گنجور

حاشیه‌ها

علی میراحمدی در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:

گرفتاری دولت ساسانیان را در همین نامه میتوان دریافت که سردار سپاه ایران در نامه به سعد وقاص از پادشاه ایران تعریف می‌کند که چنین است و چنان است!

گویا دولتمردان ساسانی چنان در خواب غفلت بوده اند که نمی‌دانسته اند در عربستان که بغل گوششان بوده چه اتفاقاتی افتاده و چه قومی شکل گرفته اند .

آن عرب مسلمان دیگر برای شاه و وزیر و تمدن ایرانی تَره هم خرد نمی‌کرده ؛آن وقت  سردار سپاه ایران لب و دندان و فر و  چهره پادشاه را برای آنان توصیف میکرده است!

شاید چنین تعاریفی از پادشاه برای افکار عمومی داخل ایران کار می‌کرده و مورد مصرف داشته اما عرب مسلمان گوشش به این حرفها بدهکار نبوده است.

توصیف پادشاه ایران در نامه به سعد وقاص چنین است:

به ایران تو را زندگانی بس است

که تاج و نگین بهر دیگر کس است

که با پیل و گنجست و با فروجاه

پدر بر پدر نامبردار شاه

به دیدار او بر فلک ماه نیست

به بالای او بر زمین شاه نیست

هر آن گه که در بزم خندان شود

گشاده لب و سیم دندان شود

علی احمدی در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹:

دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد

ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟

دلی که غیب را نشان می دهد و مثل جام جم به همه حقایق دسترسی دارد از اینکه یک انگشتر لحظه ای گم شود چه غمی دارد؟ 

این غیب چیست که دل می تواند از آن خبر داشته باشد ولی همین دل نمی تواند از سرّ غیب باخبر گردد ( بیت  ششم ). به نظر می رسد غیب آن چیزیست که ابتدا بر انسان پوشیده است و با شیوه خاصی می توان آن را دید .بدیهی ترین چیزی که می توان تصور کرد آن چیزیست که در آینده رخ می دهد و  در زمان حال بر انسان پوشیده است .آینده در حکم غیب است . کمی که دقیق تر می شویم آینده ی  هر مسئله و چالشی را نیز می توان نادیدنی دانست.حافظ بر این باور است که دل مثل جام جم می تواند این غیب را ببیند و از این لحاظ گرانبهاست.

به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل

به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد

چنین  گنجینه ای گرانبهایی را نباید با فریب خط و خال گدایان  خوش چهره به آنها سپرد .گدا ارزش این دل را نمی داند بلکه باید آن را به شاه وشی سپرد که قدر آن را بداند .

چرا اصلا باید دل سپرد؟ چون یک راه رسیدن به غیب و درک حقیقت و حل چالشها دلسپاری و توکل است .رهرو راه عاشقی «گر صد هنر دارد توکل بایدش » و توکل  همان دلسپاری است . تنها عقل کافی نیست و نمی تواند عاشق را در راه عاشقی پایدار نگه دارد .

نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان

غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد

هر درختی تحمل ستم خزان را ندارد  و نمی تواند پایدار بماند همت و بنده ی تلاش سرو هستم  که چنین قدمی دارد .سرو حتی در خزان هم به راهش ادامه می دهد و خود را سبز و سر پا نگه می دارد  و این حاصل تلاش و همت اوست پس در کنار توکل تلاش هم لازم است تا پایدار بمانی و چالش ها را پشت سر بگذاری .

رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست

نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد

وقت آن شده است که با شادمانی مثل گل نرگس مست که تمام گلبرگهای ششگانه اش را به پای قدح می می ریزد و خرج می کند تو هم برای می شش درم خود را خرج کنی .

