علی رنجبران در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اَندر آفرینشِ مَردُم:
در مصرع" نُخُستینِ فِطرَت پَسینِ شُمار " به نظر کلمه فطرت می تواند با کلمه "فکرت" جایگزین شود
دلیل اینکه مقصود فردوسی بزرگ اشاره به این بوده که انسان در بین آفریده شدگان نخستین اندیشمند است که در مرحله آخر (پسین شمار) آفریده شده است، همو که طبق مصرع دوم:
" تویی خویشتَن را به بازی مَدار" در زندگی خود صاحب اختیار است
شبگرد در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ فیروز مشرقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱:
فرخال: فرخاک؛ مویی بیحرکت و بیشِکَن و فروهشته.
شبگرد در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ فیروز مشرقی » قطعات » شمارهٔ ۳:
خط: ریش، محاسن، موهای تازهای که بر چهره میروید.
تاب: به پیچ و خمِ کمند گویند؛ و در اینجا احتمالاً منظور، صرف، کمند و بند است.
پَرَن: خوشهی پروین، چند ستارهای که یکجا جمع شدهاند.
شایوَرد: هالهی ماه؛ هالهای نورانی که گرد ماه را احاطه میکند.
عرب عامری.بتول در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:
درود.
پیامبر همیشه در جای مشخصی به ستون چوبی تکیه می دادند و سخنرانی می کردند. چیزی شبیه منبر ساختند تا پیامبر زمان سخنرانی، روی آن بنشینند.
ستون چوبی از این که صدای پیامبر (ص) را شنید و او را در کنار خود ندید، مثل کودکی، که از مادرش جدا شده باشد، ناله سر داد. از این رو حضرت آن ستون را حنّانه خواند و بنا بر درخواست ستون، که با پیامبر (ص) به سخن آمده بود، فرمود تا ستون را دفن کردند، باشد که در روز محشر ستون نیز مانند سایر موجودات از جای خود برخیزد و جزء درختان سرسبز بهشتی شود. در این شعر، مولانا به زیبایی تمام داستان گفت وگوی آن ستون با حضرت پیامبر (ص)، و پرسش پیامبر (ص) از اُستن و پاسخ زیبای او، که طالب جاودانگی شد، را آورده است.
ali solgi در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸:
قصه وغم درصورت فکرکردن به گذشته بوجود میاید واصلا جایز نیست وتنها غم دین خداوپیفمبر جایزاست یعنی قصه اینوبخوری که چراازکتاب خداسنت پیامبر طبق اون عمل نمیشود
علی احمدی در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:
عبارت "یاد باد" به عنوان ردیف این غزل انتخاب شده که به معنای "یادش بخیر باشد "یا یادش بخیر می باشد" است. به نظر می رسد حضرت حافظ از دوستانی یاد می کند که در جوانی با آنها حشر و نشری داشته و آنها را به دلایلی از دست داده است و دیدار دوباره آنان میسر نمی باشد.
روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
وصل به معنای رسیدن یا به هم رسیدن است و دوستداران همان عاشقان راه عاشقی هستند .این بیت نشان می دهد که عاشق در این راه علاوه بر اندیشیدن به معشوق با عاشقان دیگر هم می تواند مرتبط شود و این ارتباط عمیق و سازنده است.
راه عاشقی نیاز به صبر در دشواری ها دارد و عاشقان لازم است علاوه بر اینکه خود صبر و پایداری می کنند سایر عاشقان را نیز به صبر سفارش کنند و با هم مرتبط باشند .شاید این موضوع یاد آور آیه ای از قرآن باشد :اصبروا و صابروا و رابطوا.
کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد
یکی از کمک های عاشقان به یکدیگر فراهم آوردن شادی و امید به جای غم و اضطراب است .می گوید غم، کام مرا مثل زهر تلخ گردانده و آرزوی آن سرو صدایی را دارم که یاران در وقت باده نوشیدن در عین خوشی سر می دهند.یعنی عاشقان برای یکدیگر شبیه شرابی برای مستی هستند که نگرانی های یکدیگر را برطرف می کنند.
گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد
هرچند که در حال حاضر یاران از من و این دنیا فارغ شده اند و از من یادی نمی کنند ولی من آنان را هزاران بار یاد می کنم .
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حقگزاران یاد باد
یادش بخیر که وقتی در این بند و بلای راه عاشقی گرفتار شدم آن یاران با تلاش خود حق مطلب را به جا آوردند و در این دشواری ها به من کمک کردند.
گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغِ کاران یاد باد
حالا اگرچه همیشه در چشمم صدها رود از اشک جاری شده باز هم فضای زاینده رود و باغ کاران را که جایگاه بزم دوستان صمیمی است به یاد می آورم تا آرام شوم.
رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
افسوس که آن رازداران و محارم اسرار حضور ندارند و یادشان بخیر باشد .بعد از این در نبود آنان ، راز حافظ ناگفته خواهد ماند.
... و فراموش نکنیم که هریک از ما می توانیم از دوستداران باشیم تا راز حافظ بزرگ ناگفته نماند.چون عبارت "یاد باد "علاوه بر گذشته به آینده نیز نظر دارد .
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره:
درود
باز حضرت مولانا توجه ما را به جذبه الهی جلب میکند دو سه تار مو کنایه از جذبه الهی است که بر روی صورت برادر امرد همچون کوهی در مقابل عمل مغرضانه بد اندیشان سد گشته ومانع تعرض به او میگردد فر سیما در وجوه یعنی همچون علامت ونشانه ای در صورت او هویداست .
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره:
درود
اعجمی = فرد نا آشنا ، ناشی
سباح = شناگر
عمد =ستون ،کنده درخت
فرد نا آشنا به فن شناگری با دست وپا زدن باعث غرق شدن خودش میشود ولی کسی که شنا بلد باشد بر روی آب همچون کنده چوبی ساکن وبی حرکت میماند وبدون تلاش به ساحل امن میرسد
مقصود این است که آدمی که مشمول جذبه الهی گردد بدون هرگونه تلاش به مقصود میرسد ودر مقابل اتفاقات زندگی تسلیم محض رضای خداوندی است ودر مقابل آدمی که سعی در بر هم زدن اتفاقات زندگی است همانند شناگر نا آشنا به فن شنا غرق در حوادث میگردد .
شاد باشی
علی میراحمدی در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:
ز حسرتِ لبِ شیرین هنوز میبینم
که لاله میدمد از خونِ دیدهٔ فرهاد
لاله اشاره ای است به اشک خونین عاشق.
اینکه میگوید «هنوز میبینم» نشان از تداوم ماجرای عشق است در وجود عاشقان و فرهاد نماد این عاشقان است.
در برخی نسخه ها خاک دیده! یا خاک تربت فرهاد آمده است که ضبطهای ناخوشی است.
کوروش در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره:
اعجمی زد دست و پا و غرق شد
میرود سباح ساکن چون عمد
یعنی چه ؟
وحید نجف آبادی در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۱۲ - حکایت:
ویرایش
میکرد گشت
کوروش در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره:
آن دو سه تار عنایت همچو کوه
سد شود چون فر سیما در وجوه
یعنی چه ؟
مرضیه ملک زاده در ۱۷ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۷ در پاسخ به طهماسب طالبی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:
عالی
مرضیه ملک زاده در ۱۷ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۶ در پاسخ به سیدعلی ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:
عالی
احمدرضا نظری چروده در ۱۷ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰ - در مذمت بخیلی گوید:
دراین قطعه ناصرخسرو، به شیوه قرآن استعاره عنادیه یا استهزا یا استعاره تهکمیه به کار برده است. فبشرهم بعذاب الیم. بشارت دادن به عذاب دردناک
خواجه ودیگ خواجه ازگوشت دوشیزه بودن یعنی تهی از گوشت واین نهایت بخیلی وهمچنین خواجه درهنگام خوردن غذا مور را آرزو بر دل می گذارد
شعیب حازم در ۱۷ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۳:
دورد و وقت بخیر رضا جان! بلی کمیت همان اسپ با رنگ مخصوص آن .. پشت خط را باید خواند - اسپ استعاره است به اندیشه .... حرمت
خلیل شفیعی در ۱۷ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۷۸ حافظ
بیت ۱
«شرابِ تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش / که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش»
✦ آغاز غزل با لحنی خسته و دردمند؛ «شراب تلخ» نماد آگاهی و تجربهای است که رنج دارد اما رهایی میآورد. «مردافکن بودن زورش» نشان شدت تأثیر این آگاهی است. تضاد میان «آسایش» و «شر و شور دنیا» محور اصلی بیت است.
بیت ۲
«سماط دهر دونپرور ندارد شهد آسایش / مذاق حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورش»
✦ «سماط دهر دونپرور» تصویری از جهان فریبنده و بیارزش است. حافظ از دل میخواهد از حرص و آز پاک شود. واژههای «مذاق»، «تلخ» و «شور» تضادی مزهمحور میسازند که در واقع بیانگر تجربهٔ تلخ دنیا و نیاز به رهایی از آن است.
بیت ۳
«بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن / به لعب زهرهٔ چنگی و مریخ سلحشورش»
✦ آسمان نماد تقدیر و ناپایداری روزگار است. زهره و مریخ (ستارگان موسیقی و جنگ) دو نیروی متضادند: لذت و خطر. حافظ هشدار میدهد که در جهان مکرآمیز، هیچ چیز قابل اطمینان نیست. ترکیب طنزآمیزِ نجوم و فلسفه، برجستهترین عنصر این بیت است.
بیت ۴
«کمند صید بهرامی بیفکن، جام جم بردار / که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش»
✦ اشارهای زیبا به افسانهٔ بهرام گور؛ که هم شکارگر گورخر بود و هم خود سرانجام در گور شد. تقابل میان قدرت بیرونی (بهرام) و بینش درونی (جام جم) از مضامین برجستهٔ این بیت است. حافظ پس از پیمودن «صحرا»ی تجربه، حقیقت را در درون میجوید نه در شکار و سلطه.
بیت ۵
«بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم / به شرط آن که ننمایی به کجطبعان دلکورش»
✦ می، رمز رازدانی است و «می صاف» اشاره به معرفت پاک و بیغلوغش دارد. شرط رازداری در برابر «دلکوران» بیانگر فاصله میان اهل معنا و ناآگاهان است. ساختار گفتوگویی و هشداردهندهٔ بیت، از ظرایف فنّی آن است.
بیت ۶
«نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست / سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش»
✦ درخشانترین بیت اخلاقی غزل. حافظ با تلمیح به داستان سلیمان و مور، فروتنی را نشان قدرت حقیقی میداند. تضاد میان «درویش» و «سلیمان»، قاعدهٔ اخلاقی و عرفانی شعر را برجسته میکند: بزرگی در تواضع است، نه در تفاخر.
بیت ۷
«کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ / ولیکن خنده میآید بدین بازوی بیزورش»
✦ پایان غزل با لحنی صمیمی و طنزآمیز. عاشق ناتوان است اما همچنان دلبسته. «کمان ابرو» استعاره از قدرت زیبایی و تسلط معشوق است و «بازوی بیزور» نماد فروتنی عاشق. این بیت پیوند میان عشق، ناتوانی و پذیرش را به شکلی زیبا جمع کرده است.
🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)
خلیل شفیعی در ۱۷ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
✅ نگاه اول شرح بیتبهبیت غزل ۲۷۸ حافظ
بیت ۱
🔹 شرابِ تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش / که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شرابی تلخ ،گیراو پرقدرت میخواهم تا برای لحظهای از غوغا و آشوب دنیا آسوده شوم؛ کنایه از رهایی از رنجها و دغدغههای زندگی.
بیت ۲
🔹 سِماط دَهر دونپرور ندارد شهدِ آسایش / مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورش
سفرهی روزگار که پستپرور است، طعم آسایش ندارد. دل باید از حرص و طمع پاک شود تا از تلخیها و آشوبهای دنیا رها گردد.
بیت ۳
🔹 بیاور مِی که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن / به لَعب زهرهٔ چنگیّ و مرّیخِ سلحشورش
چرخ فلک همیشه در نیرنگ است؛ گاه با نغمه و شادی زهره میفریبد و گاه با خشم و جنگِ مریخ میآزارد. در برابر این ناپایداری، پناه دل همان می و شادی درونی است.
بیت ۴
🔹 کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار / که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش
به دنبال قدرت و شکار چون بهرام گور مباش؛ من سراسر این بیابان زندگی را پیمودهام، نه از بهرام نشانی مانده و نه از شکار و گورش (هم گورخر و هم گورِ به مفهوم قبر). تنها جام جمِ بینش و معرفت ارزش دارد.
بیت ۵
🔹 بیا تا در مِی صافیت رازِ دهر بنمایم / به شرط آن که ننمایی به کجطبعان دلکورش
بیا تا در در صفای صفا و یک رنگی می ومستی، می اسرار جهان را برایت آشکار کنم، به این شرط که این رازها را برای نادانان و تنگنظران کم ظرفیت بیان نکنی
بیت ۶
🔹 نظر کردن به درویشان منافیِّ بزرگی نیست / سلیمان با چُنان حشمت، نظرها بود با مورش
توجه و مهربانی به فروتنان نشانهی کوچکی نیست؛ سلیمان با آن شکوه و قدرت، به مور نیز با دلسوزی مینگریست. فروتنی عین بزرگی است.
بیت ۷
🔹 کمانِ ابرویِ جانان نمیپیچد سر از حافظ / ولیکن خنده میآید، بدین بازویِ بیزورش
دلبری معشوق از عاشق متوقف نمی شود، اما از ناتوانی و بیقدرتی حافظ می خندد؛ خندهای از سر ناز و لطف، نه تمسخر. پایان غزل با لحنی نرم و صمیمی به فروتنی عاشق میرسد.
✅ چکیده نگاه اول
غزل با دلزدگی از دنیا و ناپایداری روزگار آغاز میشود و با دعوت به رهایی، بینش، و فروتنی پایان مییابد.
حافظ در این سروده، قدرت را در دانایی میبیند، نه در سلطه؛ و عشق را برتر از جاه و نام مینشاند.
🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)
سُنباد در ۱۷ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
فکر کن شعرش رو حافظ شیرازی گفته باشه و آهنگش رو چاووشی خونده باشه
نردشیر در ۱۶ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲: