فصل یازدهم - مشتاقیم الّا چون میدانیم که شما به مصالح خلق مشغولید زحمت دور میداریم
مشتاقیم الا چون میدانیم که شما به مصالح خلق مشغولید زحمت دور میداریم. گفت بر ما این واجب بود. دهشت برخاست. بعد ازین به خدمت آییم فرمود که فرقی نیست همه یکیست شما را آن لطف هست که همه یکی باشد. از زحمتها چونید؟ لیکن چون میدانیم که امروز شمایید که به خیرات و حسنات مشغولید لاجرم رجوع به شما میکنیم. این ساعت بحث درین میکردیم اگر مردی را عیال است و دیگری را نیست ازو میبرّند و به این میدهند. اهل ظاهر گویند که «از معیل میبری به غیر معیل میدهی» چون بنگری خود معیل اوست در تحقیق. همچنانکه اهل دلی که او را گوهری باشد شخصی را بزند و سر و بینی و دهان بشکند، همه گویند که این مظلوم است امّا به تحقیق مظلوم آن زننده است. ظالم آن باشد که مصلحت نکند. آن لس خورده و سرشکسته ظالم است و این زننده یقین مظلوم است. چون این صاحب گوهرست و مستهلک حق است کردهٔ او کردهٔ حق باشد. خدا را ظالم نگویند همچنانک مصطفی (صلّی الله علیه و سلّم) میکشت و خون میریخت و غارت میکرد ظالم ایشان بودند و او مظلوم. مثلاً مغربیی در مغرب مقیم است مشرقیی به مغرب آمد غریب آن مغربی است امّا این چه غریب است که از مشرق آمد؟ چون همه عالم خانهای بیش نیست ازین خانه در آن خانه رفت یا ازین گوشه بدان گوشه. آخر نه هم درین خانه است؟ اما آن مغربی که آن گوهر دارد از بیرون خانه آمده است آخر میگوید که اَلْاِسْلَامُ بَدَ أَغَرِیْبَاً نگفت که اَلْمَشرِقیُّ بَدَأَ غَرِیْباً همچنانک مصطفی صلی الله علیه و سلم چون شکسته شد مظلوم بود و چون شکست هم مظلوم بود زیرا در هر دو حالت حق به دست اوست و مظلوم آنست که حق به دست او باشد مصطفی را (صلی الله علیه و سلّم) دل بسوخت بر اسیران حق تعالی برای خاطر رسول وحی فرستاد که بگو ایشان را درین حالت که شما در بند و زنجیرید اگر شما نیّت خیر کنید حق تعالی شما را ازین برهاند وآنچ رفته است به شما باز دهد و اضعاف آن و غفران و رضوان در آخرت. دو گنج یکی آنک از شما رفت و یکی گنج آخرت. سؤال کرد که «بنده چون عمل کند،
آن توفیق و خیر از عمل میخیزد یا عطای حقّ است؟» فرمود که عطای حقّ است و توفیق حقّ است اما حق تعالی از غایت لطف به بنده اضافت میکند هردو را. میفرماید که هر دو از توست جَزَاءً بِمَا کَانُوْا یَعْمَلُوْنَ گفت: «چون خدای را این لطف است پس هرکه طلب حقیقی کند بیابد» فرمود لیکن بی سالار نشود چنانک موسی را علیهالسلام چون مطیع بودند در دریا راهها پیدا شد و گرد از دریا برمیآوردند و میگذشتند اما چون مخالفت آغاز کردند در فلان بیابان چندین سال بماندند و سالار آن زمان دربند اصلاح ایشان باشد که سالار ببیند که دربند اویند و مطیع و فرمانبردارند. مثلا چندین سپاهی در خدمت امیری چون مطیع و فرمانبردار باشند او نیز عقل در کار ایشان صرف کند و دربند صلاح ایشان باشد اما چون مطیع نباشند کی در تدارک احوال ایشان عقل خود را صرف کند؟ عقل در تن آدمی همچون امیری است؛ مادام که رعایای تن مطیع او باشند همه کارها به اصلاح باشد اما چون مطیع نباشند همه به فساد آیند. نمیبینی که چون مستی میآید خمرخورده ازین دست و پای و زبان و رعایای وجود چه فسادها میآید؟ روزی دیگر بعد از هشیاری میگوید «آه چه کردم و چرا زدم و چرا دشنام دادم؟» پس وقتی کارها به اصلاح باشند که در آن ده، سالاری باشد و ایشان مطیع باشند. اکنون عقل وقتی اندیشه اصلاح این رعایا کند که به فرمان او باشند مثلا فکر کرد که «بروم» وقتی برود که پای به فرمان او باشد و اگرنه این فکر را نکند. اکنون همچنانکه عقل در میان تن امیر است این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود و نظر و علم خود به نسبت آن ولی، جمله تنِ صرفند و عقل اوست در میان ایشان. اکنون چون خلق که تناند مطیع ایشان نباشند احوال ایشان همه در پریشانی و پشیمانی گذرد. اکنون چون مطیع شوند چنان باید شدن که هرچ او کند مطیع باشند و به عقل خود رجوع نکنند زیرا که شاید به عقل خود آنرا فهم نکنند باید که او را مطیع باشند. چنانکه کودکی را به دکان درزیی نشاندند او را مطیع استاد باید بودن اگر تَکل دهد که بدوزد تکل دوزد و اگر شلال، شلال دوزد و اگر خواهد که بیاموزد تصرف خود رها کند کلی محکوم امر استاد باشد.
امید داریم از حق تعالی که حالتی پدید آورد که آن عنایت او است که بالای صدهزار جهد و کوشش است که لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ این سخن و آن سخن یکی است که جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ اللّه تَعالی خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ الثَقَلَینِ یعنی چون عنایت او در رسد کار صدهزار کوشش کند و افزون. کوشش خوب است و نیکو و مفیدست عظیم امّا پیشِ عنایت چه باشد؟ پرسید که «عنایت، کوشش دهد؟» گفت چرا ندهد چون عنایت بیاید کوشش هم بیاید، عیسی علیه السلام چه کوشش کرد که در مهد گفت اِنِّیْ عَبْدُاللّه آتانِیْ الْکِتابَ یحیی هنوز در شکم مادر بود وصف او میکرد. گفتِ محمد رسول الله را بیکوشش شد گفت اَفَمَنْ شَرَحَ اللهُّ صَدْرَهُ.
اول فضل است چون از ضلالت بیداری درو آید آن فضل حقّ است و عطای محض و الّا چرا آن یاران دیگر را نشد؟ که قرین او بودند. بعد از آن فضل و جزا همچون استارهٔ آتش جست اوّلش عطاست امّا چون پنبه نهادی و آن ستاره را میپروری و افزون میکنی و بعد ازین فضل و جزاست آدمی اوّل وهلت خرد و ضعیف است که وَخُلِقَ الْاِنْسَانُ ضَعِیْفاً اما چون آتش ضعیف را پرورید عالمی شود و جهانی را بسوزد و آن آتش خُرد، بزرگ و عظیم شود که اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیْمٍ گفتم «مولانا شما را قوی دوست میدارد» فرمود که نی آمدن من به قدر دوستیست و نی گفتن آنچ میآید میگویم اگر خدا خواهد این اندک سخن را نافع گرداند و آن را در اندرون سینه شما قایم دارد و نفعهای عظیم کند و اگر نخواهد صدهزار سخن گفته گیر هیچ در دل قرار نگیرد هم بگذرد و فراموش شود همچنانک استارهٔ آتش بر جامهٔ سوخته افتاد. اگر حق خواهد همان یک ستاره بگیرد و بزرگ شود و اگر نخواهد صد ستاره بدان سوخته رسد و نماند و هیچ اثر نکند وَ لِلهِّ جُنُوْدُ السمَّواتِ.
این سخنها سپاه حقّند قلعهها را به دستوری حق باز کنند و بگیرند اگر بفرماید چندین هزار سوار را که بروید به فلان قلعه روی بنمایید اما مگیرید چنین کنند و اگر یک سوار را بفرماید که بگیر آن قلعه را همان یک سوار در را باز کند و بگیرد. پشهای را بر نمرود گمارَد و هلاکش کند چنانک میگوید اِسْتَوی عِنْدَ الْعَارِفِ الداّنِقُ وَالدِّیْنَارُ وَالْاَسَدُ وَالْهِرَّةُ که اگر حق تعالی برکت دهد دانقی کار هزار دینار کند و افزون. و اگر از هزار دینار برکت برگیرد کارِ دانگی نکند. و همچنین اگر گربه برگمارَد او را هلاک کند چون پشهٔ نمرود را و اگر شیر را بگمارد، از وی شیران لرزان شوند یا خود درازگوشِ او شود چنانکه بعضی از درویشان بر شیر سوار میشوند و چنانک آتش بر ابراهیم (علیهالسلام) برد و سلام شد و سبزه و گل و گلزار. چون دستوری حق نبود که او را بسوزد فیالجمله چون ایشان دانستند که همه از حق است پیش ایشان همه یکسان شد. از حق امید داریم که شما این سخنها را هم از اندرون خود بشنوید که مفید آنست اگر هزار دزد بیرونی بیایند در را نتوانند باز کردن تا از اندرون دزدی یار ایشان نباشد که از اندرون باز کند. هزار سخن از بیرون بگوی تا از اندرون مصدّقی نباشد سود ندارد همچنانکه درختی را تا در بیخ او تری نباشد اگر هزار سیلآب برو ریزی سود ندارد؛ اول آنجا در بیخِ او تری بباید تا آب مدد او شود.
نور اگر صدهزار میبیند
جز که بر اصل نور ننشیند
تا در چشم نوری نباشد هرگز آن نور را نبینند. اکنون اصل آن قابلیت است که در نفس است. نفس دیگر است و روح دیگر. نمیبینی که نفس در خواب کجاها میرود و روح در تن است اما آن نفس میگردد چیزی دیگر میشود. گفت: « پس آنچ علی گفت مَنْ عَرَفَ نَفَسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ این نفس را گفت؟» گفت و اگر بگوییم که این نفس را گفت هم خُردکاری نیست و اگر آن نفس را شرح دهیم او همین نفس را فهم خواهد کردن چون او آن نفس را نمیداند مثلاً آینهای کوچک در دست گرفتهای، اگر در آینه نیک نماید بزرگ نماید خرد نماید آن باشد به گفتن محالست که فهم شود. به گفتن همین قدر باشد که درو خارخاری پدید آید. بیرون آنک ما میگوییم عالمی هست تا بطلبیم. این دنیا و خوشیها نصیب حیوانیت آدمی است این همه قوت حیوانیت او میکند و آنچ که اصل است که انسان است در کاهش است. آخر میگویند که اَلْآدَمِیُّ حَیْوَانٌ نَاطِقٌ پس آدمی دو چیز است آنچ درین عالم قوت حیوانیت اوست این شهوات است و آرزوها اما آنچ خلاصهٔ اوست غذای او علم و حکمت و دیدار حق است.
آدمی را آنچ حیوانیت اوست از حق گریزان است و انسانیّتش از دنیا گریزان فَمِنْکُمْ کَافِرٌ وَمِنْکُمْ مُؤْمِنٌ. دو شخص درین وجود در جنگند- تا بخت کهرا بود کهرا دارد دوست. درین شک نیست که این عالم دی است جمادات را. جماد چرا میگویند؟ زیرا که همه منجمدند، این سنگ و کوه و جامه که پوشیدهای، وجود همه منجمد است. اگرنه دییی هست عالم چرا منجمد است؟ معنی عالم بسیط است در نظر نیاید اما به تأثیر توان دانستن که باد و سرمایی هست. این عالم چون فصل دی است که همه منجمدند چگونه دی؟ دِی عقلی نه حسی. چون آن هوای الهی بیاید کوهها گداختن گیرد، عالم آب شود همچنانکه چون گرمای تموز بیاید همه منجمدات در گداز آیند. روز قیامت چون آن هوا بیاید همه بگدازند حق تعالی این کلمات را لشکر ما کند گرد شما تا از اعدا شما را سدّ شوند تا سبب قهر اعدا باشد. اعدایی باشند اعدای اندرون؛ آخر اعدای برونی چیزی نیستند؛ چه چیز باشند؟ نمیبینی چندین هزار کافر اسیر یک کافرند که پادشاه ایشان است و آن کافر اسیر اندیشه؟ پس دانستیم که کار، اندیشه دارد چون به یک اندیشهٔ ضعیف مکدّر چندین هزار خلق و عالم اسیرند آنجا که اندیشههای بیپایان باشد بنگر که آن را چه عظمت و شکوه باشد؟ و چگونه قهر اعدا کنند و چه عالمها را مسخّر کنند؟ چون میبینم معین که صدهزار صورت بیحد و سپاهی بیپایان صحرا در صحرا اسیر شخصیاند و آن شخص اسیر اندیشه ای حقیر پس این همه اسیر یک اندیشه باشند تا اندیشههای عظیم بیپایان خطیر قدسی علوی چون باشند؟ پس دانستیم که کار، اندیشهها دارند؛ صور همه تابعند و آلتاند. و بیاندیشه معطّلند و جمادند. پس آنکه صورت بیند او نیز جماد باشد و در معنی راه ندارد و طفل است و نابالغ اگرچه به صورت پیر است و صدساله رَجَعْنَا مِنَ الْجِهَادِ الْاَصْغَرِ اِلَی الْجِهَادِ الْاَکْبَرِ یعنی در جنگ صورتها بودیم و به خصمان صورتی مصاف میزدیم این ساعت به لشکرهای اندیشهها مصاف میزنیم تا اندیشههای نیک اندیشههای بد را بشکند و از ولایت تن بیرون کند. پس اکبر این جهاد باشد و این مصاف. پس کار، فکرتها دارند که بیواسطهٔ تن درکارند همچنانکه عقل فعّال بیآلت چرخ را میگرداند آخر میگوید که به آلت محتاج نیست.
تو جوهری و هر دو جهان مر ترا عرض
جوهر که از عرض طلبند هست ناپسند
آن کس که علم جوید از دل برو گری
وان کس که عقل جوید از جان برو بخند
چون عرض است؛ بر عرض نباید ماندن زیرا این جوهر چون نافهٔ مشک است و این عالم و خوشیها همچون بوی مشک. این بوی مشک نمانَد زیرا عرض است هرکه ازین بوی، مشک را طلبید نه بوی را و بر بوی قانع نشد نیک است. اما هرکه بر بوی مشک قرار گرفت آن بد است زیرا دست به چیزی زده است که آن در دست او نمانَد. زیرا بوی صفت مشک است چندانکه مشک را روی درین عالم است بوی میرسد چون در حجاب رود و روی در عالم دیگر آرد آنها که به بوی زنده بودند بمیرند. زیرا بوی ملامز مشک بود آن جا رفت که مشک جلوه میکند. پس نیکبخت آن است که از بوی بر وی زند و عین او شود بعد ازان او را فنا نمانَد و در عین ذات مشک باقی شد و حکم مشک گیرد. بعد ازان وی به عالم، بوی رساند و عالم از وی زنده باشد. بر او از آنچ بود جز نامی نیست همچنانک اسبی یا حیوانی در نمکسار، نمک شده باشد بر وی از اسبی جز نام نمانده باشد. همان دریای نمک باشد در فعل و تأثیر. آن اسم او را چه زیان دارد؟ از نمکیاش بیرون نخواهد کردن و اگر این کان نمک را نامی دیگر نهی از نمکی بیرون نیاید. پس آدمی را ازین خوشیها و لطفها که پرتو و عکس حقّ است ببایدش گذشتن و برین قدر نباید قانع گشتن هرچند که این قدر از لطف حقّ است و پرتو جمال اوست امّا باقی نیست به نسبت به حق. باقی است به نسبت به خلق. باقی نیست چون شعاع آفتاب که در خانهها میتابد؛ هر چند که شعاع آفتاب است و نور است امّا ملازم آفتاب است، چون آفتاب غروب کند روشنایی نمانَد پس آفتاب باید شدن تا خوف جدایی نماند. باخت است و شناخت است. بعضی را داد و عطا هست اما شناخت نیست و بعضی را شناخت هست اما باخت نیست اما چون این هر دو باشد عظیم موافق کسی باشد این چنین کس بینظیر باشد. نظیر این مثلا مردی راه میرود اما نمیداند که این راه است یا بیراهی؟ میرود علی العمیا بوکه آواز خروسی یا نشان آبادانیی پدید آید. کو این و کو آن که راه میداند؟ و میرود و محتاج نشان و علامت نیست؛ کار، او دارد پس شناخت ورای همه است.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: متن به تحلیل و بررسی مفهوم مظلومیت و ظلم و همچنین جایگاه حق و حقیقت در زندگی انسانها پرداخته است. نویسنده به بیان اعتقاداتی میپردازد که نشاندهنده توحید و یگانگی در عالم وجود است و همه چیز را به یک حقیقت متصل میداند.
او به مثالهایی از زندگی پیامبر اسلام و پیامبران دیگر اشاره میکند تا نشان دهد که ظلم واقعی در عدم شناخت حق و حقیقت و عدم توجه به مصلحت خلق است. در ضمن، اشاره به نعمتهای الهی و ضرورت توکل به خداوند در جستجوی حق و بصیرت نیز میشود. نوشنده بر این باور است که باید اندیشه و عقل خویش را به دست ولی و صاحبنظری بسپاریم که دارای علم و حقیقت است، تا از پریشانی و سردرگمی نجات یابیم.
در پایان، متن تأکید میکند که توجه به معنای عمیق وجود و خودشناسی، میتواند انسان را به شناخت واقعی و رضایت الهی برساند. در حالی که جستجوی ظواهر و خوشیهای دنیوی فانی و ناپایدار است.
هوش مصنوعی: ما مشتاق دیدار شما هستیم، اما چون میدانیم که شما به نفع مردم مشغولید، زحمت زیادی به شما نمیدهیم. شما فرمودید که این وظیفهای بود که بر عهده ما بود. در اینجا کمی هیجان به وجود آمد. سپس فرمودید که فرقی بین ما وجود ندارد و همه ما باید به یکدیگر محبت کنیم. از زحمتهای شما چگونه است؟ اما چون میدانیم که امروز شما مشغول کارهای نیکو هستید، پس به شما مراجعه میکنیم. ما در این لحظه درباره این موضوع بحث میکردیم که اگر مردی خانوادهاش را نداشته باشد و دیگری داشته باشد، بعضی از اموال او را به آن کسی که خانواده ندارد میدهند. اهل ظاهر میگویند: «شما از کسی که معیل است میبردید و به کسی که غیر معیل است میدهید»، اما وقتی دقیقتر نگاه کنیم، خود معیل اوست. همانطور که اگر شخصی مردی را بزند و به او آسیب برساند، همه گویند که او مظلوم است، ولی در واقع مظلوم آن کسی است که ضربه دیده. ظالم آن است که به مصلحت نمینگرد. کسی که آسیب دیده و رنج کشیده، ظالم است و آن کس که آسیب میزند، در واقع مظلوم است. چون آن صاحب گوهر است و در واقع حق اوست. خدا را نمیتوان ظالم خواند، همانگونه که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلّم) در جنگها کشت و خونریزی کرد، اما این افراد مظلوم بودند. به عنوان مثال، شخصی از مغرب به مشرق آمده، آنکه در مغرب زندگی میکند غریبه است، اما آنی که به عنوان غریب از مشرق آمده چه؟ زیرا در نهایت همه عالم مانند یک خانه است. اگر از این گوشه به آن گوشه بروید، باز هم در همان خانه هستید. مغربی که گوهر دارد از بیرون آمده، ولی میگوید که «اسلام غریب آمده است» و نه اینکه «مشرقی غریب آمده است». پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلّم) در هر دو حالت مظلوم بود، زیرا در هر دو حالت حق در دستان اوست و مظلوم کسی است که حق را در اختیار دارد. پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلّم) به حال اسیران دل میسوزاند و خداوند وحی فرستاد که به آنها بگوید: در حالتی که شما در بند هستید، اگر نیت خیر داشته باشید، خداوند شما را آزاد میکند و آنچه از شما رفته به شما بازگردانده میشود و خیراتی در آخرت به شما عطا خواهد کرد. دو گنج وجود دارد، یکی آنچه از شما رفته و دیگری گنج آخرت. سوال میشود که «بنده چگونه عمل کند؟»
هوش مصنوعی: آیا توفیق و خیر نتیجه عمل انسان است یا عطای خداوند؟ پاسخ این است که هر دو از عطای خداوند و توفیق او ناشی میشود. خداوند از روی لطف به بندگان خود این نعمتها را میدهد و میفرماید که این دو از جانب توست، به دلیل کارهایی که انجام دادهای. وقتی خداوند این لطف را دارد، هر کس که با صدق و جدیت دنبال حقیقت برود، به آن خواهد رسید. اما برای رسیدن به هدف، باید دستورالعملها را رعایت کند. همانطور که حضرت موسی (علیهالسلام) وقتی مطیع بودند، در دریا راه پیدا کردند و به سلامت عبور کردند، اما به محض اینکه نافرمانی کردند، سالها در بیابان سرگردان شدند. رهبر آن زمان مسئول اصلاح حال آنان بود، پس باید ببیند که آیا آنها مطیع و فرمانبردار هستند یا خیر. در اینجا تشبیهی وجود دارد؛ عقل مانند امیر است و تا زمانی که اعضای بدن اطاعت کنند، امور به درستی پیش میروند، اما اگر اطاعت نکنند، همه چیز به فساد میکشد. افراد در زمان مستی نمیتوانند کنترل خود را داشته باشند و بعد از هوشیاری از کارهای نادرست خود پشیمان میشوند. به همین ترتیب، اگر وضعیت افراد خوب باشد، باید رهبری برای هدایت آنها وجود داشته باشد و آنها باید مطیع او باشند. عقل باید تنها در مورد صلاح آنها فکر کند و اگر آنها به حرف او گوش ندهند، نمیتوانند به خوبی عمل کنند. همینطور کودکانی که در دکان خیاطی قرار میگیرند، باید به دست استاد خود مطیع باشند وگرنه نمیتوانند چیزی یاد بگیرند.
هوش مصنوعی: امیدواریم خداوند حالتی برای ما ایجاد کند که نشان از رحمت او دارد و این رحمت از تلاش و کوششهای بسیار بالاتر است. لَیْلَةُ الْقَدْرِ، که فضیلتش بیشتر از هزار ماه است، همین معنا را انتقال میدهد. همچنین، وجود جذبهای از سوی خداوند برتر از عبادتهای سنگین و طاقتفرسا است؛ زیرا وقتی رحمت و لطف او به ما برسد، کوششهای ما نیز ثمر خواهد داد و بسیار بیشتر از آنچه که میتوان تصور کرد، به نتیجه خواهد رسید. تلاش همیشه خوب و نیکوست، ولی در برابر رحمت او هیچ است. بعضی پرسیدهاند آیا رحمت او موجب تلاش میشود یا نه؟ پاسخ این است که چرا نشود؟ چرا که وقتی رحمت او برسد، تلاش نیز پدیدار میشود. به عنوان مثال، عیسی علیهالسلام در گهواره سخن گفت و خود را بنده خدا معرفی کرد؛ او در حالی که یحیی هنوز در شکم مادرش بود، وصف او را بیان کرد. همچنین، پیامبر اعظم محمد صلیاللهعليهوآلهوسلم بدون هیچ تلاش و تلاشی به مقام والای خود رسید، و آیا کسی که خداوند سینهاش را گشاده کرده، به تلاش نیاز دارد؟
هوش مصنوعی: فضیلتی که به انسان میرسد، از برآمدن از گمراهی و بیخبری به دست میآید و this فضل از جانب حق است و یک نعمت خالص محسوب میشود. اگر این باشد، چرا دیگران که با او بودند، به این فضل نرسیدند؟ بعد از این فضل و پاداش، مانند ستارهای در آتش است؛ آغازش نعمت است، اما وقتی که آن را پرورش دهی، مانند آتش کوچک که بزرگ و ویرانگر میشود. انسان در ابتدا ضعفی دارد و ضعیف آفریده شده است، اما وقتی این آتش ضعیف را پرورش دهد، میتواند به جهانی بزرگ تبدیل شود که بر دیگران تأثیر میگذارد. مولانا میگوید که خداوند محبتش به قویترین افراد است، ولی من به خاطر دوستی به محفل شما آمدم و اگر خدا بخواهد، این سخنان کم ارزش را سودمند خواهد کرد و در دل شما قرار خواهد داد. اما اگر نشانهای از اراده حق نباشد، حتی هزاران سخن نیز در دل کسی جا نخواهد گرفت و فراموش خواهد شد. اگر خدا بخواهد، همان یک ستاره میتواند بزرگ شود و اما اگر نخواهد، حتی صد ستاره هم از بین میروند و اثری از آنها باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: این کلمات نمایانگر سپاه حق هستند که به واسطه دستورات الهی، قلعهها را فتح میکنند. اگر فرمانی به چند هزار سواره داده شود که به قلعهای بروند، به شرطی که خواست خداوند باشد، میتوانند به آنجا بروند و بگیرند. اما اگر فقط یک سواره مأمور شود که قلعه را بگیرد، همان یک نفر میتواند در را باز کرده و قلعه را تصرف کند. خداوند میتواند حتی یک پشه را بر نمرود قرار دهد و او را نابود سازد؛ زیرا در نظر عارفان، ارزش یک دینار و انواع دیگر داراییها در برابر خواست الهی یکسان است. برکت الهی میتواند کارهایی عظیم را از مقادیر اندک انجام دهد و برعکس. به همین ترتیب، حتی یک گربه نیز میتواند به سرنوشت دشمنانش پایان دهد، یا شیر را بر او مسلط کند؛ مانند درویشی که بر شیر سوار میشود. اگرچه ابراهیم (علیهالسلام) در آتش قرار گرفت، ولی به خواست خداوند، آن آتش به گل و سبزه تبدیل شد. چون این امر به دستور خداوند نبود، او در آتش نسوزد. وقتی عارفان دانستند که همه چیز از خداوند است، برایشان همهچیز یکسان شد. ما نیز از خداوند امید داریم که این کلمات را در درون خود بیابیم؛ زیرا اگر هزار دزد به بیرون بیایند، نمیتوانند در را باز کنند مگر اینکه یک دزد درون به آنها کمک کند. حتی با هزار سخن از بیرون، تا زمانی که در دل کسی برای تأیید آنها نباشد، فایدهای نخواهد داشت. مانند درختی که بدون رطوبت در ریشهاش، نمیتواند آب را به خود جذب کند. لذا، ابتدا باید در ریشه درخت آب باشد تا آب به آن کمک کند.
هوش مصنوعی: هرچقدر نور درخشان باشد، باز هم فقط بر اصل نور تاثیر میگذارد و از آن جدا نمیشود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نوری در چشم نباشد، هرگز آن نور مشاهده نمیشود. اکنون باید به قابلیتهایی که در نفس وجود دارد توجه کرد. نفس یک واقعیت مجزا و روح نیز واقعیتی دیگر است. در خواب، نمیدانیم که نفس به کجا میرود و روح در بدن است، اما نفس میتواند به چیزی دیگر تبدیل شود. اگر بگوییم که مقصود از جمله «مَن عَرَفَ نَفَسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» بر نفس است، این حرف بیمعنی نیست. اگر بخواهیم آن نفس را توضیح دهیم، در نهایت او همین نفس را خواهد فهمید، زیرا او به ذات خود آگاهی ندارد. به عنوان مثال، اگر یک آینه کوچک در دست داشته باشی و در آن به خوبی نگاه کنی، تصویر بزرگتر یا کوچکتری را مشاهده میکنی، ولی در واقع فهمیدن حقیقت از طریق کلام، محال است. باید به قدر کافی بگوییم تا آنچیزی که در آن موجود است، نمایان شود. در این دنیا و لذتهای آن، تنها نیازهای حیوانی انسان پاسخ داده میشود و این همه انرژی صرف حیوانیت او میشود، در حالی که اصل وجود انسانی او رو به افول میرود. نهایتاً میگویند که انسان ناطق است و بنابراین انسان دو وجوه دارد: آنچه در این دنیا او را به جلو میبرد، شهوات و آرزوهاست، و آنچه او را به حقیقت نزدیک میکند، علم، حکمت و درک خداوند است.
هوش مصنوعی: انسان به خاطر جنبه حیوانیاش از حقیقت دوری میکند و به خاطر جنبه انسانیاش از دنیای مادی فاصله میگیرد. در درون هر فرد دو شخصیت در حال نبرد هستند. این دنیا به مانند زمستانی است که همه چیز در آن ساکن و بیحرکت است. اجسام و اشیاء بیجان هستند و به همین دلیل به آنها جامد میگویند. اگر این عالم زمستان باشد، پس معنای عالم چیست؟ وجود عالم نشاندهنده گرما و انرژی است. وقتی هوای الهی به وجود میآید، این اجسام به حرکت و ذوب درمیآیند. در روز قیامت نیز این هوای الهی میتواند همه چیز را به فعل درآورد. دشمنان واقعی درونی هستند و آنانی که در دنیا دیده میشوند تنها آینهای از تفکرات و اندیشهها هستند. اندیشهها قدرتهایی دارند که میتوانند همه چیز را تحت تأثیر قرار دهند. اگر ما نتوانیم اندیشهای را تقویت و پرورش دهیم، به حالت ساکن و بیروح خواهیم ماند. پس هر چیزی که به ظاهری بیندیشد، به نوعی سرگردان و بیمعنا خواهد بود، حتی اگر در ظاهر پخته و بزرگ جلوه کند. در حقیقت، ما در جنگ با افکار و اندیشههایمان هستیم تا تفکرات خوب را بر تفکرات بد غالب کنیم و از اشتباهات و آسیبها دور باشیم. این مبارزه بزرگتر از نبردهایی است که در ظواهر انجام میدهیم، چرا که در نهایت، تمام کارها تحت تأثیر تفکرات ما هستند و پیامدهای آنها را به همراه دارند.
هوش مصنوعی: تو حقیقتی ناب هستی و دنیاها فقط به خاطر تو وجود دارند. چون دیگران از ظاهر چیزها طلب دارند و این امر را ناچیز میدانند.
هوش مصنوعی: کسی که علم را از دل بگیرد، از دل خود دور میشود و کسی که عقل را از جانش کسب کند، باید از جان خود دور شود و به زندگی شاد و خندهرو ادامه دهد.
هوش مصنوعی: چون موضوعهای سطحی و ظاهری زودگذر هستند، نباید به آنها دل بست. این جهان و لذتهای آن مانند بوی خوش مشک هستند؛ بویی که ماندگار نیست. اگر کسی تنها به دنبال این بو برود و نه خود مشک، راه درستی را پیش نگرفته است. کسی که فقط به بوی مشک دل ببندد، از چیزی نگهداری کرده که به دستش نخواهد ماند. بوی مشک به شکل موقت با مشک همراه است و زمانی که مشک در دنیای دیگر نمایان میشود، بوی آن نیز از بین میرود. بنابراین، بهترین حالت این است که با بوی مشک ارتباط داشته باشیم و به تدریج به ذات مشک تبدیل شویم. این گونه است که انسان به بقا دست مییابد و همواره زنده خواهد ماند. در این حالت، تنها نامی از وی باقی میماند و اساس وجود او در ذات مشک خواهد بود. انسانها باید از لذتها و زیباییهای دنیا که تجلی خداوند است، فراتر بروند و به چیزهایی که پایدارتر هستند، توجه کنند. حتی لذتهای ظاهری که خود از رحمت و نور خداوند نشأت میگیرند، ماندگاری ندارند. مانند نور خورشیدی که در خانهها میتابد، با غروب خورشید ناپدید میشود. بنابراین، با خداوند باید ارتباطی عمیق برقرار کرد تا از ترس جدایی نجات یابیم. برخی افراد نعمت و بخشش را دریافت میکنند اما شناخت درستی از آن ندارند، در حالی که برخی دیگر شناخت دارند اما نتوانستهاند از آن بهرهبرداری کنند. نهایتاً، کسی که هم شناخت و هم نعمت را داراست، موجودی بینظیر است. همچنان که فردی در جهانی میگردد اما نمیداند آیا در مسیر درستی است یا نه، او باید خود را بشناسد و از نشانهها آگاه باشد. در نهایت، شناخت مهمتر از کسب و کار است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.