یک منه جدید، که بله من کسی شدم و چنین شهوداتی دارم، و مولانا این مطلب رو با «واپستر رود» بیان کرده....و گفته صبر کن، یعنی ایمان داشته باش به قوانین برنامهریزی شدهی این کائنات (نه که با بیحوصلگی منتظر باش و فقط زمان بگذره)
صبر کن و ایمان داشته باش به مسیری که پروردگار یگانه و هستی یگانه برای انسان طراحی کرده، و مشتاقانه ادامه بده
مشتاقانه و با اطمینان کامل از حمایت پروردگارت به مسیر ادامه بده و با موانع دست و پنجه نرم کن، به حلوا راضی مشو، و ....و برس به جایی که لیاقتشو داری
( شعر بعد نیز در راستای همین ابیات میباشد)
پوزش بابت دانسته ناچیز و نامطمئن، و اینکه وقتتون رو گرفتمسربلند باشید
علی محبوبی در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۲۸ - فی ذکر رفقاء السّوء:
در بیت ۳۴ مصرع دوم، وزن شعر کم دارد به نظرم کلمه او از این مصرع جا افتاده است:
این برست از سبو و آن از ذُل
گل از او نیکنام و [او] از گُل
لطفا اصلاح شود
علی محبوبی در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۲۸ - فی ذکر رفقاء السّوء:
در بیت ۳۱ مصرع دوم به نظرم عطربار صحیح نیست و عطار صحیح است . عطربار قافیه رو به هم زده است و وزن شعر به هم خورده است.
HRezaa در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۴ در پاسخ به فرهود دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۶ - در حسب حال و انجام روزگار:
درود بر شما استاد بزرگوار
بله شما کاملا درست میفرمایید
سپاس از شما بابت دقتنظر و راهنماییتان
حامد طاهریان در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۵ - در مرثیهٔ قدوة الحکماء کافیالدین عم خویش:
قصیده فوق العادهای بود...
محسن جهان در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:
در بیت اول،
جناب حافظ میفرماید: ای انسان بدور از این هیاهوی زندگی مادی، هیچگاه از آن عشق لایزال و سکر جاودانه غافل مباش، که چنانچه اینگونه شدی از نیست و هست ذهنی رسته ای و در آستانه وصال الالحق خواهی بود.
احمد خرمآبادیزاد در ۲۷ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۸:
1-مصرع نخست بیت 1 به شکل «بر آب دیده چون سروش نشانم» از نظر ساختار شعری، باعث بدون قافیه ماندن بیت میشود.
2- در زیر نویس نسخۀ مرجع، این مصرع چنین است: «چو سروش گر به آب دیده شانم».
3-به استناد لغتنامه دهخدا، واژۀ «شاندن» به معنی معنی «گذاشتن» و «قرار دادن» نیز هست.
بنابراین، با توجه به سه نکته بالا، شکل درست این مصرع عبارت است از «چو سروش گر به آب دیده شانم».
*گفتنی است که امیر خسرو دهلوی نیز در غزل شماره 540 بیتی دارد به این شکل:
«درون دیده شانم نیکوان را/اگرچه راست در بالا چو تیرند»
R M در ۲۷ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:
پایاب!!؟ از دست بخواهد شد!!!؟
مشتاقی و مهجوری
دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد
پایان شکیبایی
داره میگه نیروی صبر من رو زنده نگه داشته و اگر صبرم تموم بشه، از دوری تو از دست خواهم رفت
علی محبوبی در ۲۷ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۲۸ - فی ذکر رفقاء السّوء:
در مصرع اول بیت ۵۸ کلمه کیهان ، سهوا گیهان نوشته شده که لطفا اصلاح شود
احمد اسدی در ۲۷ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:
تا تو را چون گل در این گلزار باشد خردهای
دیدهٔ شوری بود هر قطرهٔ شبنم جدا
واژه گل در ادبیات فارسی قدیم مشخصا به معنای گل سرخ به کار می رفته است و سایر گلها با اسم خاص آنها نظیر نرگس، سوسن، ارغوان، شقایق و ... نام برده می شده اند.
درون گل سرخ لکه های کوچک زرد رنگی است که در زیبایی شناسی شاعرانه به خرده های طلا تشبیه شده است. در این نگاه، گل سرخ صاحب زر تلقی میشده است. حافظ در ابیاتی داستان زراندوزی قارون را به گل گوشزد میکند تا زر را پنهان نسازد. مثلا در ابیات زیر:
احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد
در گوشِ گل فروخوان تا زر نهان ندارد
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را ضررها داد سودای زراندوزی
لذا در بیت فوق صائب اشاره به این دارد که تا وقتی گل با خود خرده های زر دارد، چشم شور دنبال اوست. حتی هر دانه شبنم هم جداگانه مانند چشمی شور است که به گل نگاه میکند. در واقع واژه گلزار در این بیت کنایه از دنیاست و هر کسی که مال می اندوزد به گل با خرده های طلا تشبیه شده است که چشم هایی به دنبال اوست.
علی احمدی در ۲۷ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:
بی تردید هر غزل حضرت حافظ خود نافه ایست که می باید گشود تا عطرش فضای دنیا را پر کند.در این غزل که ابتدایش ذکری از شب قدر و انتهایش سخن از آب حیات و در میانه ذکری از طریقت حافظ آمده قطعا باید نگاه و چشم انداز حافظ را بجوییم. نباید فراموش کرد که حافظ طریقتش را جهانشمول می داند و آن را نسخه ای برای تمام قرون می انگارد .وقتی تنها ۴۰ سال بعد از مرگ حافظ در فلورانس کشیشی به نام مارسیلیو فیچینو پا به عرصه وجود می گذارد تا زنگ رنسانس را به صدا در آورد و بگوید خود را بشناس، ای موجود الهی در جلد آدمی . ارزش کار حافظ را درک می کنیم چون بر این باور بود که روی سوی خانه خمّار دارد پیر ما .او می گفت همه زاهدان و عابدان و عاقلان روزی به طریقت عشق وارد خواهند شد .
این غزل با آمدن شاه شجاع مقارن است و حافظ در میانه غزل او را وصف می کند چرا که به باور او شاه شجاع یکی از کسانی است که راه عاشقی را می تواند هموار نماید مثل بسیاری در تاریخ که قصد چنین کاری داشتند .حافظ برای به قدرت رسیدن شاه شجاع هم تبلیغ کرده هم دعا .این کار در راستای باوریست که او به منجیان با قدرت دارد .به هر حال با گامهای مرکب مور در راه عاشقی چندان نمی توان موفق بود و گامهای اسب باد سلیمانی لازم است که این راه عاشقی را برای استفاده عده کثیری از مردم فراهم سازد .
آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است
یا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟
با اوصاف فوق شب قدر حافظ شبی است که افراد گرانقدر و با قدرت بتوانند در راه عاشقی گام بنهند و آن را رونق بخشند .چون در شب قدر آینده تعیین تکلیف می شود فیها یفرق کل امر حکیم یعنی هر امری از امور خداوند معین خواهد شد.به باور حافظ راه عاشقی هم با آمدن شاه شجاع تعیین تکلیف می شود .حتی از منظر اختر شناسی هم گویا نیک بختی رخ داده و ستاره خوش اقبالی رونمایی کرده است.حافظ خواسته از این عبارات برای مقاصد خود بهره جوید .آنچه برایش مهم است لزوم حضور افرادی با قدرت در راه عاشقی برای رونق و پیشبرد آن است.هرچند تاریخ نشان داد که شاه شجاع آن منجی مورد نظر حافظ نبود و در زمان او نیز حافظ از گزند حاسدان در امان نماند ولی در باور حافظ خللی وارد نکرد.
تا به گیسویِ تو دستِ ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکرِ یارب یارب است
مخاطب حافظ اینجا معشوق است نه شاه شجاع .چون در ابیات میانی از شاه شجاع به صورت سوم شخص یاد می کند .گیسوی معشوق همان راه دراز عاشقی است و حافظ بر این باور است که کسانی باید در این راه باشند که شایستگی داشته باشند.بله ممکن است این راه برای همگان باز باشد ولی آنان که شایستگی ندارند مانع بقیه خواهند شد و کارشکنی می کنند پس لازم است افراد شایسته با قدرتی چون شاه شجاع منجی عاشقان باشند.برای این امر هر حلقه و انجمنی در این شب قدر برای آمدن چنین منجیانی دست به دعا هستند.
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردنِ جان زیرِ طوقِ غَبغَب است
باز هم به معشوق می گویدمن مثل هزاران عاشق دیگر در چاه زیبای زنخدان تو کشته شده ایم بسیاری دیگر هم در گذشته در این راه جان داده اند .ولی امیدم این است که صدهزار گردن دیگر در آینده زیر طوق غبغب تو باشد یعنی آماده جان دادن باشند .یعنی این راه عاشقی ادامه خواهد داشت و این نشانه امیدواری حافظ به آینده است .بسیاری افراد به این طریقت خواهند گروید و منجیان آنها را هدایت خواهند کرد .
شهسوارِ من که مه آیینه دارِ روی اوست
تاجِ خورشیدِ بلندش خاکِ نعلِ مَرکَب است
اینجا به توصیف شاه شجاع می پردازد .می گوید او همان شهسوار منجی راه عاشقی است که ماه جلوه زیبای او را در آینه نمایان می کند و تاج بلند خورشید خاک زیر نعل مرکب اوست .در واقع هدف حافظ بیان حسن و تعالی اوست .
عکسِ خِوی بر عارضَش بین کآفتابِ گرم رو
در هوایِ آن عَرَق تا هست هر روزش تب است
تصویر عرق بر چهره او آفتاب را متمایل کرده تا روی خود را مانند روی او عرق کرده نماید و به همین علت هر روز تب دار است. شاید منظور این است که منجیانی مانند شاه شجاع باید در تب و تاب باشند و مثل عاشقان بیقرار دائم بکوشند تا مقصود حاصل شود
من نخواهم کرد تَرکِ لعلِ یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینَم مذهب است
دوباره صحبت از طریقت خود می کند و می گوید لب لعل معشوق و جام می را نمی توانم ترک کنم هردوی اینها به من درک جدیدی از زندگی می دهند و مذهب و مرام و مسیر جدیدی معرفی می کنند پس ای زاهدان با من کاری نداشته باشید که از اینکه به آیین شما درآیم معذورم.
اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
این راه عاشقی، سلیمان با قدرتی می خواهد که با اسب باد براند منِ تنها که مرکبی چون مورچه دارم نمی توانم مثل او باشم .تاثیر او در راه عاشقی بیشتر است.او معتقد است باید اتفاقات مهمی در راه عاشقی بیفتد .اتفاقاتی که در زمانهای کمتری بتواند پیشرفتهای بیشتری را در این راه ایجاد کند .یکی از این پیشرفتها بی گمان رنسانس بود که بعد از مرگ حافظ در عرض ۳۰۰ سال دنیا را متحول ساخت .رنسانس بیداری انسان برای گام برداشتن به سمت اطمینان بیشتر بود .بشر آموخت که می تواند از توانایی بیشتر خود در دنیا مطمئن تر شود و این از نظر حافظ یعنی گامی به سوی اطمینان کامل یعنی همان معشوق حقیقی که همه انسانها را با عشق به سمت خود فرا می خواند.
آن که ناوَک بر دلِ من زیرِ چشمی میزند
قوتِ جانِ حافظش در خندهٔ زیر لب است
مثل همیشه جلوه ای از راه عاشقی را بیان می کند.اگرچه معشوق از زیر چشم تیر مژگانش را بر دلم می زند و قصد جانم را می کند ولی با خنده زیر لبش به من و همه انسانهای روی زمین می گوید بیا و خوراک جان عاشقان را می دهد واین ندا جاودانه است و در آینده هم ادامه دارد گویی آب حیات جاودان است .آری عشق همیشه زنده است و زنده نگه می دارد.
آبِ حیوانش ز منقارِ بلاغت میچکد
زاغِ کِلکِ من به نام ایزد چه عالی مشرب است
حافظ قلم خود را مانند کلاغی می داند که آب حیات جاودانی از منقارش می چکد و ما شاءالله خوش مرام است.
فرهود در ۲۷ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۶ در پاسخ به HRezaa دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۶ - در حسب حال و انجام روزگار:
درود بر شما
تفسیر شما درست است؛ برداشت من این است که شتابنده منظور «جسم آدمی در جوانی» است که به مرکب یا اسبی تیزرو تشبیه شده؛ در ابیات قبل همچنین آمدهاست: رهوار گیلی، بور چوگانی، هیون رونده.
فرهود در ۲۷ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۷ - قصهٔ احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیهالسلام در آن چاشتگاهها کی خواجهاش از تعصب جهودی به شاخ خارش میزد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمیجوشید ازو احد احد میجست بیقصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بیقصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود همچون سحرهٔ فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی:
«پدفوز خوش شدن» معادل دماغ چاق امروزی است که بهکار میبریم یعنی حال خوش.
بیت یعنی: این واضحه شرح بیشتری لازم نیست؛ نوروز و فصل شکفتن فرارسید و مردم از خلاق، حال خوش یافتند.
کوروش در ۲۶ روز قبل، جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۳۵ - ذکر شاه شجاع کرمانی قدس الله روحه: