گنجور

حاشیه‌ها

Mahsa در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۳۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱:

معنای بیت دوم چیه؟

 

فرشید در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۶۸:

با سلام این رباعی در قسمت رباعیات حافظ آمده شماره 38 لطفا تصحیح بفرمایید

 

رضا کاشی زنوزی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۲۳ دربارهٔ وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸:

به نظر بنده حقیر منظور شاعر به خلقت آدم و حسادت شیطان مربوط میشود زیرا می بر خاک ریختن در اشعار عراقی و حافظ و دیگر شاعران نیز منظور خلقت انسان بود ه. برای مثال از عراقی ......از خمستان ج عه ای بر خاک ریخت . جنبشی در آدم و حوا نهاد.. و حافظ ...... دوش دیدم که مالیک در میخانه زدند .گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند .ووووو بسیار از این موارد گفته شده ولی زیبای سخن عراقی بی بدیل است

 

رضا کاشی زنوزی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۰۴ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

با سلام در ارتباط با بیتی که میفرمایند به کدام مذهب است این ودر ادامه به کدام ملت است این شاید کمی به نظر خواننده مرتبط با هم نباشند اما شاعر در اینجا به دو گروه که جامعه جهانی را در کل شامل میشود بسیار ظریف در کنار هم بیان کرده مذهب خواص و ملت عموم مردم را مشمول میشود . و در بیتی که میفرمایند به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم دلیل بر تایید این نوع تفکر پاک بازی و صداقت نیست بلکه شاعر میخواهد سادگی و بیش از حد را حماقت و از دست دادن همه داشته های انسانی بیان کند زیرا اگر تایید قمار خانه میکرد به همان جا اکتفا میکرد . همانطور که از صومعه روی برتافت.

 

بنده در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۲۴ دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۰:

با سلام
بیت ششم جالوت بد اندیش درست است.
با تشکر

 

۷ در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۴:۰۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها:

ای بسا اسب تیزرو که بمرد
خرک لنگ جان به منزل برد

 

همایون در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۸:

حکمت جلال دین رهایی از قید و بند‌های دنیا و زندگی‌ روزمره است تا بتوان به نوی دست یافت و جهان را و حکمت را و دین را و فلسفه را و علم را و زندگی‌ را نو ساخت این راه و رسم قلندری است که پای بندی به امور جا افتاده و مقبول حاکمیت و شرع را بر نمی تابد
قماری هست که باختن در آن بهتر از بردن است هنگامی که طرف مقابل شما بسیار عزیز و بسیار ارزشمند است زیرا نه تنها آنچه به او می‌‌بازی دیگر به درد تو نمی خورد و دست و پا گیر است بلکه چیز‌های نو و پر ارزشی هم به دست می‌‌آوری و آنجا بخت تو برد است
پیر کسی‌ است که در این قمار بسیار کم آورده است و باخته است چون قلندری که به آسانی از قوائد پر منفعت روز چشم پوشی کرده تا رفتن راه‌های نا آزموده را بلد شده است و در آن سوی جهان نیز سیر کرده است بطوری که به اسانی‌ دیگران را هدایت می‌‌کند و امیران به پند‌های او گوش می‌‌دهند. حتی اگر گمانی هم از گفته‌های او به تو برسد قدر آنرا بدان زیرا چون یک راز با دل تو می‌‌آمیزد و کار ساز می‌‌گردد

 

۷ در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی:

از این به نصیحت نگوید کست
اگر عاقلی یک اشارت بست
اگر در سرای سعادت کس است
ز گفتار سعدیش حرفی بس است
عاقل و یک اشاره

 

۷ در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی:

اگر مار زاید زن باردار
به از آدمی زادهٔ دیوسار
در باب هفتم:
زنان باردار، ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند

 

۷ در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۲۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۲ - در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان:

پنج بیت آغازین این حکایت که به نادرست در پایان حکایت پیشین آورده شده است:
یکی پند می‌گفت فرزند را
نگه‌دار پند خردمند را
مکن جور بر خردکان ای پسر
که یک روزت افتد بزرگی به سر
نمی‌ترسی ای گرگ ناقص خرد
که روزی پلنگیت بر هم درد؟
به خردی درم زور سرپنجه بود
دل زیردستان ز من رنجه بود
بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور با لاغران

 

۷ در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۱ - حکایت حجاج یوسف:

پنج بیت پایانی هیچ ربطی به این حکایت ندارد و آغاز حکایت بعدی میباشد.

 

۷ در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها:

سوار نگون بخت بی راه رو
پیاده برد زو به رفتن گرو
سوار نگون بخت نابلد در رسیدن به مقصد از پیاده شکست میخورد

 

۷ در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها:

نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است
می گویند قورباغه ای بر لب برکه ای نشسته بود . عقربی نزد او آمد و گفت : خانه ما آن سوی آب است . به خاطر سبد کالا به این سو آمده ام . می توانم خواهش کنم کمک کنی تا به آن طرف بروم ؟ من شنا کردن نمی دانم . اگر مرا بر پشت خود سوار کنی و به آن طرف ببری ، یک عمر خانه زاد تو خواهم بود.
قورباغه گفت : من حرفی ندارم ، اما اگر تو را کول کردم و در میان آب ناگهان تو هوس کنی و مرا نیش بزنی ، آن وقت چه کنم؟!
عقرب گفت :مرگ مادر زنم امکان ندارد من اینقدر نمک نشناس باشم ! نه ممکن نیست من چنین کاری کنم !
قورباغه قبول کرد و عقرب بر پشت او سوار شد .کمی که از کنار برکه دور شدند ، ناگهان عقرب بی اراده نیش خود را برپشت قورباغه فرو کرد ! قورباغه فریاد بر آورد :کجایی آق داداش که داداشت رو کشتند!
عقرب نیش دوم را چاشنی کرد و قورباغه طاقت نیاورد و به زیر آب رفت . عقرب در زیر آب دست و پا می زد.قورباغه که هنوز نیم نفسی داشت ، فریاد بر آورد : ای مادر فلان در چه حالی؟!
عقرب گفت : دارم غرق می شوم!
قورباغه گفت :
رفتن زیر آب نه از غرض است
ترک عادت موجب مرض است
عقرب هم گفت :
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است
عقرب گزیدگی:
از بستن محل گزیدگی به نحوی که مانع جریان خون شود خودداری گردد. در واقع این روش خوب است به شرط آنکه یک باند یا پارچه پهن به عرض سه تا پنج سانتی متر به کار گرفته و طوری در محل نیش بسته شود که یک انگشت از زیر آن رد شود و علاوه بر این هر 15 دقیقه تا رسیدن مصدوم به بیمارستان آن باند باز شود و دوباره در قسمت بالاتر از محل نیش بسته شود و مهمترین نکته رساندن مصدوم در سریعترین زمان ممکن به مراکز درمانی است.
** بعضی از گونه های مارمولک روی پوست خود غددی دارند که سیانور تراوش می کنند که خیلی سمی است. به عبارت دیگر سموم جانوری غالباً ماهیت پروتئینی دارند به همین دلیل اگر گرم شوند و یا در ماده نمکی قرار بگیرند خاصیتشان را از دست می دهند و دیگر به آن شدت قبل سمی نخواهند بود ولی سموم معدنی مثل سیانور که روی پوست بعضی از گونه های مارمولک است با گرما هم از بین نمی رود پس حتی اگر در غذای شما مارمولک افتاده دیگر از آن غذا نخورید در صورتی که سموم مارها و عقربها این گونه نیستند.
موسسه رازی خوزستان در سال 1393 بیش از 3.5 میلیارد دوز واکسن تولید داشته که بیش از 300 میلیون دلار بر اساس نرخ دولتی ارز ارزش داشته است.
با ارز امروز بیش از یک میلیارد دلار

 

۷ در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها:

شر انگیز هم در سر شر رود
چو کژدم که با خانه کمتر رود
از ماست که بر ماست

 

علی محمودی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹:

در ضمن سعید جان «محو» درست است نه «مهو».

 

علی محمودی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹:

شما (سعید) عمق معنایی را که از شعر خیام فهمیده اید بیان کنید، دیگر دیگران را ساده لوح و عامه خطاب کردن چیست؟!
اگر کسی اندک آشنایی با ادبیات داشته باشد میداند که باید با ادب و نزاکت سخن بگوید. در این شعر اصطلاح کهنی به کار رفته است و آن هم «ورد مکن» است که در شعر اشتباه نوشته شده است. اینکه خیام شراب نوشیده یا ننوشیده را دیگر کسی نمیداند. اگر بد است شما ننوشید.

 

۷ در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۸ - حکایت عابد و استخوان پوسیده:

شنیدم که یک بار در حله‌ای
سخن گفت با عابدی کله‌ای
حله :مجلس
کله : آدم بزرگ و کله گنده
شنیدم که یک بار در مجلسی کله گنده ای با عابدی سخن گفت
دهخدا این بیت را چنین آورده:
شنیدم که یک بار در دجله ای
سخن گفت با عابدی کله ای .
|| گاه که اسم خاص را بمنزله ٔ کلمه ٔ مبهم چون فلان و بهمان آرند نیز الحاق یاء نکره به آخر آن روا باشد چنانکه در تداول عامه گویند: زیدی از عمروی طلب دارد. و قدماگاه اسم خاص را بمنزله ٔ عام قرار میدادند، چنانکه جیحون و دجله را به معنی مطلق رود می آوردند.
طمع کرده بودم که کرمان خورم
که ناگه بخوردند کرمان سرم
جناس تام

 

پویا در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۱:

سلام به تو روح القدس
به نام خداوند بخشاینده مهربان
"و گفته ایشان است «ما مسیح، عیسی بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم» و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، لکن امر بر آنان مشتبه شد؛ و کسانی که درباره او اختلاف کردند، قطعا در آن دچار شک شده اند و هیچ علمی بدان ندارند، جز آنکه از گمان پیروی می کنند و به یقین او را نکشتند.بل که خدا او را به سوی خود بالا برد و خداوند توانا و حکیم است" قرآن کریم، 158-4:157
و شمس الدین محمد حافظ، مسلم الله است.

 

فاضل در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲۱:

شعرهای مولوی و افکارش مثل دریا است که هر کس به اندازه ظرفش کام میگیرد این مرد این قدر عظیم است که نمیتوان توصیفش کرد

 

همایون در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۵:

عارف غیر از جان حیوانی، جانی دیگردر خود یافته و حس می‌‌کند و از این حس شدیدا احساس شادی می‌‌کند زیرا آن جان را رها و فراگیر می‌‌داند که همه جا حضور دارد حتی در این زمین خاکی. آن جان سوار است و این جان ما چون مرکبی است که به دست آن سوار می‌‌تازد
جلال دین برای این باور خود حاضر است قمار کند و شرط همه وجود خود را در میان بگذارد نه به این امید که شرط را ببرد بلکه بر عکس می‌‌خواهد آن را ببازد چون اگر اسب برود آنچه می‌‌ماند سوار است
پس نه از غم هراسی دارد نه از دست دادن رخت خود باکی، بلکه چون سروی رها در خزان همان گونه سبز و خرم است که در بهار
راهی‌ که او بر می‌‌گزیند از هر گونه زندگی‌ بی‌ خاصیت حیوانی که انگار چون مرده‌ای بر سر دست زندگی‌ خاکی می‌‌رود به دور است بلکه به دنبال شکار است و شکار هم از قضا به دنبال او است این هماهنگی و دریافت آن است که شادی و اطمینان او را کامل می‌‌سازد و در آرزوی مات شدن در بازی شطرنج با هستی‌ است تا هر چه دارد را به پای هستی‌ بریزد و نثار یاری کند که همان جان هستی‌ است و جان جان او نیز هست که چه شیرین است باختن به آن که جان جان توست که اگر این جان جان نمی بود و فقط جان حیوانی می‌‌بود همه چیز فرق می‌‌کرد و آنجا باید همه چیز بدست آورد تا جان ما خوش باشد و جان بچه‌های بچه‌های ما نیز خوش گردد کاری که خواجه و حاجی عاقل ما نیز می‌‌کند
پس چنین انسانی‌ زندگی‌ دوباره‌ای می‌‌یابد که با زندگی‌ پیشین بسیار تفاوت دارد و لحظه‌ای از گردش و حرکت باز نمی ایستد و نیامده است که خوش بگذراند بلکه خدمت کند و شادی کند از اینکه در خدمت چیزی بسیار با ارزش است و دائماً گرد آن می‌‌چرخد و طواف می‌‌کند
در پایان به خود می‌‌گوید خاموش باش و در این دریا به سر بر وگر نه چون ماهی‌ در تابه‌ای بروی آتش خواهی گردید که البته هیچ گاه خاموش نمی ماند و غزلی آتشین برای فردا در آستین می‌‌پروراند زیرا عشق نیز او را می‌‌ستاید و
از سپه رشک ما تیر قضا می‌رسد - تا نکنی بی‌سپر گرد حصارم طواف

 

۱
۲۴۰۱
۲۴۰۲
۲۴۰۳
۲۴۰۴
۲۴۰۵
۵۰۴۸
sunny dark_mode