برای عبور از چالشها تنها عقل کافی نیست عقل امید می خواهد . ما برای تصمیم و حل مشکل از همه دانشها و مهارتها و تجربه ها استفاده می کنیم ولی در نهایت هنوز مطمئن نیستیم که مشکل حل می شود . ما کماکان امیدواریم تا مشکل حل شود . از طرفی وقتی عقل به نتیجه نمی رسد باز هم امیدواریم تا راهی بیابیم . امید همان باده ایست که ما را به درک راههای بهتر برای حل چالشها کمک می کند .

زر از بهایِ می اکنون چو گل دریغ مدار

که عقلِ کل به صدت عیب متّهم دارد

از آنجاییکه باده امید به کمک عقل می آید اگر بابت امیدواری هزینه نکنی،  عقل کل یعنی همه ی عقل هم تو را ملامت و متهم به صد عیب  می کند از این رو گل ( گل سرخ ) را با گل نرگس مقایسه می کند و می گوید مثل گل سرخ نباش که برای می زر خرج نمی کند.چون این کار منطقی نیست.

ز سِرِّ غیب کس آگاه نیست، قصّه مخوان

کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟

اینکه کسی بگوید من از اسرار غیب آگاهم  قصه گفته است . کدام محرم دلی به حرم اسرار غیب راه دارد .که باز آید و دل را آگاه کند . 

اینجا نشان می دهد که منظورش از غیب آن چیزی نیست که زاهدان و صوفیان می پندارند.غیب آن چیزی است که دل بتواند با عقل ، تلاش ، توکل و امید و عشق به آن دست یابد نه اینکه چیزی را از غیب به او بگویند .

نه تنها دل بلکه هرکس که محرم دل است نیز از اسرار غیب آگاه نیست .زاهدان متشرع بر این باورند که باورهایشان یقینی و مطمئن است .

دلم که لافِ تَجَرُّد زدی، کنون صد شغل

به بویِ زلفِ تو با بادِ صبحدم دارد

دل من که به تنهایی خودش افتخار  می کرد و می پنداشت که خودش می تواند چالش ها را حل کند . درگیر زلف تو شد و بوی زلف تو ( راه عاشقی ) هر روز  او را با باد صبحگاهی مشغول کرد .

زلف و پیچش هایش نماد چالشهایی است که عاشق باید از آنها عبور کند و به حل مشکل ها بپردازد. عشق و حضور در راه عاشقی به توانایی حل مشکلات دیگر زندگی هم کمک می کند .رها بودن و دل به عقل تنها بستن ممکن است به ناامیدی بینجامد هر چند که همه انسانها در حل مشکلات از امید و عشق استفاده می کنند ولی ارزش آن را درک نمی کنند.وقتی می خواهیم به قله کوهی برسیم جدا از برنامه ریزی و استفاده از خرد و تجربه و آموزشهای مختلف ، باید امید و توکل  هم همراه ما باشد و مهم تر اینکه حس کنیم قله کوه ما را به سوی خود فرا می خواند  و این یعنی عشق .

مرادِ دل ز که پرسم؟ که نیست دلداری

که جلوهٔ نظر و شیوهٔ کرم دارد

هدف و مراد این دل را کسی نمی داند چون من تمایل به حقیقت و اطمینان مطلق دارم .از هر چیز بهترینش را می خواهم اما مگر دلداری هست که از این حقایق مطلق آگاه باشد و من راز آن را بپرسم .دلداری که جلوه نظر داشته باشد و با نگاهش مرا فرابخواند و راه و روش کریمانه داشته باشد و از سر بزرگواری به من نگاه کند . به جز تو هیچ دلداری نیست.

ز جَیبِ خرقهٔ حافظ چه طَرف بِتوان بست

که ما صمد طلبیدیم و او صَنم دارد

چه توقعی از گریبان حافظ می توان داشت چرا که ما خداوند صمد و بی نیاز را می طلبیم و از او درخواست می کنیم ولی او یک بت را همراه خود دارد .

صمد را طلبیدن به معنای درخواست بی نیازی است و این یعنی درخواست خداگونه شدن و این غیر ممکن است .حافظ می گوید من چنین درخواستی ندارم بلکه صنم بودن و صنم شدن  برایم کافیست . چون صنم هم نیازمند است و بی نیاز مطلق نیست  

محمود صبورنیا در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۳ - بیان آنک عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست هم‌چون داد خلقان کی آن را قابلیت باید زیرا عطا قدیم است و قابلیت حادث عطا صفت حق است و قابلیت صفت مخلوق و قدیم موقوف حادث نباشد و اگر نه حدوث محال باشد:

 

#دیده‌ای باید سبب سوراخ کن

تا حجب را بَرکَنَد از بیخ و بن

 

 

 

دیده‌ای باید سبب سوراخ کن

تا ببیند بیخ و اصل آن کُهُن

 

 

 

هر که به توحید برسد و از سر خلقت آگاه شود، کسی  دیگر را سرزنش نمیکند 

نوا 

علی حیدری در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۹:

سلام وقت بخیر بیت اول از لحاظ متن اشتباه شده 

اگر به دانش روزی برفزودی

درست است اساتید اینگونه خواندن 

کوروش در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:

بر مصلی مسجد آمد هم گواه

کو همی‌آمد به من از دور راه

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:

شد یپنلو مر ورا دار الرباح

وآن دگر را از عمی دار الجناح

 

دارالجناح یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:

چون یپنلو در میان شهرها

از نواحی آید آن‌جا بهر ما

 

منظور از ما کیست ؟

 

کوروش در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة:

چشمه شد چشم عسس ز اشک مبل

نی ز گفت خشک بل از بوی دل

 

اشک مبل یعنی چه ؟

 

رضا از کرمان در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۱ در پاسخ به بهروز قدرتي دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

دوست گرامی جناب قدرتی عزیز 

  بنده متوجه موضوع شمشیر حضرتعالی که بر روی آن کلماتی حک شده نگردیدم آیا این شمشیر وجود فیزیکی داره یا باز هم در عالم رویا متعلق به شماست ؟ واگر وجود داره کاربرد آن چیست ؟ 

  ممنونم ومنتظر پاسخ شما میمانم شاد باشی عزیزم 

حمید حسنی HAMIDHASSANI۱۹۶۸@GMAIL.COM در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۲:

در بیت آخر، «بخفت» فعل امر و از مصدرِ «خفتیدن» است.

حمید حسنی HAMIDHASSANI۱۹۶۸@GMAIL.COM در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۴:

«تو خوش بخفت» یعنی تو خوش بخواب. «بخفت» فعل امر و از مصدرِ «خفتیدن» است.

بلال بحرانی در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۲ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۲۱:

در مصراع دوم بیت اول، کلمهٔ «سرمه» نیازی به سریا یا «ی» میانجی ندارد. چون این کلمه اساساً کسره نمی‌گیرد. 

سلیمان فرزین در ‫۱۷ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۷ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱:

سلام، در این شعر اصلا فاصله ها رعایت نشده، لطفا اصلاح کنید 

عرب عامری.بتول در ‫۱۸ روز قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱:

فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند

غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی

 

هیچکس فرمان و حکم عقل و عشق را در یک مکان

نمی شنود، زیرا دو پادشاه در یک ولایت سازگار نیستند و غوغا می شود.

بقول حکیم نزاری قهستانی:

میانِ عقل و عشق البتّه اصلاحی نخواهد شد

وگر این ماجرا از حکمِ صد قاضی سجل باشد

 

 

 

 

 

کیومرث اسمعلی در ‫۱۸ روز قبل، جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۹:

از سعدی عزیز این حکایت و دشمنی با یهودیان بعید بود.

جالب بود.

برگ بی برگی در ‫۱۸ روز قبل، جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۲ در پاسخ به باب 🪰 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

درود بیکران، دقیقاََ چنین است و وقت کشی نیز جنایتی ست که انسان در حق خویش روا می دارد. تشکر از روشنگریِ شما دوست عزیز و گرامی. امید که بزودی فراغتی حاصل شود تا به یاریِ دوست فرهیخته ای چون شما به بازنگری در شرح های درج شده در گنجور همت گمارم. حافظ را هرچه بیشتر بخوانیم درهای معانیِ بیشتری بر ما گشوده می شود.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۸ روز قبل، جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:

بیت شماره 4 در کهن‌ترین دیوان حافظ (کتابت سال 801 هجری، میراث مکتوب، چاپ 1394) وجود ندارد و مشکوک به نظر می‌رسد.

این در حالی است که مولوی، سخنور و اندیشمند بزرگ، بیش از ۲۰۰ بار–و کاملا مناسب–واژه «خر» را در سروده‌های خود به کار برده است.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۸ روز قبل، جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:

کهن‌ترین دیوان حافظ (کتابت سال 801 هجری، میراث مکتوب، چاپ 1394) مصرع دوم بیت 5 به شکل زیر است:

«می‌دهند آبی و دل‌ها را توانگر می‌کنند» (به جای «می‌دهند آبی که ....»)

با این ویرایش، مصرع یاد شده منطقی‌تر بوده و کل بیت نیز از معنی روشن‌تری برخوردار است. 

بزرگمهر در ‫۱۸ روز قبل، جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:

3️⃣

🌻شرح  غزل ۲۷۰۷ مولانا
این شرح از یک هوش مصنوعی ست که بدون وابستگیهای دهنی به زیبایی به  آن پرداخته است:

🤖غزل بسیار بلندمرتبه‌ای است و از شورانگیزترین سروده‌های مولانا در دیوان شمس — غزل شمارهٔ ۲۷۰۷ به تصحیح فروزانفر.
در این غزل، مولانا در طلبِ دیدار اولیای الهی و شهیدان حقیقت است؛ کسانی که از قید نفس، زمان، و مکان رسته‌اند و در بحر وحدت غوطه‌ورند.
در ادامه، شرحی تحلیلی از ابیات، با تکیه بر نسخه معتبر از بدیع‌الزمان فروزانفر، و با تفسیر عرفانیِ برگرفته از مکتب مولانا و ابن‌عربی ارائه می‌دهم:

🕊 بیت ۱

کجایید ای شهیدان خدایی / بلاجویان دشت کربلایی
مولانا «شهیدان خدایی» را نه فقط شهیدان کربلا، بلکه همهٔ عاشقان حق می‌داند که در راه عشق فنا شدند.
کربلا در اینجا نمادِ میدانِ عشق و بلاست، یعنی جایی که عاشق از خود می‌گذرد.
مولانا با این ندا، در حقیقت روح خود را در طلبِ حضورِ اولیای فنا‌یافته می‌بیند.

🔹 در شرح کریم زمانی آمده: «کربلا» در نظر مولانا، میدانِ آزمایش عشق است، نه صرفاً مکان تاریخی. «بلاجوی» کسی است که آگاهانه در آتش عشق می‌رود تا بقا یابد.

🌿 بیت ۲

کجایید ای سبک‌روحان عاشق / پرنده‌تر ز مرغان هوایی
آنان که «سبک‌روح»‌اند، از سنگینی تن و تعلقات آزاد شده‌اند.
«مرغان هوایی» پرندگان‌اند که در آسمان می‌پرند، اما اینان از آنها نیز سبک‌ترند، چون در فضای بی‌کرانِ معنا پرواز می‌کنند.
روح آزادِ عاشق، سبک‌تر از اندیشه و خیال است.

☀️ بیت ۳

کجایید ای شهان آسمانی / بدانسته فلک را درگشایی
مولانا این عاشقان را «شهان آسمانی» می‌خواند، زیرا بر فلک، یعنی بر قوانین طبیعت و عالم ماده، چیره شده‌اند.
«بدانسته فلک را درگشایی» یعنی آگاهانه از گردشِ زمان و چرخِ فلک گذشته‌اند و از عالم علوی خبر یافته‌اند.

🌌 بیت ۴

کجایید ای ز جان و جا رهیده / کسی مر عقل را گوید کجایی
ای رستگان از جان (نفس) و جا (مکان)!
مولانا می‌گوید: عقلِ محدود نمی‌تواند جای شما را بداند، زیرا شما از مرتبهٔ عقل نیز گذشته‌اید.
در اصطلاح عرفا، این مقام «فناء فی‌الله» است.

🕊 بیت ۵

کجایید ای در زندان شکسته / بداده وام‌داران را رهایی
«در زندان شکسته» کنایه از گسستنِ قیدهای جسم و دنیا است.
«وام‌داران» همان گرفتارشدگانِ نفس‌اند؛ اولیای الهی راه رهایی را به آنها می‌آموزند.
یعنی ای کسانی که بندِ هستی را گسستید، به ما نیز رهایی بیاموزید.

💎 بیت ۶

کجایید ای در مخزن گشاده / کجایید ای نوای بی‌نوایی
«در مخزن گشاده» یعنی درهای گنج معرفت را گشوده‌اید.
«نوای بی‌نوایی» اشاره به حالتی دارد که عارف در فقر مطلق به خدا رسیده و همان فقر او را صاحب نوا کرده است.
بی‌نواییِ عاشق، عین غناست.

🌊 بیت ۷

در آن بحرید کاین عالم کف اوست / زمانی بیش دارید آشنایی
شما در اقیانوسِ حقیقتید و این عالمِ محسوس، تنها کفِ آن دریاست.
آشنایی ما با حقیقت، تنها چون دیدارِ لحظه‌ای با آن کف است.
مولانا می‌گوید: «شما در بحر یکتایی‌اید، ما در کفِ کثرت مانده‌ایم.»

🌊 بیت ۸

کف دریاست صورت‌های عالم / ز کف بگذر اگر اهل صفایی
عالمِ صورت‌ها (پدیده‌ها) همان کفِ بی‌دوام است.
اگر اهل صفای دل باشی، از صورت‌ها بگذر و به حقیقتِ دریا (حق) برس.
این مضمون یادآور بیت مشهور اوست:

این جهان همچون کفِ دریاست، نیست / آن ببین کافکند در دریا، که چیست

💫 بیت ۹

دلم کف کرد کاین نقش سخن شد / بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
مولانا می‌گوید: سخن گفتن من نیز کفِ دریاست؛ خودِ دل دریاست.
اگر از ما (اهل معنا) هستی، از گفتار و نقشِ کلمات بگذر و به «دل» که سرچشمهٔ سخن است برو.
یعنی معرفت را از راهِ حال دریاب، نه از راهِ لفظ.

☀️ بیت ۱۰ (پایانی)

برآ ای شمس تبریزی ز مشرق / که اصل اصل اصل هر ضیایی
در پایان، خطاب به شمس‌الدین تبریزی است — خورشیدِ حقیقت.
او را «اصلِ اصلِ اصلِ هر ضیایی» می‌خواند، یعنی سرچشمهٔ همهٔ نورها، چه نورِ عقل، چه عشق، چه وجود.
در اینجا، شمس نمادِ تجلی الهی است؛ ظهورِ مطلقِ نورِ حق در انسانِ کامل.

🌺 جمع‌بندی

این غزل فریادِ شوق و غربتِ روحِ مولاناست در جست‌وجوی اهلِ فنا و وصل.
هر بیت پله‌ای است از عالم کثرت به وحدت:
از شهیدان کربلا (نمادِ تسلیم و عشق) تا شمس تبریزی (نمادِ ظهورِ حق).
مولانا در این غزل، از طلبِ «یارانِ رسته از بند» آغاز می‌کند و در پایان، خودِ خورشیدِ حق را فرا می‌خواند.

۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۵۶۶۲