سام در ۲۰ روز قبل، یکشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۳:
. معنیِ لغویمصرع اول:
«چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم میکنم»
یعنی: با هر گامی که برمیدارم، بخشی از خودِ من، از هویت و داشتههایم، ناپدید میشود.مصرع دوم:
«رفتهرفته هرچه دارم، چون قلم گم میکنم»
یعنی: بهتدریج تمام سرمایههای وجودیام را از دست میدهم؛ همانگونه که قلم از دست میافتد یا گم میشود.✅ برداشت سطحی: استهلاک تدریجیِ «خود» در مسیر زندگی / عشق / زمان
۲. معنیِ عرفانیدر خوانش عرفانی، این بیت بسیار ژرف است:
در عرفان، گم شدنِ “خود” نه نقصان، بلکه کمال است؛ یعنی:
• هر قدم → هر مرحلهٔ سلوک
• گم کردن خود → نفی نفس، ترک منیّت، فنا
• قلم → عقل، بیان، هویت فردی، خواهشهابنابراین معنا چنین میشود:
با هر قدم در راه عشق و سلوک، بخشی از «من» را از میان برمیدارم؛
و در نهایت، همهٔ من، همهٔ عقل و هویت و تعلقاتم، محو میشود.این همان مقام فنا فیالله است.
قلم، نمادِ عقل جزئی و خودآگاهیِ محدود است
و «گمشدنِ قلم» یعنی:✅ عبور از تعقل عادی
✅ رسیدن به شهود
✅ سکوتِ عاشقانه
✅ استغراق در حقاین بسیار بیدلیست.
۳. صنایع ادبیدر این بیت چند صنعت مهم داریم:
الف) تکرار هنری«گم میکنم» دوبار آمده
ب) مراعات نظیر
→ تأکید بر محوشدن تدریجی و تدافعیِ «خود»واژگان مرتبط با نوشتن و مسیر:
ج) تشبیه
قلم / قدم / زیر قدم
همخانواده در شنیدار و تصویر:
✅ قلم = نوشتن
✅ قدم = حرکت
هر دو ابزار: یکی برای زبان، یکی برای حرکت«چون قلم گم میکنم»
د) کنایه
تشبیه خود به «قلم گمشده»
→ زیبایی صامت، بیصدا، بیرد«چیزی از خود گم کردن»
هـ) تضاد پنهان
= ترک عادتها، منیت، تعینداشتن / گم کردن
۴. نکتهٔ وزنی (عَروض)
حرکت / محو شدن
رشد ظاهری / فنا باطنیوزن این بیت:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
نمونه اسکن مصرع اول:
چـــی | زی از | خـــود هر | قـدم | زیـر |قـدم | گـم | می | کــنَـم
= مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن✔️ وزن کاملاً سالم، بدون شکست
جمعبندی کوتاه و دقیق: بخش نتیجه معنی لغوی از دست رفتن تدریجیِ خود معنی عرفانی فنا در مسیر عشق صنایع ادبی تکرار، مراعات نظیر، تشبیه، کنایه وزن مفاعیلن ×4 (صحیح و سالم)
✔️ بسیار مناسب برای مضامین عرفانی و تأملی
✔️ همان وزنی که بیدل و حافظ برای مضامین فلسفی استفاده میکنند
Arian۴۸۵ Jesmani در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۲۴۰:
صائب تو که بودی در این دریای بی پایاب زندگی...
رومینا ابدی در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
معنی مصرع اول بیت
با من چو جوی ندید معشوق
نگرفت حدیت من به یک جو
چیست؟
نمیتوانم بفهمم «با من چو جوی ندید» یعنی چه؟ حدس میزنم جو در مصرع اول استعاره از اموال باشد.
جزیره مثنوی در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان:
گفت: کردم توبه از ناموس و حال تا رَهَم از شیخی و حال و مَحال
عشق میبازد کنون با زلف و خال خِرقه گشتش مُخرَقه، حالَش مَحال
حال و مَحال: برگرفته از ضرب المثل «دَوامُ الحالِ مِنَ المَحال» =پایداری اکنون، غیرممکن است. اشاره به ناپایداری کار دنیا و احوال انسان.
در شعر سنایی نیز چند بار تکرار شد و شارحان، معمولا به معنی واژگانی توجه کرده و به خطا رفته اند.
اسماعیل ایزدپناه در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۲ در پاسخ به دوستدار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:
سلام
مطلب ارسالی شما را خواندم که دلی بود ودلنشین.
دکتر شریعتی در فرازی می فرمایید:
(مادرم می گفت عاشقی یک شب است وپشیمانی هزار شب
هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردم)
سام در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:
بیدل دهلوی در اشعار خود به دشواری این مسیر نیز اشاره داشته و گاه خود [انسان] را سرزنش میکند که چرا بهرغم علم به روشنایی پایان این مسیر، از قدم گذاشتن در آن حذر دارد.
علی احمدی در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:
من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟
غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد
من بیایم شراب و تاثیر آن را را انکار کنم ؟ این دیگر چه حکایتی است . بدانید که آنقدر عاقل و با کفایت و منطقی هستم که چنین کاری نکنم.
وقتی صحبت از شراب در اشعار حافظ می شود معمولا یک اصل مهم فراموش می شود و آن اصل این است که چرا شراب ؟ آیا غیر از این است که حافظ شراب را برای رسیدن به مستی طلب می کرده است ؟ و آیا غیر از این است که هدف او از مستی درک حضور یار و طی راه عاشقی بوده است؟ این سه اصل یعنی می ، مستی و عاشقی مثل زنجیری به هم متصل هستند.می یا شراب نماد امید به مستی ، مستی نماد حالتی فراتر از هشیاری معمول و عاشقی یعنی درک جذبه معشوق متعالی . و البته حافظ شراب انگوری را هم گاهی برای همان نوع مستی و درک حضور یار تجربه کرده است . فراموش نکنیم که شراب برای رفع غم و افسردگی تجویز می شده است.حتی بعید نیست آشنایی حافظ با تاثیر شراب در زمان همه گیری پنج ساله طاعون بزرگ در زمان جوانی حافظ بوده باشد.همین حالا هم بعضی از داروهای ضد افسردگی همان خاصیت را دارند و تا حدودی انسان را به بی خیالی می کشانند .بنا بر این اگر حافظ می گوید من شراب را انکار نمی کنم به خاطر رسیدن به مستی است . وقتی از عقل مایه می گذارد یعنی این شراب در ادامه عقل است و به کمک آن می آید . تنها چیزی که به عقل در تصمیم گیری کمک می کند امید است و چه بسا منظور حافظ از شراب، امید است امید به مستی برای درک حضور یار حالا با هر روشی که انسان آن را تجربه می کند.یکی ممکن است با کار هنری مست شود یکی با ساختن یک بنا یکی با طبابت یکی با تدریس و امثال آن.
تا به غایت رهِ میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
تا به اینجا که راه میخانه را نمی دانستم. حالا که می دانم مستوری و پرده پوشی من از بیان عاشقی تا کجا باید ادامه یابد و پایان پذیرد؟
حضرت حافظ این را به عنوان یک سوال مطرح می نماید و این سوال قطعا جوابی دارد .معمولا در مقابل مستوری ، مستی قرار دارد .مستوری در لغت به معنای پوشش است .پوشش از آنچه دل به آن دست می یابد و خاطر از آن شاد می گردد. وقتی ذهن کشفی می کند می خواهد آزادانه آن را بیان نماید اما خود را مهار می کند یا به دلیل تحلیل عقل که فقط به دنبال چیزی است که دلیل قطعی برایش داشته باشد و بتواند با آن دلیل دیگران را توجیه کند . یا به دلیل تقوا و رعایت موازین خط کشی شده دینی که اجازه تفسیر به رای را نمی دهد.حافظی که قرآن را از بر دارد به راز ها و تفسیر های جدیدی از آن دست می یابد اما اجازه بیان ندارد.هردوی این حالات جزء مستوری است .حافظ می گوید غایت( پایان) این مستوری فقط مستی است . در مستی حضور یار را می توان درک کرد و بیان نمود ولو اینکه دیگران توجیه نشوند یا تو را تکفیر کنند.
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
اینجا حافظ در پیشگاه خداوند می ایستد و می گوید: زاهد و خودپسندی زاهد و نماز ریاکارانه زاهد یک طرف و من و حالت مستی و درک نیاز به تو یک طرف خودت ببین کدام از ما لایق توجه تو هستیم.
یعنی من نماز زاهد ریاکار خودپسند را قبول ندارم نمازی را قبول دارم که با مستی و درک حضور خداوند و از سر نیاز به او خوانده شود .نمازی که خم ابروی یار را به یادم آورد .نمازی که وضویش خون جگر باشد.و خداوند را به مقایسه و داوری طلبیده است .توحید از این بالاتر را می خواهید.
زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
اگر زاهد ریاکار به رندی دست نمی یابد عذرش موجه است چون اصلا به دنبال رند بودن نیست رند باطنش پاک و ظاهرش غیر متعارف است در حالی که زاهد می خواهد ظاهرش موجه باشد ولو در درونش به چیزی باور نداشته باشد.کار رندان عاشقی است و عاشق کسی است که هدایت و کشش معشوق را درک کرده است .
من که شبها رهِ تقوا زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرَم؟ چه حکایت باشد!
من که شبها با موسیقی دف و چنگ آهنگ تقوای جدیدی سر داده ام و راه را بر تقوا ی کنونی بسته ام بیایم و این زمان سر براه شوم ؟ این چه حکایتی است که می گویید .
ره زدن به معنای راهزنی و راه بستن است و از طرفی می تواند راه زدن باشد که موسیقی نواختن در دستگاه خاصی است . هر دو معنا در این بیت می تواند لحاظ شود از یک طرف راه پرهیز کاری معمول از شراب و مستی و عاشقی را بسته است و خود را از مستوری رها ساخته و از طرف دیگر آهنگ جدید پرهیزکاری از ریا و خودپسندی و حقه بازی را با دف و چنگ نواخته است.
بندهٔ پیرِ مغانم که ز جهلم بِرَهانْد
پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد
من غلام پیر مغانم که مرا از نادانی رهانید او هرچه گفت و رفتار کرد، از سر عنایت و توجه به من بود.
پیر مغان الگوی رفتاری و گفتاری حافظ بوده است شاید کسی بوده که اولین بار حافظ را در میخانه ملاقات کرده و به او درسهایی آموخته است. درسهای او در جهت رند شدن و عاشقی بوده و نقش مستی را در چشم حافظ برجسته کرده است.
دوش از این غصه نَخُفتَم که رفیقی میگفت
«حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد»
آن قدر مستی در دیدگاه حافظ ارزشمند است که وقتی می شنود کسی گفته «اگر حافظ مست باشد باید شاکی شد» شب هنگام از غصه خوابش نمی برد گویا عذاب وجدان دارد که چرا کسی به نظرش آمده من مست نبوده ام.
کی حافظ مست نبوده ! ؟
النا حمیده در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:
ارغوان جام عقیقی بسمن خواهد شد چشم نرگس بشقایق نگران خواهد شد
نرگس که گل زمستان است، چشم به راه شقایق است که گل بهار است، همانند زمانیکه عزیزی در راه داریم و چشم به راه و مضطربیم تا به سلامت برسد.
گل نرگس میداند که با آمدن گل شقایق، عمرش تمام خواهد شد! اما کماکان چشم به راه است.
این انتظارِ منجر به عزا، مرا یاد بیتی از شعر ارغوانِ هوشنگ ابتهاج میاندازد:
ارغوان
این چه رازیست که هربار بهار
با عزای دل ما میآید
النا حمیده در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۲ در پاسخ به Hadi Golestani دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:
فیض بردیم🫡
پالیزبان . در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ شهید بلخی » قصاید، غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۷:
اشعار تغزلی سبک خراسانی در نوع خود بسیار جالب و شیرین هستند. به این میماند که فرد بسیار بزرگی پیش رویت نشسته و با لحنی جدی تغزل میگوید
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:
شراب و شاهد و شمع و من و ز گوشهٔ مجلس
محمد علی آدم پیرا در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۸ دربارهٔ رهی معیری » ابیات پراکنده » باید خریدارم شوی:
و اما سرنوشت رقمی دیگر بر قصهٔ پرسوز شاعر همیشه عاشق شهر زده بود. باز هم رهی تنها ماند و آن روز که این را دانست برای اولین بار گریست. گرئهٔ مرد تلخ است. تلخ تر از هر چه بتوانی تصورش را بکنی، ولی گاه گداری که قلب می شکند پیش از آنکه خود قلب به صرافت شکستن بیفتد، چشم ها در سوگش عزا می گیرند و می گریند و آن روز رهی گریست. این اشکها حکم مسکنی را داشتند که قادر بودند خیلی ساده درد های درونش را تسکین بخشند و به قول عزیز «صادق» - توی زندگی زخمهایی هست که در انزوا مثل خوره روح را می خورد، و چه دارویی بهتر و التیام بخش تر از قطرات شور اشک. اشک درد در رهگذار به سوی بیراههٔ ناکامی تاختن.
رهی خواست تا دیگر دل به کسی نسپارد، دو تجربهٔ توأم با شکست را برای خود کافی می دید همیشه می گفت:از دورویی ها و بی وفایی های زنان بیم دارم و هراسانم از اینکه غرق در محبت صادقانه ام، ناگهان خود را ویران شده و تنها بیابم و بدینسان سرود:...
محمد علی آدم پیرا در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » نیلوفر:
چنانکه اشارت رفت رهی از صائب نیز تأثیر پذیرفته و نفوذ کلام این گویندهٔ بزرگ در او کاملاً هویداست، چرا که گاه چون صائب یا دیگر پیروان سبک معروف به هندی برای انتقال اندیشه ها و تأثیرات خویش از زبان تمثیل و استعاره بهره می جوید، یعنی مانند ایشان بجای رابطهٔ عاطفی میان خویش و جهان، رابطه ای ذهنی در میان اشیاء پدید می آورد، اما حتی در این مقام نیز بین رهی و مضامین شعرش تضادی هست، بدین معنی که اگر مضامین او به شیوهٔ مکتب صائب بر اساس رابطهٔ ذهنی میان اشیا استوار است، بیان او به سبک شاعران دورهٔ بازگشت، یعنی اوایل عصر قاجار، عاطفی و احساسی است:
گرچه خاموشم ولی آهم به گردون می رود
دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام
می دهم مستی به دلها گرچه مستورم ز چشم
بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام
محمد علی آدم پیرا در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ رهی معیری » ابیات پراکنده » بینصیب:
رهی سعدی را کاروان سالار سخن و کلامش را آیت جمال و فصاحت می داند و گاه خود به اقتفای شیخ می رود و با همان وزن و ردیف غزل معروف سعدی :
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
چنین می سراید....
محمد علی آدم پیرا در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۷ - آتش:
رهی به سنتها وفادار ماند، دگرگونیهایی که در این پنجاه سالهٔ اخیر، شعر پارسی را به راهی دیگر کشاند بر برکهٔ آرام شعر او موجی نیفکند، اما وزن تازه ای که «نیما» برای منظومهٔ «افسانه» کشف کرد و فضایی که گلچین گیلانی در قطعهٔ «پردهٔ پندار» آفرید، رهی را به طبع آزمایی برانگیخت و از آمیختن آن وزن و این فضا، مضمونی به شیوهٔ خویش ساخت.
علی احمدی در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:
اگر بخواهم نامی برای این غزل بگذارم عبارت "رویکرد حافظ به قتل ناجوانمردانه "را انتخاب می کنم.چنین قتلی توان لازم برای ناامیدی یک فرد را دارد و می تواند باعث شود تا انسان رویه ای غیر اخلاقی را در پیش گیرد اما حافظ چه می گوید:
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را در این سخن، انکارِ کارِ ما نرسد
کسی از نظر زیبایی و خوش اخلاقی و وفاداری به یار ما نمی رسد و تو ای کسی که در موردش این حرف را انکار می کنی تو در حد این انکار نیستی.
اگر چه حُسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
اگرچه خیلی ها ادعای خوشرویی دارند و جلوه گری می کنند ولی کسی در زیبایی و نمکین بودن به یار ما نمی رسد .
به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز
به یارِ یک جهت حقگزارِ ما نرسد
با سابقه ای که از همنشینی با او دارم می گویم که هیچ محرم رازی مثل یار ما نبود چراکه یک رو بود و حق مطلبی که می گفتی به جا می آورد و راز را فاش نمی کرد .
هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی
به دلپذیری نقشِ نگارِ ما نرسد
از قلم آفرینش نقش های مختلفی ایجاد می شود و انسانهای مختلفی آفریده می شوند ولی هیچ کدام دلپذیرتر از نقش یار ما نیست .
در حاشیه یک موضوع جالب وجود دارد .حافظ انسانها را دارای نقش می داند .هر یک از ما در دنیا نقش خود را بازی می کنیم .یکی نقش مثبت و دیگری نقش منفی .
هزار نقد به بازارِ کائنات آرند
یکی به سکهٔ صاحب عیارِ ما نرسد
هزاران سکه و پول نقد در بازار آفرینش وجود دارد ولی هیچکدام مثل سکه باارزش ما نیست .تلویحا به نام صاحب عیار که لقب خواجه قوام الدین است اشاره می کند .
باز هم در حاشیه اشاره ای به اینکه همه انسانها مثل سکه هستند که به درد کاری می خورند یکی سکه سیاه بی ارزش و دیگری سکه طلاست .
دریغ قافله عمر کآن چنان رفتند
که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد
افسوس که قافله عمر چنان رفت که گرد و غبار برخاسته از رفتن آنها به هوای شهر ما هم نمی رسد .کنایه از سرعت رفتن خواجه است .یعنی حیف که به سرعت او را از دست دادیم .
دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد
ای دل از رنجی که حسودان وارد می کنند رنجیده خاطر نشو و به کار خود اطمینان داشته باش چرا که ممکن است ذهن ما تصویر بدی از این واقعه ثبت کند ولی امیدوار باقی می ماند .
نکته جالب امیدواری در کنار اطمینان است .ابتدا اطمینان را می آورد ولی می دانیم که امید با اطمینان همراه نیست و همیشه درجه ای از عدم اطمینان هم دارد .امید را همه می شناسند و حافظ هم بر امید تاکید دارد .یعنی ممکن است بازهم از این اتفاقات حتی در مورد خودت هم رخ دهد ولی تو امید خود را از دست نده و به کارت ادامه بده .
چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را
غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد
و آن طور زندگی کن که خاک راه کسی شدی حتی غبار بر آمده از این خاک خاطر کسی را نیازارد .
یعنی اینکه چه زنده باشی یا در خاک رفته باشی رفتارت در دنیا کسی را نیازارد .منظور حافظ شاه است که قتل فجیعی را مرتکب شده .
از طرفی چنین جنایتی با فرد محترم و خوش اخلاق و باوفایی چون قوام الدین ممکن است به انسان پیامی دهد که پس من چرا باید مثل او رفتار کنم این سرنوشت همه انسانهای خوب است .ولی حافظ مرام خود را امیدوارانه حفظ می کند و همچنان پایبند اصول اخلاقی است.
بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصهٔ او
به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد
حافظ از غم از دست دادن او سوخت و می ترسم که شرح داستان او به گوش پادشاه کامروایی ما نرسد و درس نگیرد .
پیمان اولادی در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴:
برخیزم و عزم به باده ی ناب کنم
رنگ و رخ خود به رنگ عناب کنم
این عقل فضول پیشه را مشتی می
بر روی زنم چنانکه در خواب
سید دانیال حسینی در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
کاش این دیدگاه رو میتونستم به صورت همگانیتری بنویسم.
اما خواهش و تمنا دارم از دوستانی که قصد نیک و یاری دارن، که اینقدر علامتگذاری بیمورد نکنن.
دیگه آخه واقعا برای «من» هم شما اومدی فتحه گذاشتی؟ مگر چه شکل دیگری میشه این کلمه رو خوند؟ مگر در نوع خوانشش به شکل مرسوم تغییری داره؟ چه نیازی هست به این علامتگذاری؟ برای کودک کلاس اولی هم حتی اگر علامتگذاری میکنید (!!!) دیگه حداقل من رو میتونه بخونه.
این علامتگذاریهای بیجا و بیهوده شکل و شمایل شعر رو از ریخت و زیبایی میندازه و حتی در نگاه اول شعر به معنای واقعی کلمه «زشت» میشه.
نکنید این کارها رو دوستان. متشکرم.
احمد خرمآبادیزاد در ۲۰ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:
شکل کنونی مصرع نخست بیت 7 («بر محک بلال چهره زرست»)، دارای مفهوم روشنی نیست، با مصرع دوم سازگاری ندارد و از نظر وزنی نیز لنگ میزند. به استناد نسخه عبدالرسولی شکل درست آن عبارت است از:
«بر محک بلال، چهرۀ زَرَت»
معنی بیت: همان بهتر که با محکِ بلال، چهرۀ زردت به جای زیبا بودن، چون روی ابولهب باشد.
از میان 15 نسخه خطی بررسی شده، تنها در یک مورد «زرست» ثبت شده است (شماره ثبت 74633/ص 295) و در یک مورد به جای «بلال» واژۀ «زال» دیده میشود (شماره ثبت 65077/ص 307).
سام در ۲۰ روز قبل، یکشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۳: