aksvare در ۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷:
درود گنجوریان گرامی
هر شاعری آزاد است که هرآنچه میخواهد را به هر زبان و با هر واژهای به نظم درآورد.
بیشک من و ما را توان سرف به گذشته نیست که اصل و نسب این غزل را صددرصد مشخص کنیم.
یا برای مولوی هست یا نیست.
اگر به من بود که نیست، میگفتم هست!
اما چه سود در این پیکار میجویید!؟
مولوی بسیار سخن گفته، از آن بسیار، هرآنیک را که پسند توست بخوان و دریاب، باقی را رها کن.
من از این بیکران معنا نشان زندگی جویم
مهراد عبدی در ۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۳:
وقتی خیام بزرگ با وجود تاثیرات بسیاری که برای دنیا داشته اینطور میگه دیگه از ما چه انتظاری هست
صبا گلباز در ۱۸ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸:
«نه بی او عیش میخواهم نه با او»
به نظر درستتر میاد
شمس (ساقی) در ۱۸ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۱۶ - و برای او فی الحکایه:
سلام.
بیت پنجم مصراع اول:
عمر بیچاره جُعَل، سال و مه و هفته و روز
همچنین بیت ششم، مصراع دوم:
غیر سرگین کشیاش نیست دگر شغل و عمل
بیت دوازدهم، مصراع دوم:
غرق در لجّهی غفلت شده چون خر، به وحل
یوسف شیردلپور در ۱۸ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۲۶:
گلهای تازه 154
استاد شجریان و اسد الله ملک فوق العاده است 💚💚💞🌹
نیما رحمتی نژاد در ۱۹ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۲ در پاسخ به نادر.. دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۰:
سلام تفعل زدم . این غزل اومد. مخاطب این ابیات کیه؟
هی به زبان ما گو رمز مگو پیدا گو
چند خوری خون به ستم ای همه خویت خونین
چند گزی بر جگرش چند کنی قصد سرش
چند دهی بد خبرش کار چنین است و چنین
چند کنی تلخ لبش چند کنی تیره شبش
نیما رحمتی نژاد در ۱۹ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۰:
سلام تفعل زدم . این غزل اومد. مخاطب این ابیات کیه؟
هی به زبان ما گو رمز مگو پیدا گو
چند خوری خون به ستم ای همه خویت خونین
چند گزی بر جگرش چند کنی قصد سرش
چند دهی بد خبرش کار چنین است و چنین
چند کنی تلخ لبش چند کنی تیره شبش
ali safaee در ۱۹ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲:
بر سراغش گرد عالم گشتنت افسانه بود
درستش
در سراغش گرد عالم گشتنت افسانه بود
هست
توران یوردخانی در ۱۹ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - فی المعارف والحکم:
وزن شعر
دریا در ۱۹ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳۰:
خوانش این رباغی را کجا میتوان پیدا کرد?
ایا واژه (کشد) با اعراب نوشته شود بهتر نیست?
عباس صادقی زرینی در ۱۹ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۷ دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۰:
از حادثهٔ جهان زاینده مترس
و ز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
این یکدم عمر را غنیمت میدان
از رفته میندیش وز آینده مترس
معمولا این رباعی ها معروف به رباعی های سرگردان هستند
یعنی شاعر اصلی آن معلوم نیست و همیشه به نام شاعران صاحب نام مشهور آمده است یا در دیوان آنها جمع آوری شده است
شهریار آریایی در ۱۹ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:
بشارت بَر به کویِ می فروشان
که حافظ توبه از زهد و ریا کرد
حضرت حافظ با "زهد" و "ریاضت" و "ترکِ دنیا" مخالف است و موافق عیش و نوش است. این خوب است.
امین مروتی در ۱۹ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶۸:
شرح غزل شمارهٔ ۲۸۶۸ دیوان شمس
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
محمدامین مروتی
مولانا طربناک ترین و فرحناک ترین و شادترین شاعر ایران است. از فرط شادی در پوست خود نمی گنجد و این شادمانگی را با بکرترین و بی تکرارترین تعابیر بیان می کند. این انبساط خاطر از تجربه های عارفانه و عشق وحدت جودی برمی خیزد:
در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی
دوش شب با کی بدی که چو سحر میخندی
وقتی انسان خوشحال است، با خودش هم می خندد و مولانا این خنده را به سبب شیرینی اش به شکر تشبیه می کند. گویی از یک معاشقه شبانه ی طولانی باز می گردد که همچون سحر، نورانی و روشن و سبکبار است.
ای بهاری که جهان از دم تو خندان است
در سمن زار شکُفتی، چو شجر میخندی
منشأ و منبع سبزی درختان، بهار است و این بهار از مشاهده ی شکفتن و خندیدن یاسمن ها و درختان، خود نیز می شکفد و می خندد.
آتشی از رخ خود در بت و بتخانه زدی
و اندر آتش بنشستی و چو زر میخندی
صورت معشوق چنان گرم و پر حرارت است که به آتش تشبیه می شود. آتشی که بت ها را می سوزاند ولی خودش مثل طلا در کوره آتش، جلوه می کند و از این جلوه گری شاد و خندان است. یعنی آتش عشق، حال عاشق را خوش می کند.
مست و خندان ز خرابات خدا میآیی
بر شر و خیر جهان همچو شرر میخندی
عاشق و سالک از خرابات خدا مست و خندان است و در فراسوی خیر و شر و فارغ از سود و زیان همچون اخگران آتش، بر هوا می پرد و می رقصد.
همچو گل ناف تو بر خنده بریدهست خدا
لیک امروز مها نوع دگر میخندی
عاشق مانند گلی است که خداوند ناف او را بر خنده بریده است. یعنی با تمام وجود مانند گل باز و خندان است. با این وجود، شادی عاشق هر روز رنگی نو دارد و با شادی دیروز تفاوت دارد. امروز از دیروز حالش بهتر است.
باغ با جمله درختان ز خزان خشک شدند
ز چه باغی تو که همچون گلتر میخندی؟
باغ های طییعی در اثر خزان خشک می شوند ولی بهار عاشقان خزان ندارد و همیشه پر از خنده و شادی است.
تو چو ماهی و عدو سوی تو گر تیر کشد
چو مه از چرخ بر آن تیر و سپر میخندی
عاشق و معشوق مانند ماه بر فلک نور می افشانند و دشمنانشان ابلهانه می خواهند به سوی آنان تیر بیاندازند که طبیعتاً تیرشان بدان اوج نمی تواند برسد و باعث خنده عاشقان می شود. منظور این است که عشق، عاشق را در مقابل بددلی های دشمنانش، مصون و آسیب ناپذیر می کند.
بوی مُشکی تو که بر خنگ هوا میتازی
آفتابی تو که بر قرص قمر میخندی
مانند بوی خوش مشک بر اسب هوا سوار شده ای و جولان می دهی و عطرت را همه جا پخش می کنی. آفتاب نور تو، بر ماه هم می تابد و ماه هم خندان و نورانی می شود.
تو یقینی و عیان، بر ظن و تقلید بخند
نظری جمله و بر نقل و خبر میخندی
عارفان اهل یقین و به عینه دیدن و نظر هستند، لذا بر ظن و گمان و تقلید و خبر می خندند.
در حضور ابدی، شاهد و مشهود توی
بر ره و رهرو و بر کوچ و سفر میخندی
خداوند زمانمند نیست و همه زمان ها را در آن واحد نظاره گر است ولی سالک و رهرو در حال سفر و گذر است و فقط موقعیت خود را تشخیص می دهد. این وصف می تواند وصف عاشق واصل هم باشد که راه و مسیر برایش عین مقصد است.
از میان عدم و محو برآوردی سر
بر سر و افسر و بر تاج و کمر میخندی
عاشق خود را بی وجود و معدوم می داند. محو در معشوق است. در عین حال بر کسانی که تعین و تشخص و تاج و کمر دارند، می خندد.
چون سگ گرسنه هر خلق، دهان بگشادهست
توی آن شیر که بر جوعِ بقر میخندی
مردمان معمولی، مانند سگان گرسنه اند و دهانشان باز است ولی مردان و شیران خداوند، احساس سیری می کنند و بر پرخوری و گرسنگی گاو صفتان می خندند.
آهوان را ز دمت خون جگر، مشک شدهست
رحمت است آنک تو بر خون جگر میخندی
مشکی که در ناف آهوست، خون جگری بوده است که در معرض دم گرم تو قرار گرفته است و این تبدیل خون به مشک، به بهای خون جگر خوردن، می ارزد و عین رحمت و مایه شادی است.
آهوان را به گه صید به گردون گیری
ای که بر دام و دم شعبده گر میخندی
دام و جادوی شعبده بازان در برابر دم گرم تو، چیزی نیست که تو آهوان معنا را در آسمان صید می کنی نه در زمین.
دو سه بیتی که بماندهست بگو مستانه
ای که تو بر دل بیزیر و زبر میخندی
مولانا در مقطع غزل می گوید، ای خواننده ی مست، حالا که داری بر احوال زیر و رو شده من می خندی، بقیه ابیات این غزل را خودت بگو.
14 آبان 1403
امین مروتی در ۱۹ روز قبل، سهشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶۸:
شرح غزل شمارهٔ ۳۷
مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
محمدامین مروتی
یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا
ابتدا فکر می کنیم موسیقی کلمات، بر معنا غالب آمده است و مولانا بیشتر می خواهد موسیقی درونی خود را بیرون بریزد. ترکیب کلمات در وهله ی اول بی معنی به نظر می رسد تا زمانی که بتوانید ترکیب "یار غار" را در مصرع اول ببینید. یار غار، ابوبکر است که در هجرت به مدینه و در غار همراه پیامبر بود. امروز هم یار غار را به معنی دوست همراه و همدل تا پایان راه، می شناسیم. در روایات هست که در غار پیامبر خسته بود و سر بر دامن ابوبکر گذاشته و خوابیده بود و در این حال ماری سر از سوراخی بیرون می کشد. بوبکر انگشت پایش را بر دهانه سوراخ می نهد و نیش مار را تاب می آورد تا پیامبر بیدار نشود. نکه داشتن یعنی هوای کسی را داشتن و ممکن است تلمیحی به این قصه باشد.
ظاهراً مولانا به دنبال یار غار خود است و آن عشق است که او را خون به دل کرده و بنابراین از محبوب بزرگوار می خواهد هوای عاشق خون به جگر را داشته باشد و او را از مخاطرات راه نگه می دارد.
نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی
سینهٔ مشروح تویی، بر در اسرار مرا
مولانا خطاب به شمس می گوید تو راهنما و جان منی و سینه ای پر از راز و سر داری و من بر در تو نشسته ام که این اسرار را بگشایی و با من در میان نهی. سینه پیامبر هم مشروح بود و توسط خداوند شرحه شرحه شده بود. الم نشرح لک صدرک؟ یعنی آیا سینه تو را وسعت ندادیم؟ شمس نیز یک سینه سخن برای مولانا داشت.
به جای "بَر در"(ضبط فروزانفر)، می توان خواند: "پُر دُر"(ضبط شفیعی کدکنی). در این صورت یعنی سینه تو پر از در اسرار برای من است.
نور تویی، سور تویی، دولت منصور تویی
مرغ کُه طور تویی، خسته[1] به منقار مرا
می گوید نور معرفت و شادی من و سعادت و اقبال من تویی. تو سیمرغی هستی ساکن افق های بلند که مرا با منقارت زخمی کرده ای. یعنی مرا عاشق خود کرده ای. من زخمی عشق توام. در عین حال با توجه به کلمات نور و طور، می تواند زبان موسی در کوه طور هم باشد.
قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی
قند تویی، زهر تویی، بیش میازار مرا
همه چیز تویی. من در میانه نیستم. هر چه با من می کنی بکن که تسلیم توام، ولی آزارم مده.
حجرهٔ خورشید تویی، خانهٔ ناهید تویی
روضهٔ امید تویی، راه دِه ای یار، مرا
منشأ و منبع همه انوار حقیت تویی و من دل و امید به تو بسته ام. مرا به باغ خودت راه ده.
روز تویی، روزه تویی، حاصل دریوزه تویی
آب تویی، کوزه تویی، آب دِه این بار مرا
درویش با آب و کوزه، در طی روز به دریوزه و گدایی می پردازد. اما من گدای توام. آب و کوزه و من تویی و تو می توانی با نوشاندن آب معرفت، روزه ام را بگشایی.
دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تویی، خام بمگذار مرا
مخاطب می تواند شمس یا خدای شمس باشد. بیت اشاره به وحدت وجود دارد. همه چیز خداست. این تعینات حاصل اراده خود او برای آمدن از وحدت الوهیت به کثرت عالم است تا خام ها را پخته کند. اگر چنین است همه چیز به دست توست. مرا نیز در خامی رها مکن.
این تن اگر کم تَنَدی، راه دلم کم زندی،
راه شدی، تا نبُدی، این همه گفتار مرا
مولانا در پایان می گوید اگر جسم من کمتر راهزن دلم می شد و کمتر تکاپو می کرد، راه بر من نمایان می شد و نیاز نبود این همه سخن بگویم.
9 آبان 1403
[1] خسته: زخمی
حمید زارعیِ مرودشت در ۱۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۱ - باز باد اندر فتاد:
به نظرِ من مصحح در مصراعِ دومِ بیتِ اول کلمهی «گوز» را بیهوده و اشتباه سانسور کرده است. اینجا گوز به معنای گردو است و مشخصا میگوید آلتم چنان سخت و سفت شده است که میتوان رویش گردو مغز کرد. برای مغز کردنِ گردو باید آن را بر جایی سخت بگذارند.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۵:
اگر نان بدی در تنم جان بدی
اگر چند جانم به از نان بدی
گنجوریان
لطفا مانایِ بیت بالا را بیان کنید.
سپاسگزارم
nabavar در ۱۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۱ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴:
گرامی فاطمه بانو
بپیچد همی از نهیبِ گزند:
شبان ثروتمند ی که صاحب این گوسفندان است از اینکه گزند و صدمه ای به او برسد بیمناک است و هراسان.
توانگر خداوند = صاحب ثروتمند
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱۹ روز قبل، دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴:
توانگر خداوند این گوسفند
بپیچد همی از نهیبِ گزند
مصرع دوم این بیت با توجه به چند بیت پیشین, به چه ماناست?
سپاسگزارم
رهرو در ۲۰ روز قبل، دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - ترجیع در مدح تاجالدین ابوبکربن محمد:
سلام و عرض ادب.
از بزرگواران دانا سوالی دارم.
چگونه است که در این ترجیع بند وزن طبق نوشتهٔ مذکور «مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن» میباشد در حالی که در بند آخر میشود:«مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن»؟
متشکر میشوم جوابم را بدهید.
شهریار آریایی در ۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۱ دربارهٔ ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۵: