حفیظ احمدی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:
با سلام و خسته نباشید!
فرهاد دریا از آوازخوانان افغان این شعر زنده یاد محتشم را در قالب آهنگی خوانده است.
با احترام حفیظ از افغانستان
بابک بامداد مهر در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶:
یکی ست ترکی وتازی دراین معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
بدان زبان که تو دانی=فارسی
برمک در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۵ در پاسخ به فؤاد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۹:
زواره برادر رستم است. و فرامرز پور رستم. - پور رستم فرامرز و زواره برادرش بر او افرین کردند
برمک در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۹:
نگه کرد بهمن به نخچیرگاه
بدید آن بر پهلوان سپاه
یکی مرد همچون کُه بیستون
درختی گرفته به چنگ اندرون
یکی نره گوری زده بر درخت
نهاده بر خویش گوپال و رخت
یکی جام پر می به دست دگر
پرستنده بر پای پیشش پسر
برمک در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۸:
همی رفت پیش اندرون رهنمون
جهاندیدهای نام او گرسیون
در برخی دستنویسه های کهن چنین امده
برمک در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۲ در پاسخ به 7 دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲:
هوش مرگ است و نه خشک شدن
برمک در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۱ در پاسخ به danna دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲:
میگوید اگر پدرم نپذیرفت به زور تخت شاهی را میگیرم و ایرانیان را شادکام میکنم و دارایی می بخشم و. برای اینکه مادر را هم با خود همراه کند می گوید همه کارها را بدست تو میدهم. بانوی ایران کنم یعنی همه کاره ایران می کنم
وگر هیچ تاب اندر آرد به چهر
به یزدان که بر پای دارد سپهر
که بیکام او تاج بر سر نهم
همه کشور ایرانیان را دهم
ترا بانوی شهر ایران کنم
به زور و به دل جنگ شیران کنم
برمک در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۱ در پاسخ به nabavar دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲:
میگوید اگر پدرم نپذیرفت به زور تخت شاهی را میگیرم و ایرانیان را شادکام میکنم و دارایی می بخشم و. برای اینکه مادر را هم با خود همراه کند می گوید همه کارها را بدست تو میدهم. بانوی ایران کنم یعنی همه کاره ایران می کنم
وگر هیچ تاب اندر آرد به چهر
به یزدان که بر پای دارد سپهر
که بیکام او تاج بر سر نهم
همه کشور ایرانیان را دهم
ترا بانوی شهر ایران کنم
به زور و به دل جنگ شیران کنم
برمک در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۰ در پاسخ به nabavar دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲:
میگوید اگر پدرم نپذیرفت به زور تخت شاهی را میگیرم و ایرانیان را شادکام میکنم و دارایی می بخشم و. برای اینکه مادر را هم با خود همراه کند می گوید همه کارها را بدست تو میدهم. بانوی ایران کنم یعنی همه کاره ایران می کنم
وگر هیچ تاب اندر آرد به چهر
به یزدان که بر پای دارد سپهر
که بیکام او تاج بر سر نهم
همه کشور ایرانیان را دهم
ترا بانوی شهر ایران کنم
به زور و به دل جنگ شیران کنم
برمک در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۰ در پاسخ به جلال دامن افشان دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲:
میگوید اگر پدرم نپذیرفت به زور تخت شاهی را میگیرم و ایرانیان را شادکام میکنم و دارایی می بخشم و. برای اینکه مادر را هم با خود همراه کند می گوید همه کارها را بدست تو میدهم. بانوی ایران کنم یعنی همه کاره ایران می کنم
وگر هیچ تاب اندر آرد به چهر
به یزدان که بر پای دارد سپهر
که بیکام او تاج بر سر نهم
همه کشور ایرانیان را دهم
ترا بانوی شهر ایران کنم
به زور و به دل جنگ شیران کنم
برمک در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۹ در پاسخ به مجتبی خراسانی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲:
میگوید اگر پدرم نپذیرفت به زور تخت شاهی را میگیرم و ایرانیان را شادکام میکنم و دارایی می بخشم و. برای اینکه مادر را هم با خود همراه کند می گوید همه کارها را بدست تو میدهم. بانوی ایران کنم یعنی همه کاره ایران می کنم
وگر هیچ تاب اندر آرد به چهر
به یزدان که بر پای دارد سپهر
که بیکام او تاج بر سر نهم
همه کشور ایرانیان را دهم
ترا بانوی شهر ایران کنم
به زور و به دل جنگ شیران کنم
علی مظاهری روزنامه نگار در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:
این متن را آوردم زیرا کسی، شعر با بسی غلط ؟؟؟؟ بازنویسانده و در گنجور گنجانده!!!
حضرت میرزا عبدالقادر بیدل طاب ثراه، را در ماه محرم عارضۀ تب روی داد، چهار و پنج روز به حرارت گذشت، بعد از آن تب مفارقت کرد، ایشان غسل فرمودند، روز دوم از غسل به تاریخ سوم صفر روز چهارشنبه وقت شام، حرارت عودت کرد و تمام شب ماند، شب گاهی به افاقت و گاهی به غَش گذشت و در وقت افاقت بی اختیار خنده از ایشان سر می زند.
جانان به قمارخانه رندی چندند / بر نسیه و نقد هر دو عالم خندند
به هر حال آثار یاس به نظر آمدن گرفت و تا صبح حال دگرگون شد، یوم پنج شنبه چهارم ماه صفر، شش گهری روز برآمده همان روح پرفتوح آن زنده به عیش سرمدی از آشیانۀ تن بال و پر افشانده بر ساکنان عرش معلی سایه انداخت و به وصال حقیقی کامیاب گردید، رحمة الله علیه.
غزلی و رباعی نوشته، زیر بالین گذاشته بود، بعد از برداشتن مردۀ ایشان کاغذ مذکور برآمد و اشتهار یافت:
به شبنمی صبح این گلستان نشاند جوش غبار خود را/عرق چو سیلاب از جبین رفت و ما نکردیم کار خود را
ز پاس ناموس ناتوانی چو سایه ام ناگزیر طاقت/که هر چه زین کاروان گران شد بدوشم افگند بار خود را
به عمر موهوم تنگ فرصت فزود صد بیش و کم ز غفلت/تو گر عیار عمل نگیری نفس چه داند شمار خود را
قدم به صد دشت و در گشادی ز ناله در گوش ها فتادی/عنان به ضبط نفس ندادی طبیعت نی سوار خود را
بلندی سر به جیب پستی شد اعتبار جهان هستی /چراغ این بزم تا سحرگاه زنده دارد مزار خود را
ز شرم هستی قدح نگون کن دماغ مستی به وهم خون کن/تو ای حباب از طرب چه داری پر از عدم کن غبار خود را
به خویش گر چشم می گشودی چو موج دریا گره نبودی/چه سحر کرد آرزوی گوهر که غنچه کردی بهار خود را
اگر دلت زنگ کین زداید خلاف خلقت به پیش نآید/صفای آیینه شرم دارد که خورده گیرد دُچار خود را
تو شخص آزاد پرفشانی قیامت است این که غنچه مانی/فزود خود داریت برنگی که سنگ کردی شرار خود را
وداع آرایش نگین کن ز شرم دامان حرص چین کن/مزن به سنگ از جنون شهرت چو نام عنقا وقار خود را
بدر زن از مدعا چو بیدل ز الفت وهم پوچ بگسل/بر آستان امید باطل خجل مکن انتظار خود را
علی مظاهری روزنامه نگار در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:
اعتبار افزای ما در جهان هستی و بلندکردن نام و چه و چه ... همه باعث پستی قدر ما نزد خداست علو است و نکوهیده است اهریمن منم گفت و کبر آورد و رانده شد
دنیاگرایی را پستی و دنائت گرایی میداند بارها فرموده و سرود
سر به جیب پستی > بلندایی که اتفاقا سرش در جیب پستی است و نهادش از پستی برآمده و آب می خورد!
علی مظاهری روزنامه نگار در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:
این بهداروند در چنی غزل روان و خوشخان و ساده ای این غلط های فاحش را دارد در دیگر سخنان مهجور و کم خاندهتر بیدل چه کرده!
بلندی ِ سربه جیب ِ پَستی > سر در جَیبِ پستی بُردن را ویژگی جهان هستی می داند.. در دیگر سخنانش بارها چنین فرموده بیدل ما...
هستی به سوی پستی میل دارد مگر که انسان کامل ماری کند برای خودش و جهان...
علی مظاهری روزنامه نگار در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:
در بیت اول غلط بسیار سنگینی شگفتارم کرد که ناشی از نا آشنایی بهداروند با جهان بیدل همچنین دانش تصحیح متون و نیز ناآشنایی با دیگر گزارش های زیست بیدل شاید باشد ... شاید هم این نشانگر نشناختن اهمیت این اوج سخنورانگی بیدل است .. بهرحال قابل چشم پوشی نیست اگر نخاهم به سرزنش ادبی بپردازم... مگر می شود اوج سخنوری بیدل را ندانست و نشناخت و ندیده گذرکرد!...
بیت نخست که از امهات سخن بیدل است مضمونش بقدری در شعرهایش مکرر شده که چنین غلطی شوکهآور است.
درستش این است: البته این آخرین غزل بیدل و وصیت نامه ی شعری ایشان است که شب وفات آن بزرگوار پس از مرگش زیر نهالی / بالش ایشان به خط خودشان بدست آمده:
به شبنمی.. صبحِ ِ این گلستان....
ابراهیم حاجمحمدی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:
درود. مصرع دوم از بیت نخست همان (قصّه) صحیح است. لیکن نه به معنای (داستان) بلکه بمعنی گیسوی گره زده شده است. و ظاهرا به ضمّ حرف اول باشد. و این کلمه در زبان شیرازیها در زمان حضرت حافظ متداول بوده است.
شروین پاداشپور در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۲ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۵۷ - وله ایضا:
با سلام
بله، متأسفانه در فضای مجازی از این قبیل تشابهات و تحریفات به سلیقهی شخصی کاربران و حتی گاه به نامهای جعلی(آگاهانه یا ناآگاهانه) به دفعات منتشر شده و میشود. «گنجور» به دلیل استفاده از مستندات مکتوب به عنوان یک منبع معتبر قابل اعتماد است.
با احترام
برگ بی برگی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱:
درِ سرای مغان رُفته و آب زده
نشسته پیر و صلایی بر شیخ و شاب زده
حافظ در این غزل به میخانهٔ ایدهآلِ خود می پردازد و بنظر میرسد سرایِ مغان و معابدِ زرتشتیان بدلیلِ نظم و پاکیزگی که دارند مورد نظر و علاقهٔ اوست، پس آن را الگو قرار داده و مثال می زند، درِ سرا و میخانهٔ مُغان کنایه از وضعیتِ بیرونیِ میخانه است که اهمیتش کمتر از اوضاعِ درونی نیست زیرا که ورودیِ میخانه اگر زیبا و پاکیزه نباشد طلب و جاذبه ای برای ورود به آن در کسی ایجاد نمی کند، پسدرِ این سرا باید رُفته و جاروب شده باشد و آبی بر خاک فشانده شود تا گرد خاکی از آن بر نخیزد، این پاکیزگی شاملِ وضعیتِ ظاهریِ پیرِ مغان هم می شود، یعنی پیری که لباسِ مرتبی بر تن ندارد و سر و ریشی ژولیده دارد و عبوس است سخنان و دانشش تاثیرِ بسزایی بر مراجعین نخواهد گذاشت. در مصرع دوم پیر خود بر درِ آستان نشسته و پیر و جوان را بدونِ تبعیض دعوت به ورود و بهره بردن از چنین میخانه ای کرده و بفرما می زند.
سبو کشان همه بر بندگیش کمر بسته
ولی ز ترکِ کُله چتر بر سحاب زده
سبو کشان کنایه از ساقیان است که خود نیز از آنچه در سبوست بهره می برند و همگی بر خدمتِ پیر و میخانه کمرِ همت بسته، به دیگران و تازه واردان نیز از آن شراب می نوشانند، اما این سبوکشان و بندگانِ پیر و سرایِ مغان را نباید دست کم گرفت، در مصراع دوم ترکِ کلاه لایه هایِ نمد یا پارچه ای بودند که بر رویِ یکدیگر قرار می دادند تا ارتفاعِ کلاه هرچه بیشتر شود و چنین کلاهِ ترک بر ترک دوخته ای را خواجگان و سرورانِ توانگر بر سر می گذاشتند، پس حافظ میفرماید این خادمانِ سرای مغان خود به مراتبِ بالای معرفتی دست یافته اند چنانچه ارتفاع و تَرک های کلاهِ آنان به بالاتر از ابرها می رسد، استعاره از سالکانِ طریقت هستند که خود به بزرگی رسیده اند اما همچنان که جرعه نوشِ پیری چون فردوسی و حافظ و مولانا هستند به خدمتِ سرا نیز همت گماشته و سبو کشِ این بزرگان هستند. با این بیت در می یابیم میخانهٔ ایدهآلِ حافظ خارج از زمان و مکان است و کُلِ مجموعهٔ توصیف شده پیش از این دایر بوده و هم اکنون و در آینده نیز میخانه اش برقرار است و خواهد بود. چه بسیار محققان و بزرگان و شاعرانی در جهان که خود از علومِ مختلف بهرمند بوده اند اما خود را خدمتکارِ میخانهٔ حافظ می خوانند.
شعاعِ جام و قدح نور ماه پوشیده
عِذارِ مغبچگان راهِ آفتاب زده
در "شعاع" و "نورِ ماه پوشیده" ایهامی نهفته است، پسحافظ در توصیفِ میخانهٔ مطلوبِ خود شعاع و پرتوی نوری که بر شعاعِ جام یا قدحِ شراب می تابد را همان نورِ زیبای ماه می داند که گویی جام و قدح آنرا پوشیده اند و در معنیِ دیگر نورِ شعاعِ جام و قدحِ این میخانه آنچنان چشم را خیره می کند که بنظر می رسد ماه پوشیده و پنهان شده و جلوه ای ندارد. همچنین عِذار و رخسارِ زیبایِ مغبچگانِ نوجوان که عِذارِ صورتشان تازه رسته است آنچنان زیباییِ شگرفی دارند که راهِ آفتاب یا خورشید را زده اند و اجازهٔ خودنمایی و پرتو افشانی به او نمی دهند، کنایه از اینکه وقتی مکانی پاک و زیبا باشد و مسیرِ موفقیت را طی کند همه چیز در حدِ اعلای زیبایی و پاکیزگی در آن خودنمایی می کند، زیباییِ ابزار و خدمتکارانِ هر مکانی نشانگرِ رونقِ آن مکان است، پس این موضوع در بارهٔ میخانهٔ مورد نظرِ حافظ نیز صدق می کند.
عروسِ بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگِ گُل گلاب زده
اما منظور از حضور در میخانهٔ توصیفیِ حافظ و نوشیدنِ شراب در چنان جامِ و قدحی چیست؟ عروسِ بخت استعاره از حضور و وصالِ معشوق است که در حجلهٔ میخانهٔ حافظ در انتظار است، عروسی که موجبِ خوشبختیِ جاودانهی هر عاشقی می گردد هزاران ناز دارد، ناز در معانیِ بسیاری و از جمله لطافت، خوبرویی، عشوه و کرشمه، دلربایی و دیگر ناز هایی آمده که همگی در مقابلِ نیازِ عاشق بوده و جلوهگری می کنند، کسمه یعنی زلفی که بر رویِ پیشانی شکسته است و بر زیباییِ معشوق می افزاید، اما این معشوقی ست که افزون بر همهٔ ناز و حُسن و زیبایی که دارد دارای حُجب و حیاست و قطراتِ گلابی که بر روی چون گلبرگش خود نمایی می کند نشانهٔ شرمِ اوست، گلآب علاوه بر معنیِ معمولِ خود آبِ گُل که قرمز رنگ است را نیز تداعی می کند که توصیفی دیگر از زیباییِ رخسارِ معشوق است.
گرفته ساغرِ عشرت فرشتهٔ رحمت
ز جرعه بر رُخِ حور و پری گلاب زده
از دیرباز گفته اند فرشتگانِ رحمت تمثیلِ وجهِ رحمانیِ خداوند هستند، پس در میخانهٔ توصیفیِ حافظ جایی برای فرشتهٔ عذاب نیست و هرچه هست ساغرِ عشرت است که فرشتهٔ رحمت در دست گرفته و از جرعه هایِ آن که به دعوت شدگان می نوشاند چنانچه گویی بر رُخِ حور و پری گلاب می زند، حور نمادِ زیبایی های درونیِ عاشق است و پری تمثیلِ زیباییِ بیرونی و رفتارو کردارِ عاشق است که با جرعه هایِ شرابی که عاشق نوش می کند ثمره اش گلاب یا آبِ زندگی می شود که بر زیبایی درونی و بیرونیِ او می افزاید و آنها را طراوت می بخشد.
ز شور و عربدهٔ شاهدانِ شیرین کار
شکر شکسته،سمن ریخته، رَباب زده
عربده یعنی فریادِ مستانه، شاهدانِ شیرین کار عاشقانی چون سعدی و مولانا و حافظند که به عشق زنده شدند، پس هرکاری انجام دهند و هرچه بگویند شیرین است و به دل می نشیند، در میخانهٔ عشقی اینچنین از شور و عربدهٔ مستانهٔ شاهدانِ زیبا رویی که به عشق زنده شده اند، از شعر و سخنشان شکر و برکت در همه جا شکسته و پخش می شود، سَمن و زیبایی ریخته و درجهان پراکنده شده و آهنگِ زندگی بخشِ رَباب در سرتاسرِ کائنات نواخته می شود. و این همه از نتایجِ سحر است، باش تا صبحِ دولتت بدمد.
سلام کردم و با من به رویِ خندان گفت
که ای خمارکشِ مفلسِ شراب زده
خمار کش یعنی کسی که خماری می کشد و گویی شراب به او نرسیده و یا به حدِ کفایت نرسیده است، مفلس یعنی فقیر و تهیدست، و شراب زده به معنیِ کسی ست که شراب نوشیده است، پس حافظ چنین میخانه ای را قابلِ ستایش و احترام دانسته و بر پیرِ این سرا سلام می فرستد و او با خوشرویی چنین پاسخ می دهد؛ ای کسی که در میخانه ای بجز این میخانه ای که شاهد هستی شراب زده ای اما هنوز هم در حالِ خُماری هستی و از آن شراب ها بهره ای نبرده و چیزی عایدت نشده است و همچنان خود را نیازمندِ شراب می دانی؛
که این کند که تو کردی به ضعفِ همت و رای؟
ز گنج خانه شده، خیمه بر خراب زده
پس پیر ادامه می دهد این میخانه ای که مشاهده می کنی همتِ بلند می خواهد و ارادهٔ قوی تا شایستگیِ حضور و مِی نوشی و سپس خدمت در آن را بیابی و از ثمراتی که به چشم دیدی برخوردار گردی، پس ای حافظ یا درواقع سالکی که میخانه هایی بجز چنین سرایی را برای میگساری برگزیدی و گمان می کردی شراب می نوشی، اما هنوز تهیدستی و بهره ای از آن نبرده ای و در خماری بسر می بری، آخر چه کسی به چنین کاری مبادرت می ورزد که تو انجام دادی؟ آخر هیچ آدمِ عاقلی گنج خانه را رها می کند و بسویِ خرابه ها می رود و خیمه اش را در آنجا بپا می کند به امید آنکه گنجی در آنجا بیابد؟ و می بینم که نیافته ای و هنوز هم خمار کش هستی، در حالیکه میخانه ای با ویژگی هایی که به چشم دیدی خود بدونِ تردید گنج خانه است اما شرطِ حضور در میخانهٔ توصیف شده ارادهٔ ای قوی و همتی بلند است تا با پایداری در آن بتوان به وصالِ شاهد یا عروسِ بخت رسید و سعادتمند شد.
وصالِ دولتِ بیدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوشِ بختِ خواب زده
پس پیرِ میخانهٔ عشق ادامه می دهد می ترسم که وصالِ دولتِ بیدار را در آن خرابه ها به تو ندهند، یعنی بدون تردید نخواهند داد، زیرا که تو در آغوشِ بختِ خواب زده که همان خیالات بر مبنایِ شانس و اقبال است به خواب ذهن فرو رفته ای، درواقع حافظ مکاتبِ انحرافی و عرفان هایِ جعلی و همچنین مکاتبِ گوناگونِ فلسفی را با میخانهٔ عشقِ حقیقی مقایسه می کند، خرابه هایی که در ورودیِ آنها پاکیزگی دیده نمی شود و شلختگی و برخوردِ عبوسِ شوپنهاوری یا پیرِ آن مکان و نبودنِ هیچکدام از لطافت و زیبایی هایی که در میخانهٔ عشقِ حافظ دیده می شود، همگی دلالت می کند بر بطلالتِ خرابه هایی که میخانه اش نام نهاده اند.
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
هزار عددِ کثرت است و صف یعنی با ردیف و نظم،( استعاره از هزاران بیت و غزلی که توسطِ شاهدانِ شیرین کاری چون حافظ و دیگر بزرگان به نظم در آمده اند)، دعاهای مستجاب زده یعنی دعاهایی که استجابت شده اند، پس حافظ میکده را همچنین مکانی برای دعا معرفی می کند تا تداعی کنندهٔ اماکنِ مذهبیِ باورهایِ مختلف نیز باشد، و البته که دعا در فرهنگِ عرفانی به معنیِ پیغامهای معنوی ست که بر زبانِ بزرگان و عارفان جاری می شود و با تاثیرِ خود موجبِ رشد و شکوفایی دیگر عاشقان می گردد، پسحافظ از زبانِ پیرِ سرایِ مغان بار دیگر همهٔ عاشقان را به میکدهٔ توصیف شده دعوت کرده و میفرماید نتیجه و خروجیِ این میخانه را ببین که به تو عرضه می کنم و آن شاهدانِ زیبا رویی چون فردوسی، نظامی، عطار، سعدی، مولانا و حافظند که هزاران دعا و غزلهای نابی سروده اند که مستجاب شده و موجبِ در آغوش گرفتنِ عروسِ بختِ عاشقان در تمامی اعصار گردیده و می گردد، پس همین شاهدان گواهِ حقیقی بودنِ شرابِ این میخانه هستند، به این میخانه درآ و به خرابه های مکاتبِ انحرافی، عرفانهای دروغین و جعلی یا نحلههای فلسفی نرو که سرانجام خود را شراب زده ای مفلس خواهی یافت که عمر بر باد داده ای و ثمری برداشت نکردی.
فلک جبینه کشِ شاه نصرت الدین است
بیا ببین ملکش دست در رکاب زده
دو بیتِ پسین ابیات الحاقی بمنظورِ مدح است اما حافظ رندانه این دو بیت را نیز در راستایِ معنای کلیِ غزل سروده است، جبینه کش که به اسبِ کمکی برای حرکتِ سریعتر اطلاق می شود در اینجا یعنی استمداد و یاری رساندن به عاشقِ پویندهٔ راهِ عاشقی، شاه نصرت الدین در اینجا استعاره و تمثیلی از عاشقان است، پس حافظ ادامه می دهد حضورِ عاشقان در میخانهٔ مورد نظر بلافاصله با مساعدتِ فلک و کُلِّ کائنات همراه خواهد شد چنانچه خواهی دید ملک و فرشته رکابِ اسبِ سالکِ طریقت را بمنظورِ عدمِ اتلافِ وقت در دست می گیرند تا سوارکار هرچه زودتر پا در رکاب کرده و در راهِ عاشقی بتازد.
خرد که ملهمِ غیب است بهرِ کسبِ شرف
زبامِ عرش صدش بوسه بر جناب زده
حافظ اینچنین تاختن در طریقتِ عاشقی را عینِ خردورزی و از الهاماتِ عالمِ غیب می داند که منظورِ غایی اش کسبِ پادشاهی، شرف و عزتِ اولیهٔ انسان است، شرفی که خرد و عقل از بامِ عرش صد بوسه بر جناب یا آستانِ چنین شاهی می زند.
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲:
درود برشما
قرقشستم به چه معناست ؟ ظاهراً ارامنه به گورستان بزرگ قرقشه میگویند آیا ایشان همین منظور را داشته ؟ یا مقصود قرق به معنی ممنوع الورود بوده ؟
لطفا راهنمایی بفرمایید
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱: