چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را
ای مسلمانان نمیدانم گناه خویش را
ای که پرسی موجب این نالههای دلخراش
سینهام بشکاف تا بینی درون خویش را
گر به بدنامی کشد کارم در آخر دور نیست
من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را
لطف خوبان گرچه دارد ذوق بیش از بیش، لیک
حالتی دیگر بود بیداد بیش از بیش را
حد وحشی نیست لاف عشق آن سلطان حسن
حرف باید زد به حد خویشتن درویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر شاعر از درد و رنجی که به خاطر عشق او به یک معشوق کافر (غیر مسلمان) میکشد سخن میگوید. او از مسلمانان میپرسد که چرا به این حال و روزش دچار شده و از خود میپرسد که چه گناهی کرده است. او به شدت احساسات و نالههای دلخراش خود را بیان میکند و میخواهد دیگران درون خویش را ببینند. همچنین اشاره میکند که اگر به خاطر عشقش بدنام شود، این موضوع در انتها نباید او را غمگین کند، زیرا در آغاز هم نصیحتهای خوب را نشنیده است. او در نهایت به این نکته میرسد که عشق واقعی باید متناسب با موقعیت انسان باشد و نباید فراتر از حد توانش باشد.
هوش مصنوعی: چرا آن ترک کافرمذهب به خون من فکر میکند؟ ای مسلمانان، من نمیدانم چه گناهی کردهام که این چنین مورد هدف قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: ای کسی که از من میپرسی دلیل این نالههای دردناک سینهام چیست، به عمق وجودم نگاه کن تا بتوانی حقیقت را ببینی.
هوش مصنوعی: اگر کارم به بدنامی ختم شود، از آن دور نیست، زیرا من در ابتدا نصیحت خوباندیشان را نشنیدم.
هوش مصنوعی: لذت و شادی که از مهربانی و خوبیهای افراد میچشیم، هرچند بسیار خوشایند و دلپذیر است، اما حالتی که از ظلم و ستم به وجود میآید، یک احساس و تجربهی کاملاً متفاوتی دارد.
هوش مصنوعی: عشق به آن پادشاه زیبایی حد و مرزی ندارد، اما باید درباره این موضوع تنها به اندازه و توانایی خود صحبت کرد و نه بیشتر.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
درنگر اندر رخ من تا ببینی خویش را
درنگر رخسار این دیوانهٔ بیخویش را
عشق من خالی و باقی را به زیر خاک کرد
آن گذشته یاد نارد ننگرد مر پیش را
تا ز موی او در آویزان شدست این جان من
[...]
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را
آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کردهاند
گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیختهست
[...]
من ز بهرت دوست دارم جان عشقاندیش را
کز سگان داغ او کردم دل درویش را
وقت را خوش دار بر روی بتان، چون رفتنی ست
یاد کن آخر فرامش کشتگان خویش را
عقل اگر گوید که عشق از سر بنه، معذور دار
[...]
بیش از این مپسند در زاری منِ درویش را
پادشاهی رحمتی فرما گدای خویش را
چارهٔ درد دل ما را که داند جز غمت
غیر مرهم کس نمی داند دوای ریش را
چون سر زلف تو پیش چشم دزدی پیشه کرد
[...]
من که جا کردم به دل آن کافر بدکیش را
گوش کردن کی توانم قول نیک اندیش را
ناصحا سودای بدخویی چنین می داردم
ورنه کس هرگز چنین رسوا نخواهد خویش را
رسم دلجویی ندارد یارب آن سلطان حسن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.