محمد مهدی فتح اللهی در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۹ در پاسخ به سپیتامن آرین دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸۶:
بیت اول رو فردوسی برای وصف لشگر افراسیاب سروده
محمد مهدی فتح اللهی در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸۶:
اصلم تورک است اگر چه هندی گویم❤
محمد مهدی فتح اللهی در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۳:
زبان تو نمی دانم که من ترکم تو هندویی
امین منتخبی در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۳ در پاسخ به مهدی اختیاری دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴ - سبب نظم کتاب:
با سلام. همون طور که در جواب آقای مراغلی نوشتم.سرزمین آذربایجان تا ابتدای اسلام اصلا ترک نداشت. کتابهای معتبر تاریخی رو ملاحضه بفرمایید. مثلا کتاب حمدالله مستوفی رو. زبان و نژاد مردم آذربایجان تاتی و فارسی بوده.
امین منتخبی در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۸ در پاسخ به مراغالی دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴ - سبب نظم کتاب:
سلام بزرگوار. من اصالتا ترک اردبیل هستم. زبان قدیمی همه ترک های ایران تاتی(شعبه ای از فارسی قدیم) بوده و ایران اصلا ترک نداشته. ترک ها و زبان ترکی بعد از اسلام و باز شدن مرزهای شمالی ساسانیان به روی ترک ها باز شد و به تدریج با تسلط سلسله هایی مثل سلجوقیان و اتابکان و.. در این مناطق و کوچ عده زیادی از ترکان از ماوراءالنهر به این مناطق زبان ما شد ترکی. من الان مشکل خاصی هم با این قضیه ندارم. همون طور که زبان و نژاد مردم عراق و جنوب خوزستان هم قبل از اسلام فارسی بود و الان یا نژاد یا زبانشان یا هر دو شده عربی. منتها شما که اون دوست رو نژادپرست میدونی چطور خودت معتقدی نظامی ترک بوده؟؟ روی چه منطق و مدرکی؟ چون الان اون سرزمین همه ترک نشین هستن خیال میکنی ۸۰۰ سال قبل هم اینطوری بوده؟
Darya Alavi Moghaddam در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای:
با احترام
این مثنوی مرا به یاد مطلع غزلی بسیار معروف از حافظ شیرازی انداخت:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
Milad Sahraei در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸:
به نظر من مصرع اولِ بیت آخر اشتباهه( حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم براو) اصلا معنی نمیده...درستش میشه این: حافظ ار گفت خطا خصم نگیریم بر او.
درسته توی تمام نسخه ها غلط نوشته شده اما دلیل نمیشه که تصحیح نشه
سعید مدرسی در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۴ - به عیادت رفتن کر بر همسایهٔ رنجور خویش:
«صلّ» یعنی نماز بخوان و «انّک لم تُصلِّ» یعنی همانا تو نماز نخواندی. «یا فتی» یعنی ای جوان.
منظور این است که خواندن نماز برای تو مثل نخواندن است. کنایه از بی اثر بودن عبادت ریاکار
سعید مدرسی در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۸ در پاسخ به رهام دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۴ - به عیادت رفتن کر بر همسایهٔ رنجور خویش:
با توجه به بیت قبل و بعد، «ناچیزگو» نادرست است.
کوروش در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۸ - منازعت امیران عرب با مصطفی علیهالسلام کی ملک را مقاسمت کن با ما تا نزاعی نباشد و جواب فرمودن مصطفی علیهالسلام کی من مامورم درین امارت و بحث ایشان از طرفین:
گفت لیکن مر مرا حق ملک داد
مر شما را عاریه از بهر زاد
از بهر زاد یعنی چه
کوروش در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۷ - نومید شدن موسی علیهالسلام از ایمام فرعون به تاثیر کردن سخن هامان در دل فرعون:
ده خداوندی عاریت به حق
تا خداوندیت بخشد متفق
مصرع دوم یعنی چع ؟
عباس جنت در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۷ - داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روز بینوایی چنگ زد میان گورستان:
چون شدی من کان لله از وله / من ترا باشم که کان الله له
حدیث « من کان لله کان الله له» (هر کس برای خدا باشد خدا برای او خواهد بود)
امین مروتی در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۹:
فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
محمدامین مروتی
این غزل گویای احوال وصال و وحدتی است که مولانا تجربه کرده است. تجربه عدم تعین و بیرنگی و بی نشانی.
اه، چه بیرنگ و بینشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
با شگفتی از این عدم تعین و نادیدن خود سخن می گوید. در بعضی نسخه ها به جای حرف اعجابِ "اه"، "وه" امده که برای بیان شگفتی زیباتر است. زیرا "اه" بیشتر انزجار را می رساند تا شگفتی. همینطور به جای "ببینم"، "ببینی" آمده که آن هم درست و محتمل است.
گفتی اسرار در میان آور!
کو میان، اندر این میان که منم
در پاسخ پرسشگرِی طالب اسرار- که ممکن است شمس هم باشد- می گوید منی در میانه نیست که اسرار را با تو در میان نهد.
کی شود این روان من، ساکن
این چنین ساکن روان که منم
می گوید روح و روانم سیال است و من ساکن روان هستم. کلمه ی "روان" معنای روانی و سیالیت را در خود دارد. "ساکن روان" نوعی پارادکس است. پارادکسی که واقعیت هم دارد. کسی که خود را عبارت از روانی سیال تعری می کند، در واقع در سیالیت، سکونت دارد. مولانا خود را بی تعین و سیال و سیار حس می کند نه شخصی متشخص و متعین. چنن که در غزل دیگر هم از خود به عنوان "دود پراکنده[1]" تعبیر می کند و این دود همان عدم سکونت و روانی و پویایی است.
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بیکران که منم
وجودم مانند بحری بیکران است که از فرط وسعت و عمق در خود غرق شده است.
این جهان و آن جهان مرا مطلب
کاین دو گم شد در آن جهان که منم
عارف نه طالب دنیاست و نه طالب عقبا. عاشق است و از دو جهان فقط معشوق را می خواهد. هر دو جهان را در طلب عشق، گم کرده است.
فارغ از سودم و زیان، چو عدم
طرفه بیسود و بیزیان که منم
دغدغه ی سود و زیان ندارد و این حالت را طرفه یعنی نو و مطبوع و شگفت می داند و بدان خرسند است.
گفتم ای جان تو عین مایی، گفت
عین چه بود در این عیان که منم
خود را به وضوح با جان یعنی روح یکی می داند و این را به عینه و به عیان حس می کند. حتی روشن تر از چیزی که با چشم بتوان دید. نوعی بصیرت ناب و نگاه و تماشای خالص. بین عین و عیان آرایه اشتقاق وجود دارد.
گفتم آنی؟ بگفت: های خموش
در زبان نامدهست آن که منم
خواستم کیفیت این احوال و ادراک را بر زبان آورم. گفت این کیفیت به زبان در نمی آید.
گفتم اندر زبان چو درنامد
اینت گویای بیزبان که منم
گفتم حالا که احوال من به زبان در نمی آید، در عین بی زبانی، گویا هستم. یعنی در این غزل ها، به زبان بی زبانی سخن می گویم.
میشدم در فنا چو مه، بیپا
اینت، بیپایِ پادوان که منم
مانند مه یا همان "دود پراکنده"، در افق ها محو و پراکنده می شدم. مانند مه، بدون پا و بدون تعین، به سرعت می دویدم.
بانگ آمد چه میدوی، بنگر
در چنین ظاهرِ نهان که منم
ندا کردند که بنگر که با این سرعت و این ناپیدایی، کجا می وری؟
شمس تبریز را چو دیدم من
نادره ی بحر و گنج و کان که منم
در مقطع غزل می گوید پس از ملاقات با شمس، تبدل روحی یافته ام و احساس جواهر بودن و گوهر شدن پیدا کرده ام.
17 آبان 1403
[1] گفت که تو شمع شدی، قبله این جمع شدی
شمع نیم، جمع نیم، دود پراکنده شدم
نردشیر در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳:
" بپوشان که نشاید "
چرا داخل کیومه نوشته شده؟
جمله کیه ؟
گزنفون در ۱۷ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۶:
این غزل به لحاظ فرم و فضای کلی یادآور غزل 1826 است:
هر کی ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین
هر کی ز ماه گویدت بام برآ که همچنین
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱۷ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۵:
کز اندازه دادت همی بگذرد
ازین خامشی گنج کیفر برد
این به چه ماناست?
سپاسگزارم
Golnaz Mokhtari در ۱۷ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۱ در پاسخ به رضاارژندی دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دلآزار:
درود بر شما.
هنوز هم بعد از ۱۴ سال میهمان هستید؟
سام در ۱۷ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰:
بر جیب صبرم پنجه زد شاید داستان یوسف و زلیخا اینحا مد نظر است
عشقی که صبر عاشق رو تمام کرده
عشقی
گریبان پاره کن
عشقی که گریبان پاره میکند
امین منتخبی در ۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۳ در پاسخ به fa ba دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده:
وحید دستگردی
گزنفون در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۹: