گنجور

حاشیه‌ها

بچه ایرون در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

البته نه آن فراموشخانه که استاد اعظم دارد و لژ و .......
اما هشیاری alertness می نماید و awareness بیداری
بهترین برابر consciousness همان آگاهی است ار چه
unconsciousness گاه بی هوشی است
و فراموش نکنیم کی و کجا و در چه مقوله ای به کار می بریم .
امید عفو دارم

 

محمد حسین در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:

سلام
هر جور حساب بفرمایید دو تا کلمه در انتهای ابیات دوم و دهم باید مختوم به «ی» شوند!
البته بنده عربی ام ضعیف است و نمی دانم اگر کلمه ی «رمال» به «رمالی» تبدیل شود معنی دار خواهد بود یا نه؟ (بعید است جناب حافظ ی را اینجا حذف کرده باشند!)
ولی به احتمال قوی آن واژه ی «حال» در مصرع «و ذکرک مونسی فی کل حال» باید تبدیل شود به «حالی» به معنی حال ِ من.
یا علی

 

مجتبی خراسانی در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۴ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۶ - سوال از کیفیت جمع بین وحدت و کثرت:

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین
.
اگر معروف و عارف ذاتِ پاک است/چه سودا بر سر این مشتِ خاک است؟
معروف که معروف است، عارف هم از خود چیزی ندارد، هر چه دارد از آنِ معروف است، پس عارف را جز وجود مجازی و مظهری چیزی نیست، و وجود حقیقی از آنِ معروف است، لذا شناسایی از او و به اوست و عارف او را به او می‌شناسد، و نسبت شناسایی صورتاً و مجازاً به عارف داده می‌شود، و او سبحانه خود این نسبت را به عارف می‌دهد، نه آن که خود به کناری برود و شناسایی مستقلاً به عارف تحقق پیدا کند.

 

daavar در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

در مورد دولت عشق که هر کس به آن میرسد از آن دولت چون سلیمانی میشود , اگر بدانیم حافظ منظوراش کدام عشق است به جواب دوم هم میرسیم , و این عشقی که حافظ می گوید عشق حافظ نیست این عشق در همه جا یکی است چه مسلمان چه غیر مسلمان این عشق در حصار کسی یا قومی یا نژادی و یا دین خاص نیست تمامی روشن ضمیران تمامی عارفان به اشراق رسیده از این عشق و از اینجا گفته اند ورای زمان و مکان و یا بهتر بگویم لا مکان و لا زمان که در زبان عرفا به آن " حال گویند " یعنی رها شدن از بند و اسارت و زندان ذهن که ما را همیشه در دو فضای ناموجود اسیر خود کرده یا در گذشته یا در آینده و تنها عشق است که ذهن از آن می ترسد وقتی عشق نمد پیدا کند ذهن توان ورود به هم اینجا و هماینک را ندارد قدرت حاکمیت خود را از دست میدهد و شکافی که بین گذشته و حال باز میشود فرد با افتادن به این شکاف از حرکت افقی ذهن در مداری به دور مرگز رها و به مرگز حرکت میکن که اصطلاحا حرکت عمودی گویند و وقتی فردی در زمان زنده حال جاریست دیگر با آینده کاری ندارد یعنی از وصل تواش نیست به جز باد بدست هیچ چیزی نگه نمی دارد برای فردا چرا که فردای هرگز نبوده و نخواهد آمد زندگی فقط نقد را میشناسد و هر زمان بری برای نسیه خواهد گفت امروز نقد فردا نسیه فردا هم بری غیر از این چیزی نخواهی شنید .

 

daavar در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

در مورد چهار تکبیر یکسره بدرود می گوید هر چه هست بدین معنا که او به ورای ذهن میرود توسط عشق از من ذهنی رها میشود و به هیچ و تهیای خالی از همه چیز قدم میگذارد و سکوتی از درون او را در برمیگیرد وذهن خاموش میشود و این ناگهانی اتفاق می افتد و با توجه به علم اعداد که کم وبیش اکثر عرفا مخصوصا آن دوره ها از آن اطلع داشتند و حافظ میدانست که عددچهار را عدد کامل و مقدس است در علم اعدادو برابری میکند با همه اعداد از یک تا ده هرچه هست چون اگر عددهای قبل از خود را جمع کنید میشو د ده یعنی 1+2+3+4 =10 به همین خاطر میگوید چار .

 

روفیا در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

یادخانه قشنگ است، شبیه فراموشخانه است!
معادل consciousness البته هشیاریست و آگاهی برای awarenss نیکوتر است، ولی اینها تعاریف لغوی هستند و گفته اند هنوز نتوانسته اند تعریف جامعی از consciousness ارایه دهند!

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۱۹:

غلامتون این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 11519

 

بی تاب در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ عراقی » عشاق‌نامه » فصل پنجم » بخش ۵ - غزل:

یا حق
بیت دوم آبرو نوشته شده که ابروی کمان معقول تر است

 

بچه ایرون در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

گمان می کنم به جای حافظه میشود " یاد خانه " و البته به جای consciousness باید "آگاهی "و در موردی
خود آگاهی به کار ببریم.

 

سید مهدی تقوی در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

به به به
غوغاست این شعر مولوی

 

محمد غافری در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۹ - سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از اول:

با سلام، نظر آقای غلامی درست است. بدریدن رسم الخط صحیح است. به نظر می رسد که دوستان گنجوری همه ی "ب" ها را به "به" تغییر داده اند که در بیشتر موارد درست است ولی باید به استثنا ها هم توجه کرد. مثلاً "بجز" را "به جز" نوشتن خطاست.

 

آیدا در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:

دوستی که فرمودید وزن اشتباه است، سلام در این حالت شاعر اختیار داره که فاعلاتن بیاره و در واقع اصل بر فعلاتن است ، در کتابهای ادبیات تخصیصی درسی آوردن فاعلاتن به جای فعلاتن فقط در اول مصراع رو نوعی ابدال در نظر گرفته اند و اصل رو بر فعلاتن گذاشتن ، که در این صورت بحر همان است که گفته اند: رمل مثمن مخبون محذوف

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴:

..
بیتِ شش:
..
اگر من بلبلم، اما تو آن گل برگِ خندانی
که از باغ تو بویی بس بوَد «چون» من هزاران را

 

نادر.. در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:

در راه عشق، مرحله قرب و بعد نیست..

 

نادر.. در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق..
پیشتر در همین معنا سعدی در اوج زیبایی و شیوایی سروده:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد

 

رضا در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
غم واندوه وافسوس دربیت بیتِ این غزل موج می زند وحکایت ازوضعیّتِ اَسفبار اجتماعی سیاسی ِ آن روزگاران دارد.
غزل آنقدرتازگی دارد که پس ازقرنها گویی که برای همین امروزمان سروده شده است!
به احتمال قوی حافظ این غزل رادرزمان پس ازبه تخت نشستن امیرمبارزالدّین که متعصّبی،خودبین،ظالم و سخت گیربوده سروده است. بنظرمی رسد حافظ ازاوضاع واحوال اجتماعی- سیاسی بشدّت ناراحت ونگران بوده وبرای بیداری خَلق وشوراندن ِ آنها برعلیهِ حکومتِ ظالمانه سروده و ازآنهاانتظاردارد برای تغییردادن ِ اوضاع متّحدشده و به پاخیزند.
معنی بیت:
یاری وهمدلی وهمراهی درهیچکس مشاهده نمی شود خدایامگر چه اتفاقی افتاده است که مردم بی تفاوت شده ودرمقابلِ ظلم وستم سکوت اختیارکرده اند؟ چطور شد که به یکباره دوستی ها و رفاقت ها پایان گرفت.!؟ برای دوستداران و عاشقان چه حادثه ی شومی رُخ داده که چنین وضعیّتِ غم انگیزی برایشان رقم خورده است ؟!
آبِ حیوان تیره گون شدخضرفرّخ پی کجاست؟
خون چکیدازشاخ گل بادبهاران راچه شد؟
آب حیوان : آب حیات،مایه ی زندگانی
"آب حیوان تیره گون شد": یعنی مرگ بهترازاین زندگیِ ذلّت باراست.زندگانی کسالت بارشده ،نفس کشیدن سخت وزندگی تیره وتارشده است.
خضر فرّخ پی : خِضر بر اساس برخی روایات، از پیامبران و بر اساس برخی دیگر از روایات تنهابنده ی صالحی بوده است.
از معجزاتش این بود که روی هر زمینِ خشکی می‌نشست، زمین سبز و خرّم می‌گشت و دلیل نامش خضر (سبز) نیز همین است.
"خضر" درنظرگاهِ حافظ استعاره ازهرکسی هست که ذوقی سرشار به دل داشته مسئولیّت پذیربوده وبا خلوص ِ نیّت وبه دوراز دروغ وریاکاری، درجهتِ رفاه وآسایش وآزادیی های فردی واجتماعی پیشقدم بوده باشد. شاید منظورحافظ ازخضر دراین غزل "شاه شیخ ابو اسحق" یاشاه شجاع باشد.زیرادرزمانِ آنها آزادفکری ورفاه وآسایش مردم تاحدودی مورد توجّه بوده ویا حداقل دولتمردان به زورشلّاق مردم را به بهشت فرانمی خواندندو به نام دین و مذهب درزندگی خصوصی ِ مردم دخالت نمی کردند.
"خون چکید ازشاخ گل": باغ ها خشکیده وگلهاپژمرده شده اند.کنایه ازاین است که شورو ذوق به زندگی درمیان مردم، کمرنگ شده ومردم خون دل می خورند.
معنی بیت:
زندگانی طراوت وصفای خودراازدست داده وانگیزه ای برای ادامه ی زندگی وجودندارد! مگرآن خضرطالع خجسته که باخود نشاط وسرسبزی وطراوت می آورد کجاست؟ (شاه شجاع یاشیخ ابو اسحاق یاهرکسی که مسئولیّت پذیربوده وبرای تغییراوضاع پیشقدم شده است) کجاست وبه کدام سورفته وسرسبزی وصفارا نیزبا خود برده است! مردم روحیّه ی زندگی راازدست داده وخون دل می خورند، هنگامه ی بهاراست وسر سبزی،لیکن ازنسیم بهاران خبری نیست وگویی طبیعت نیزمیلی به زنده شدن ورویش دوباره وسرِ سبزینگی ندارد ؟
کس نمی گویدکه یاری داشت حق دوستی!
حق شناسان راچه حال افتاد یاران راچه شد؟
کسی مسئولانه به "دوستی" نمی اندیشد! کسی نمی گوید که "دوستی" بسیاربیشتراز اینها ارزش دارد وباید دوستی رازنده نگاهداشت! "دوستی" حقّ بزرگی به گردن ماهادارد،امّا ما مرتکبِ خطای بزرگی شدیم ما اتّحاد ودوستی رازیرپاگذاشته وازیکدیگرمتفرّق شدیم. مابی توجّهی کردیم ودرحقِّ او(دوستی) جفانمودیم." دوستی" حقّ و حقوقی عظیم دارد، پیش ازاین کسانی بودندکه حقِّ دوستی را بهترمی شناختند و به درستی حقّش راادا می کردند آن حق شناسان چه سرنوشتی پیدا کرده وبه کجا رفتند ؟ !!
لَعلی ازکانِ مُروّت برنیامد سالهاست
تابشِ خورشید وسعی بادو باران راچه شد؟
لعل: گوهر،یاقوت
کان: معدن
مروّت : مردانگی و جوانمردی
معنی بیت:
سالهاست که ازمعدن ِ جوانمردی هیچ گوهری بدست نیامده است! (جوانمردی ومردانگی بکلّی به فراموشی سپرده شده وسالهاست که کسی شاهد یک رفتارجوانمردانه ازکسی نبوده ومدتّهاست که یک عملِ قهرمانانه ازکسی سرنزده است.!
مگر تابش ِ خورشید و باد و باران دیگر مثل گذشته ها نیست؟ چراهیچ تأثیری ندارند!
( در قدیم معتقد بودند که در اثر تابش خورشید و باد و باران برزمین، بعضی از سنگها درگذرزمان به لعل وگوهرتبدیل می شوند) حافظ بااشاره به این باورمردمی، مضمونی زیباساخته و فتوّت ومروّت را به گوهری تشبیه کرده که درمعدن ِ انسانیّت تولید می گردد. بااین مضمون سازی این سئوال مهّم رامطرح ساخته که چرا دیگرمثل گذشته ازمعدن انسانیّت،گوهرمروّت حاصل نمی شود؟
شهریاران بودوخاکِ مهربانی این دیار
مهربانی کی سرآمدشهریاران راچه شد؟
شهر ِیاران (مصرع اوّل): دیار ِیاران،شهری که یاران درکناریکدیگرند.
شهریاران(مصرع دوّم):پادشاهان
دراین دیار ودراین شهر، یاران یکدل ویکنظر به خوشی وخوبی درکنارهم زندگی می کردند اینجاپیش ازاین سرزمینِ مهربانان بود ،چه وقت مهربانی از بین رفت که مردم به یکباره ازیکدیگر دلسردشده ومتفرّق شدند؟ پادشاهان ( شاه شیخ ابواسحق وشاه شجاع و... ) که مردم رابه مهربانی ومحبّت تشویق می کردند ونقطه ی وحدت ویکدلی مردم بودند کجا رفتند وچه بلایی برسرشان آمد؟
گوی توفیق وکرامت درمیان افکنده اند
کس به میدان درنمی آید سواران راچه شد؟
گوی: توپ بازی چوگان
توفیق : موفّقیّت ، پیروزی کرامت:بزرگواری، جوانمردی
گویِ توفیق و کرامت : جوانمردی وبزرگواری به توپِ چوگان تشبیه شده است.
سواران : چوگان بازان، دراینجا استعاره از مبارزان ،
معنی بیت: این گوی واین میدان،همه چیزآماده است تایک اتّفاق بزرگ روی دهد وموفّقیّت وعزّت وسرافرازی نصیبِ کسانی شود که گام به میدان مبارزه بنهند. امّادریغا مردان میدان شوروشوقی به مبارزه نشان نمی دهند!
صدهزاران گل شکفت وبانگِ مرغی برنخاست
عندلیبان راچه پیش آمدهَزاران راچه شد؟
عندلیبان: بلبلان
هَزاران یاهِزاران هردودرست است : هم به معنی عددِ هزار است هم نوعی بلبل یا پرنده ی خوشخوان،هزارآوا، هزاردستان
معنی بیت:
بااینکه صدها هزارگل شکفته شد لیکن جای بسی تاسّف ودرداست که آوای بلبلی به گوش نرسید، گویی که بلبلان نیزهمانندسوارکاران شوق وذوق خودرا ازدست داده اندورغبتی برای عشقبازی باگل نشان نمی دهند! چه بلایی برسرعندلیبان وهزار آواها(یاهزاران بلبل)آمده است که چنین افسرده وبی میل شده اند؟
زُهره سازی خوش نمی سازد مگرعودش بسوخت
کس نداردذوقِ مستی میگساران راچه شد؟
"زُهره یا ناهید " به الهه ی رقص و موسیقی معروف است، چنگی زن وآوازخوانِ چرخ فلک است.
عود : نوعی آلتِ موسیقی
معنی بیت:
چه شده که دیگراززُهره هم آهنگِ دلپذیری به گوش نمی رسد؟آن الهه ی شادی و موسیقی که همیشه آهنگ های دلپذیرمی نواخت وساکنان چرخ فلک را به شورونوا وهیجان وامی داشت دیگر آهنگ نمی نوازد آیا ساز او نیزبه آتش بیدادِستمگران سوخته وازبین رفته است!
هیچکس رغبتی به خوردنِ شراب ندارد ، پس باده نوشان به کجا رفته اند ؟!
حافظ اسرارالهی کس نمی داندخموش
ازکه می پرسی که دور روزگاران راچه شد؟
ای حافظ توکه بهترمی دانی کسی ازاسرارالهی باخبرنیست ونمی داند که درپشتِ پرده ی تقدیر چه اتّفاقاتی رارقم می زنند،گِله وشکایت مکن کسی پاسخ تورانخواهدداد چراکه کسی علّتِ اصلی حوادث رانمی داند. دروَرای حوادث چیزهایی هست که ما ازآنهاآگاهی نداریم، ماصورت وظاهر اتّفاقات ووقایع رامی بینیم ونمی دانیم که خداوند چه منظوری ازاین حوادث دارد. توازچه کسی می پرسی که چرا چنین گشت وچنان شد!
حدیث ازمطرب ومی گو ورازدَهرکمترجو
که کس نگشود ونگشایدبه حکمت این معمّارا

 

رضا در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸:

یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد
معشوقه ی من آن هنگام که جام شراب دردست می گیرد جلوه گری اوبه اوج می رسد وجاذبه وزیبائیش آنقدرزیاد می گردد که جاذبه ی سایر معشوقه ها بی اثرشده ودیگر به چشم نمی آیند. بازارجلوه گری زیبارویان شکسته شده و ازرونق می افتد وفقط معشوق من است که دراوج می ماند ودرکانون توجّهات قرارمی گیرد.
هر سروقد که بر مَه و خور حُسن می فروخت
چون تودرآمدی پی کاری دگررفت
هرکس که بدیدچشم اوگفت
کومُحتسبی که مَست گیرد
مُحتسب:حسابگر،مامورامربه معروف ونهی ازمنکر
هرکس که چشم ِ مست اورا دید گفت: کجاست مامور امربه معروف ونهی ازمنکر تا این مست( چشم یار مرا) رادستگیر کند؟
مروچوبختِ من ای چشم مست یاربخواب
که درپی است زهرسویت آه بیداری
دربَحرفتاده ام چوماهی
تایارمرابه شَست گیرد
بَحر: دریا، دراینجا استعاره ازغم ِ فراقست است.
مانند ماهی در دریای غم ِفراق ِ یار غوطه وَرشده ام در این امیدبسرمی برم که شایدیارمرا صید کند وازاین تنهایی نجات دهد.
بسی نماندکه کشتیِّ عمرغرقه شود
زموج شوق تو دربحربی کران فراق
درپاش فتاده ام به زاری
آیابُوَدآنکه دست گیرد.
با گریه وزاری به پاهایش افتاده ام شاید دلش به رحم آید ولطفی کند و دستِ مرابگیرد.
فقیروخسته به درگاهت آمدم رحمی
که جزولای تواَم نیست هیچ دستاویز
خرّم دلِ آنکه همچوحافظ
جامی زمِی اَلَست گیرد.
ای خوش آن دل که همانندِ حافظ ،توفیقِ نوشیدنِ جامی ازمِی اَزل پیداکرده ومست شده باشد.
اشاره به روزاوّل خلقت است. روزی که گویند خداوند خودرا به آدمیان معرّفی کرد وازآنان عهدوپیمان گرفت که جزاورا نپرستند وشرک نوَرزند.
امّا ممکن است که برای هرکس روزاَلَستِ وعهدِ الست ویژه ای بوده باشد. هرکس معشوقی دارد وروزی که با اوآشناشده وبااوعهد وپیمان عاشقی بسته است.
عهدِاَلَستِ من همه باعشق شاه بود
وزشاهراهِ عمربدین عهد بگذارم.

 

رضا در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:

یـارب این نـوگل خنـدان که سـپـردی به مـنـش
می‌سپـارم به تـو از چشم حسود چـمـنـش
نوگل خندان: استعاره ازمعشوق نوجوانست.
چمن: استعاره ازاطرافیان ،به ویژه رقیبان است
چشم حسودِ چمنش: استعاره تنگ نظری رقیبان است. رقیب یامراقب، درفرهنگِ حافظانه نسبت به رابطه ی عاشق ومعشوق بدنظروتنگ چشم است.کاسه ی داغ ترازآش است! دراینجا درمعنای سطحی خودِ چمن نیزکه نسبت به گل رنگ وبوی خاصّی ندارد به رنگ وبوی گل حسادت می کند.!
خدایا این معشوق نونهال شادانی که به من عنایت کرده وهدیه داده ای، می سپارم به خودت تامرحمت کنی ازچشم ِ حسودِ اطرافیان وبدنظرها محافظت فرمایی.
هرگلِ نوکه شدچمن آرای
زاثررنگ وبوی صحبتِ اوست.
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور بـاد آفت دور فلک از جان و تـنـش
اگرچه این نوگل خندان ومعشوق نوجوان من ازکوی وفاداری وعهدوپیمان فرسنگ ها دورشده ونسبت به من بی وفاست. لیکن من آرزوهای خوبی برای اودارم ازخدامی خواهم که ازبلایامحفوظ واز آفاتِ روزگاردراَمان باشد.
اگربرجای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باداگرمن جان به جای وست بگزینم
گـر به سرمنزل سلمیٰ رسی ای بـاد صبـا
چـشـم دارم کـه ســلامی بـرسـانی ز مـنـش
سلما: ازچهره های عشق وعاشقی ادبیّاتِ تازیان است که واردِ ادبیّاتِ فارسی شده واستعاره ازمعشوق است.
سرمنزلِ سلمی: سرمنزل معشوق
معنی بیت: ای بادصبا که به بارگاهِ معشوق دسترسی داری حال که معشوق فرسنگها ازمن دورشده ومرابه فراموشی سپرده، چشم امیددارم حداقل سلام مرابه آن معشوقِ عزیزبرسانی.
ای صبا گربگذری برساحل رودِ ارس
بوسه زن برخاکِ آن وادیّ ومشکین کن نفس
منزل سلمی که بادش هردَم ازما صدسلام
پُرصدای ساربانان بینی وبانگِ جَرس
به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلفِ سیاه
جای دل‌های عـزیـزست ، به هم بـر مَـزنـش
"به ادب نافه گشایی کن" بااحترام وادب گیسوی یاررا بگشاوعطرافشانی کن.
معنی بیت: درادامه ی بیت پیشین می فرماید:
ای بادصبا گیسوان یار رابااحترام وادب نوازش کن وشمیم ِ جانبخشش را محترمانه بیافشان، حلقه حلقه های گیسوی یارمَسکن وماوای دلهای عزیز زیادیست،مواظب باش وبه هم مزن وپریشانش مکن.
آن که طـُرّه‌ که هرجعدش صدنافه ی چین ارزد
خوش بودی اگربودی بوئیش زخوش خویی
گودلم حقِّ وفاباخط وخالت دارد
محترم دار در آن طـُرّه‌ی عـنـبـر شـکـنـش
حقّ وفا : حق دوستی
خط : موهای نرم و ظریف که گِرداگردِ صورت،پشتِ لب و بناگوش جوانان می روید وبرزیباییِ چهره می افزاید. طرّه : آن بخش ازموی سر که برپیشانی ریخته می شود. عنبرشکن : عطرزلفِ توقیمت وارزش عنبررامی شکند.
معنی بیت: ای صباپس ازآنکه ازآن زلفِ سیاهِ معشوق،به ادب ومتانت نافه گشایی کردی، ازطرفِ من بگوکه دلم ازوفادارانِ صمیمی خط وخال توبود درمیان آن زلف عطرسای خویش، که ازخوش بویی ارزش وقیمتِ عنبررامی شکند حُرمتش رابه نیکویی نگهدار.
چودل درزلفِ توبسته ست حافظ
بدینسان کاراودرپامیفکن
در مـقـامی که به یـاد لب او می نـوشنـد
سِـفله آن مست که بـاشد خـبـر از خویـشتـنـش
مقام: رتبه،جایگاه،مکان
" میْ (شراب) نوشند" را می‌توان "می نوشند" نیزخواند هردوخوانش درست است.
سِفله : پست ، فرومایه
معنی بیت : در آن جایگاه ورتبه ای که به یادِ لبِ یـار باده نوشی می کنند، چنانچه کسی ازنوشندگانِ باده، آنقدرمست نشده باشد که ازهستی خویش بی خبرافتاده باشد قطعاً از پَستی و فرومایگی ِ اوست. چراکه ازنظرگاهِ حافظ، به یادلبِ لَعل ِیارآبِ خالی هم که بنوشی،مستی بخش خواهدبود.
آب وآتش به هم آمیخته ای از
لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمده ای
عِـرض و مال از در مـیـخانـه نشایـد انـدوخت
هر که این آب خورد ، رخت به دریـا فـکـنـش
عِرض : اعتبارو آبـرو
آب : شراب
"رخت به دریا افکندن" : "ترکِ تعلّقاتِ دنیوی کردن وهمه چیزجزعشق رها کردن" معنی بیت : اگرتوقّع داری که ازمیخانه‌ی عشق ورندی، اعتبارو آبرو و مال و ثروت به دست آوری،سخت دراشتباهی! کسی که از شرابِ عشق نوشید نسبت به تعلّقاتِ دنیوی بی رغبت می گردد وبرای سبک شدن همه ی آنچه که به اعتبار وآبرو ومال وثروت مربوط می شودرا را به دریا می‌افکند وخودراازبندِ علایق خلاص می گرداند.
غلام همّتِ آنم که زیرچرخ کبود
زهرکه رنگِ تعلّق پذیرد آزاداست
هر که تـرسـد زمَلال ، انـدُهِ عشقش نه حلال
سـر ما وُ قـدمـش ، یـا لـب ما وُ دهـنـش
ملال: ناراحتی ها ورنج ها
هرکسی که ازرنج ومشکلات وناراحتی ها بترسد، غم ِعشق که خودسعادت ونعمتی بزرگ است حرامش باد. ماعاشقان ازروزاوّل چنین انتخاب کردیم: یاسرمادراین راه،خاکِ راهِ یارخواهدشد یاسرانجام لب برلب یارخواهیم رساند واز شرابِ لعلش خواهیم چشید، راه دیگری نیست وازرنج ومشکلات هراسی به دل نداریم.
دوای تو دوای توست حافظ
لبِ نوشش لبِ نوشش لبِ نوش
شـعـر حـافــظ همه بیت الغزل معرفت ست
آفـرین بر نَفَس دلکش و لطف سخنـش
بیت الغزل : زیباترین و ناب‌ترین بیت از یک غزل،شاه بیت
معرفت :آگاهی ودانش، شناختِ حقیقت و عشق
معنی بیت : تمامِ اشعار حافظ، تک بیت های نغزوپرمعنایی هستند که درموردِ عشق ومعرفت گفته شده است. مرحبا به نَفَس ِ پاک او وآفرین برلطایف وظرایفی که درشعرهای دلپذیر اونهفته است.
زشعردلکش حافظ کسی بودآگاه
که لطف طبع وسخن گفتن دری داند

 

رضا در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

یـاد بـاد آنـکـه سـر کـوی تـو ام مـنـزل بــــود
دیـده را روشـنـی از خـاک درت حـاصـل بــود
حافظ با "شاه شیخ ابواسحق اینجو" که اهل دل ، شاعر و ادب دوست و اهل بخشش و کرم بود، سالها اُنس واُالفتی صمیمانه ومعاشرتی صادقانه داشته وگویاروزها وشبهای خاطره انگیزی بااوسپری کرده بود که اینچنین درسوگِ اواحساسات وعواطفِ درونی اَش رادرآئینه ی این غزلِ عاشقانه و سیاسی -اجتماعی منعکس نموده است.
امیرمبارزالدّین محمّدرقیبِ جدّیِ شاه ابواسحق، که فرمانروایِ یزد بود، وی را غافلگیر کرد و از فارس بیرون راند. چندی بعد اصفهان را هم از دست او بیرون آورد و شاه شیخ ابواسحق به دست مبارزالدین محمد اسیر شد. مبارزالدین او را به شیراز برد و در آنجا به قتل رساند. شاه شیخ ابو اسحاق به قدری اهل خوشگذرانی بود که در واپسین روزهای حکومت خود بر شیراز و زمانی که شهر در محاصره ی امیر مبارز الدین بود نیز توجّه به این امر نمی‌کرد و مشغول می‌گساری بود تا این که امیر مبارزالدین به شهر وارد شد....
این دورباعی ظاهراً ازشیخ ابواسحق ست که دردقایق پایانی عمر سروده است:
افسوس که مرغ عمر را دانه نماند
و امید به هیج خویش و بیگانه نماند
دردا و دریغا که در این مدّت عمر
از هرچه شنیدیم ، جز افسانه نماند
با چرخ ِ ستیزه کار مستیز وبرو
با گردش دَهر در میاویزو برو
یک کاسه ی زَهر است که مرگش خوانند
خوش دَرکش و جُرعه بر جهان ریز و برو
این غزل درحقیقت مرثیه ای برشکستِ شیخ ابواسحق ودرعین حال، بزرگداشتِ شب نشینی های شاعرانه وهم نشینی های صادقانه ایست که حافظ با اوبه خوبی وخوشی سپری کرده است.
معنی بیت:
یادش به خیرونیکی بادآن روزگاری که درسرکوی تو ودرجوارتو مسکن داشتم. خاکِ کوی تو همچون سرمه ای باعثِ روشنائیِ دیدگانم می شد.
راست چون سوسن و گل از اثـر صحبت پاک
بـر زبـان بـود مــرا آنـچـه تـــرا در دل بـــود
سوسن : گلی است به خاطر داشتنِ 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ به " 10 زبان" معروف است ونمادِ زبان آوریست. شاعربه مَددِ نبوغ ِ خویش خودرا که شاعراست وزبانی رسا وکلامی گویا دارد به سوسن تشبیه کرده است.
منظوراز"گل" همان گلسرخ است.گلِ سرخ نمادِ معشوق است. مخاطب(شیخ ابواسحق) به سببِ جاه وجلالی که داشته به گل تشبیه شده است.
شاعررابطه‌ی خود و شاه شجاع رابه رابطه ی پاک وبی آلایش ِسوسن و گل سرخ تشبیه کرده تامثل همیشه مضمونی بِکر بیافریند.
معنی بیت:
به راستی که ارتباطِ ماعاطفی وازروی عشق ومحبّت وخیلی صادقانه بود.همدلی وهمزبانی من و تو تااین حدبود که آنچه که در دل تو می‌گذشت،همان را من بی کم وکاست برزبان می‌آوردم وباشعروغزل بیان می کردم. یاآنچه راکه من به شعروغزل می سرودم توهمه ی آنهارادردلِ خویش داشتی وپیشاپیش می دانستی ودرحقیقت من ازدل توسخن می گفتم.
یا اینطورنیزمی توان برداشت کرد که من گرچه مثل سوسن ده زبان داشتم امّا پیش توهمانندسوسن که زبان دارد ونمی تواند حرفی بزند من نیز نمی توانستم حرفی بزنم.
بسانِ سوسن اگرده زبان شودحافظ
چوغنچه پیش تواَش مُهربردهن باشد!
دل چـواز پـیـر خرد نـقـل معانی مـی‌کـرد
عشق می‌گفت به شرح آنچه بـر او مشکل بـود
درمیانه ی آن هم صحبتی ها،هنگامی که دل،نکته ها و مطالبی رااز قولِ پیردانای خرد برای مانقل می کرد، ومابه روشنی می دیدیم که گفته های پیر خرد، نامفهوم وناپخته بنظرمی رسد،نمی توانستیم قانع شویم! بلادرنگ عشق پادرمیانی می کرد وبامنطقِ روشن وقوی ، ابهامات را رفع می نمود وهرآنچه راکه برای خرد ودانش، سنگین ونامفهوم بود ونمی توانست ازعهده ی تشریح مسئله برآید، به آسانی شرح می داد وماازتوضیحاتِ عشق قانع می شدیم.
حافظ دراینجا نیزمثل همیشه،فرصت راغنیمت دانسته وچکیده ی جهان بینی خودراکه همان تحقیرعقل درمقابل عشق است مطرح ساخته وجایگاهِ عشق را والاتراز عقل قرارداده است. عشق ناتوانی ها ونارسائی های عقل رادربیان ِ معانی ونکته های پیچیده جبران می نمود.
عاقلان نقطه ی پرگاروجودند ولی
عشق داندکه دراین مرحله سرگردانند
آه از این جور وتطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز ونیازی که در آن محفل بـود
تطاول: تعدّی وتجاوز
دردا ازاین همه ظلم وتعدّی وتجاوزی که دراین دامگه(دنیا) صورت می پذیرد(اشاره به سرنگونی ِ شیخ وبه تخت نشستنِ امیرمبارزالدّین). ودریغ وافسوس! چه سوزوگدازی درآن محفلِ اُنس واُلفت بود!
یادبادآنکه صبوحی زده بامجلس اُنس
جزمن ویارنبودیم وخدابامابود.
در دلـم بـود که بی‌دوست نـبـاشم هـر گـز
چه تـوان کرد که سعی من و دل باطل بـود
من که هرگزدلم نمی خواست تنها وبی دوست باشم، امّا چه می شودکرد،بعضی اوقات اوضاع وفقِ مُرادِ آدمی رقم نمی خورد چراکه همه چیزدر اختیار مانیست وتقدیررانمی توان تغییرداد. سعی من ودل برحفظ آن وضعیّت بود که متاسّفانه کارسازنگشت. من ودل هرچه تلاش کردیم حاصلی ببارنیاورد،سعیِ وکوشش ما بیهوده وباطل بود.
اوقات خوش آن بود که بادوست بسرشد
باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود.
دوش بـر یـادِ حریـفـان بـه خـرابـات شـــدم
خُم می دیدم، خون در دل و پـا در گِـل بـود.
خُم: خُمره وظرفِ بزرگ سفالی که درآن شراب درست می کردند.
دربعضی ازنسخه ها به جای "پادرگل "سردرگِل" ثبت شده است. بنظرهردو درست است! شاید خواجه ی شیراز هردورا مدِّ نظرداشته واین بیت رادرنوشته های خویش باهردوعبارت آورده بوده تادرویرایش آخر یکی راحذف کند! ازآنجاکه حافظ توفیقِ گِردآوری وویرایش نهایی ِ دیوان گرانقدرخود رانداشته است،ازاین روبسیاری از غزلیّاتِ اوچنین سرنوشتی پیدا کرده وباعباراتِ متفاوت به دست ما رسیده اند.
"پادرگِل"ازاین منظرکه معنای لاعلاجی وفروماندگیِ خُم مِی که استعاره ازخودِ شاعراست رابه تصویرمی کشد،قابل قبول است. خُم مِی درشرایطِ بعداز ابواسحق که دوره ی اختناق وظلم وستمگری بوده، درگوشه ی خرابات بایکوت شده وکسی حق نداشته سُراغ آن برود! ازهمین رو خون دردلش افتاده بوده، شاعربه زیبایی شرابِ لعلگون درونِ خُم رانیزبه خونِ دل تشبیه کرده است.
"سردرگِل" نیزازاین جهت که رندانِ باده نوش درغم ازدست دادنِ شیخ ابواسحاق عزاداروسوگواربوده اند تناسب دارد. چراکه گِل مالیدن برسردرهنگام عزا وسوگواری هنوزنیزدرخیلی ازشهرها مرسوم است. خُم مِی نیز ازاین وضعیّتِ ناگوار،همانندِشاعر هم خونین دل است هم اینکه برسرش گِل مالیده است. ضمنِ آنکه هنگام شراب انداختن،به منظوربستن راههای نفوذِ هوا مدّتی سرخُم راباگِل می بندند،اشاره به این مطلب نیزهست.
معنی بیت: دیشب ازشدّتِ غم واندوه سری به خرابات زدم تا ازدوستان وهم پیاله ها یادی کرده باشم. دیدم که چگونه خُم مِی ازاین وضعیّتِ دردناک وغم فزا، خونین دل بود وازاندوه سرش راگِل گرفته بود یا ازلاعلاجی درگِل فرومانده بود!
مارازخیال توچه پروای شراب است
خُم گوسرخودگیرکه خُمخانه خرابست.
بس بـگشتم که بـپـرسم سبـب دردِ فـراق
مُفـتی عقل در این مسئله لا یَـعـــقِـل بـود
دردِ فراق: اشاره به جداییِ شاعرازرفیقِ صمیمی خودشیخ ابواسحاق دارد
مُفتی: فتوادهنده وصاحب نظر
لایعقل: جاهل ونادان
خیلی کنجکاوبودم وبسیار جستجوکردم تا سببِ این اتّفاقاتِ ناگواررابدانم که چرا روزگاردشمنی می کند ودوستان وهم پیاله های صمیمی رابه بهانه هایی ازهم جدامی کند؟ متاسّفانه به پاسخ قانع کننده ای نرسیدم! زیرا صاحب نظرانی که ادّعای خرد ودانش دارندپاسخ این سئوال رانمی دانستند! یاعقل وخرد که همه جا نظریّه صادرمی کند وخودراحلّال ِ مشکلات می داند و راهکارارایه می دهد درمقابل این پرسش هیچ پاسخی نداشت.
درکارخانه ای که رهِ عقل وفضل نیست
فهم ِ ضعیف رای،فضولی چراکند.؟
راستـی خـاتـم فـیــروزه‌ی بـــو اسـحـاقـی
خوش درخشید ولی دولت مُستـعجل بـود
خاتم: انگشتری، مُهرونشان حکومتی که برروی فرمانهای حکومتی زده می شد وبرآنها اعتبار وارزش می بخشید.
فیروزه: سنگی گران قیمت که ازآن برای ساختِ جواهراآلات ونگین انگشتراستفاده می شود.
فیروزه‌ی بواسحقی : نگین و مُهر مخصوصِ "شاه شیخ ابو اسحق"
مستعجل: شتابان وزودگذر
معنی بیت:به راستی که نگین فیروزه ای شیخ ابواسحاق خیلی خوب ظاهرشد(مردم داری کرد،آزادی های اجتماعی بخشید درراستای اعتلای فرهنگ وادب همّت گماشت ) لیکن متاسّفانه این حاکمیّت دوام چندانی نداشت،عمرکوتاهی داشت وشتابان آمد وشتابان رفت.
دیـدی آن قـهـقـهـه‌ی کبـک خرامان حافـظ
کـه ز سـرپـنـجـه‌ی شاهین قضا غافل بـود
قَهقَهه : خنده‌ی بلند وممتد از روی سرمستی و شادمانی ،ضمن آنکه صدای کبک نیزشبیهِ قهقه هست.
کبک خرامان : کبک نمادِ خوش خیالی وغفلت است. معروف است که کبک ها به هنگام مواجهه باخطر سرخودرا دربرف فرومی برند وچون به واسطه ی اینکارپیرامون خویش رانمی بینند،گمان می کنند که خودآنهانیزدیده نمی شوند وازهمین نقطه ضعفی که دارند ضربه می خورند وشکارمی شوند. کبک ها باناز واِفاده راه رفتن نیز معروف هستند. دراینجا "کبکِ خرامان" استعاره از " شاه شیخ بو اسحق اینجوست " که ازبازیهای روزگارغافل بود.
شاهین : پرنده ای شکاری بسیارچالاک وجسور وهوشیار که گاهاً گفته شده به عقاب نیزحمله ورمی گردد وبه شاه پرندگان معروف است.
قضا : تقدیر وبازی های روزگار، دراینجااستعاره از "امیر مبارز الدّین" است.
ای "حافظ" خنده ها و قهقه های
"شاه شیخ ابواسحق" راشنیدی ودیدی که عاقبت چه سرانجام تلخی پیداکرد؟ اوکه ازروی سرمستی وخوش خیالی قهقه می زد همچون کبکِ خرامنده، ازچنگال های شاهینِ روزگار "امیر مبارز الدین" غفلت وَرزید ومغلوبِ اوشد.

 

رضا در ‫۶ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:

یـاد بـاد آن کـه نـهـان‌ات نـظـری بـا مـا بـــود
رقــم مِـهـر تـو بـر چـهـره‌ی مـا پـیـدا بـود
نهان اَت: درنهان تو، دراندرون تو
رقم: اثرونشان، میزان وعدد
یادش گرامی وبخیرباد آن روزهایی که درباطن ودرونِ تو لطفی نسبت به مادیده می شد، ضمن آنکه نشانه و میزان ِ این لطف ومحبّتِ نهانیِ تودررُخسار وصورتِ مانیزهویدا بود ودیده می شد.
دراینجاحافظ باواژه های" نهان وپیدا" که متضاد یکدیگرند به نکته ی ظریفی اشاره کرده وآن این است که لطف ومحبّتی اثربخش ولذّت آفرین است که ازدل برخاسته و بصورتِ تظاهر وریاکاری نبوده باشد. لطفی که سرچشمه ی آن ازاَعماق ودرون شخص محبّت کننده برخیزد. درچنین شرایطی چنانکه حافظ می فرماید اثراتِ لطف، درشخص ِ مقابل ودریافت کننده ی محبّت، ظاهرمی گردد واوراعمیقاً مسرور وشادمان می سازد. لطفی که آلوده به ریا وفریب باشد نه تنها چنین پیامدی نداشته بلکه چه بساممکن است تبعاتِ منفی نیزداشته باشد.
به هرروی،حافظ به این نظرولطفِ پنهانی و نهانِ معشوق نسبت به عاشق، ارزش واهمیّتِ ویژه ای قائل است وهمیشه به آن بالیده است. درجای دیگر درهمین مورد می فرماید:
گرچه می گفت که زارت بکُشم می دیدم
که نهانش نظری بامن دلسوخته بود
یادبادآن‌که چو چشمت به عِتابم می‌کُشت
مـعـجـز عیـسـوی‌ات در لب شـکّـر خـا بــود
عِتاب: ملامت وسرزنش باخشم، امّاروشن است که خشم معشوق نیزقطعاً به هزارعشوه وغمزه مُزیّن است وجان عاشق رابرلب می رساند.
شکّرخا: خاینده ی شکر،شکرخوار وشکرریز
یادش بخیرباد ونیکی، آن روزی که چشمانت با خشم وغضب ملامتم می کرد ومن بادریافتِ غمزه ها وعشوه های توزیرورومی شدم! یادباد آن روزکه قهروخشم لطیفِ تو نابودمی ساخت درحالی که تودرلبانِ شکرپاش خویش معجزه ی عیسوی داشتی وباسخنی شیرین یابوسه ای روح افزا،مراجانی دوباره می بخشیدی......
دراینجانیزحافظِ خوش ذوق پارادکس زیبایی خَلق کرده است. چشمانِ معشوق ازیک سوبانگاهی غضب آلود جانِ عاشق رامی گیرد وازسوی دیگرلبان شکرخایش همچون عیسی که مردگان رازنده می کرد بابوسه ای جانبخش، عاشقِ جان باخته رادوباره زنده می کند. بنظرچنین می رسد که حافظ گمشده های خویش را درتضاد وجمع ضدین می جُسته است! حال چقدردراین کارتوفیق داشته وآیاگمشده های خویش راپیدا کرده یانه، بایدصبرکرد ودید که آیاحافظ تاپایان جهان جاوید باقی خواهدماند؟
باکه این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کُشت ماراودَم ِ عیسی ِمریم بااوست!
یاد بـاد آن که صبوحی زده در مجلس ِ اُنـس
جـزمـن و یـار نـبـودیـم و خــدا بـا مــا بـــود
صبوحی: شراب خوردن به هنگام صبح
معنی بیت: یادش بخیروخوشی بادآن روزیکه شرابِ صبحگاهی می نوشیدیم ومَحفل ِ اُنس واُلفتی داشتیم وجزمن وتوهیچ نامحرمی حضورنداشت و خداوند یارویاورمابود. دراینجاحافظ به زیبایی اشاره ای نیز به کلام عیسی داشته که می فرماید: هرجادویاسه نفربه اسم من یابه یادمن جمع شوندخداباآنهاخواهدبود.
یادباد آن که رُخ‌ات شمع طَرب می‌افروخت
ویـن دل سـوخـتـه پـروانـه‌ی بـی پـروا بــود
طرب: شادمانی
یادبادآن روزی که چهره ی تو ، شمع شادی راشعله ورمی ساخت(بادیدن چهره ی توهمه ی مجلسیان شادومسرورمی شدند) ومحفل اُنس والفتمان رامنوّر می کرد.اَندرآن میان دلِ عاشق وشیدای من، همچون پروانه ای بی باک می خواست شعله ی شمع ِ رُخ تورادرآغوش کشد.دل من که به آتش عشق توسوخته بود دیگرازآتش شمع رخ تو هراسی نداشت.!
کفرزلفش رهِ دین می زد وآن سنگین دل
درپی اَش مَشعلی از چهره برافروخته بود.
یـاد بـاد آن کـه در آن بـَزمـگـه خُـلــق و ادب
آنـکه او خـنـده‌ی مستـانه زدی صَـهـبـا بـود
خُلق : خوی نیک،خوش رفتاری وملاطفت
ادب : متانت و وقار
صَهبا: شرابِ انگوریِ سرخ رنگ، باده، ساغر
یادش بخیرآن روزی که درآن بزم ِ عاشقانه ومَحفلِ اُنس ، رفتارها وکردارهای من وتو به زیور ادب ومتانت وزینتِ نیکویی مُزیّن بود، ساغر (یاشراب) نیزاز سرمستی قهقه می زد. صدای قُل قُلِ ریزش ِ شراب به زیبایی به خنده ی مستانه تشبیه شده است. ضمن آنکه حافظ درمصرع اوّل این بیت بزمگه را باواژه های "خُلق وادب" آراسته کرده وباسکوت ومتانت به تصویر کشیده تاصدای قهقه ی شراب واضح تربگوش برسد. قهقه ی مستانه اگرازکسی سربزندشاید نوعی بی ادبی محسوب گردد لیکن وقتی قهقه ازشراب باشد رویایی خیال انگیزوزیبا بنظرمی رسد.
به حُسن وخُلق ووفاکس به یارمانرسد
تورادراین سخن انکارکارمانرسد
یادبادآن که چو یاقوتِ قدح خنده زدی
درمـیـان مـن ولَعـل تـو حـکایـت هــا بـود
یاقوتِ قدح: شراب سرخرنگِ داخل قدح (کاسه ی شراب)
خنده زدی: خنده می زد
یادش به خیر ونیکی باد آن گاه که شرابِ داخلِ ساغر ازسرشوق ومستی خنده می زد، لب برلبانِ لعلگونت می نهادم ومیان من وتو چه حکایت های احساسیِ وماجراهای عاشقانه وعاطفیِ رقم می خورد.
لعل توکه هست جان حافظ
دورازلبِ مردمانِ دون باد
یاد باد آن کـه نـگارم چـو کـمـر بـربـسـتـی
در رکابـش مَـهِ نـو پـیـک جـهـان پـیـمـا بــود
"کمربربستن" آماده شدن برای انجام کاری،دراینجا باتوجّه به "رکاب وپیک" درمصرع بعدی آهنگِ مبارزه داشتن است. مبارزه برای جهانگیری وخارج کردن ِ سایرماهرویان ازمیدان ِ جلوه گری،ضمن آنکه پیکِ ویژه ی این جنگجوی ماهرو، ماهِ جهان پیمای چرخ فلک است! روشن است که پیروزی چنین جنگجویی پیشاپیش مسلّم می باشد.
رکاب: حلقه ای فلزی در دو طرفِ زین که سوارکار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد.
"دررکاب بودن":درخدمتِ کسی بودن
یادش بخیرآنگاه که معشوق من خودرا می آراست وبرای جهانگیری درعرصه ی جلوه گری کمر می بست تا ماهرویانِ مدّعی رابرسر جای خویش نشاند، پیکی که دررکابِ اوخدمتگری می کرد ماهِ نوجهان پیمای آسمان بود.
مسندبه باغ بَرکه به خدمت چوبندگان
استاده است سرو وکمربسته است نی
یـاد بـاد آن که خرابات نشین بـودم و مست
و آنچه در مسجدم امروز کم ست آنـجا بـود
یادش بخیروخوشی باد آن روزهایی که همراه بارندانِ باده نوش درمیخانه ساکن بودم وازمصاحبتِ ومعاشرت باآنان وخوردن شرابِ لعلگون لذّت می بردم. آنچه که امروز درمسجد بدانها دسترسی ندارم وناگزیرم به جای معاشرت بارندان پاک دل بازاهدان ریاکارنشست وبرخاست داشته باشم بعلاوه اینکه به شراب نیزدسترسی ندارم ومجلس وَعظ از حوصله ی من بیرونست.
گرزمسجدبه خرابات شدم خُرده مگیر
مجلس وَعظ درازست وزمان خواهدشد
یاد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست
نظم هر گوهر ناسُـفـتـه که حـافـظ را بـود
اصلاح :تصحیح، برطرف کردن نواقص ودرست کردن
"گوهر ناسُفته" : گوهر صیقل نخورده و پرداخت نشده دراینجا استعاره ازمضمون های شعریست.
معنی بیت : یادباد ویادش به خیرونیکی باد آن روزگاری که اشعار پریشانِ حافظ با رأی و نظرشما درست و منظّم می‌شد.اشعارحافظ درست است که مثل جواهر والماس هستند لیکن به لطف وعنایت شمابودکه این گوهرهاتراشیده وپرداخت می گردید وشکل قابل قبولی پیدا می کردند وبصورتِ غزلیّاتِ ارزشمند درمی آمدند.
باتوجّه به بیت پایانی، احتمالاً مخاطبِ این غزل شاه شجاع یاشیخ ابواسحق بوده که خودبهره ای ازشاعری نیزداشتند.
حافظ البته دراینجاشکسته نفسی کرده وبه مخاطب می فرماید که شمابادانش والایی که درشعروادب دارید، ایرادات وضعف های شعرمرا برطرف کرده وبه شعرهای من نظم وترتیب می بخشیدید. اگرشما نبودید شعرهای من اینقدرمنظّم نمی شد ومقبول نظرمردم نمی گشت!
حافظ درغزلی دیگر، اینگونه شکسته نفسی کرده ومی فرماید:
حافظ این گوهرمنظوم که ازطبع انگیخت
زاثرتربیتِ آصف ثانی دانست.
درحالی که همه می دانیم وخودِ مخاطب این غزل نیز بهترازهمه می دانست که این شکسته نفسی ازروی ادب واحترام صورت گرفته وچیزی بیش ازتعارف نیست. شکی نیست که در سخنوری،شعر وشاعری، طنز وطعنه ،خَلق مضامین بکر ونکته پردازی هیچ کس نتوانسته ونخواهدتوانست به گَردِ راهِ خواجه ی عالم برسد،چه رسدبه اینکه بخواهد شعرهای اورانظم به بخشد.!
صبحدم ازعرش می آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعرحافظ اَزبرمی کنند.

 

۱
۲۷۵۳
۲۷۵۴
۲۷۵۵
۲۷۵۶
۲۷۵۷
۵۰۵۶
sunny dark_mode