گنجور

حاشیه‌ها

مهرداد ت در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۴ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:

سپاس 

حمید در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۷ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

سلام اگر مهر ومهربانی خدا بینهایت و همه گیر است .پس چرا حافظ با قطعیت میگه مهرت به درد ما نخورد ؟

حمید در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۴ در پاسخ به نگین دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

سلام اون که روی آینه باعث بخار میشه ها است ها . نه آه

اردشیر در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۱ در پاسخ به سیدعلی ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

اقای ساقی تفکر شما و نوشته شما عین واقعیت است، حافظ به قله بلندی از ادب و معرفت و دانش رسیده که همه ادیان را از بالا نظاره می کرده است و در این میان فقط ایین زرتشت بوده که برایش جالب و چشمگیر بوده، حافظی که قران در ۱۴ روایت را حفظ بوده ، چطور نمی دانسته که این روایت از کیست؟ حافظ در اشعار زیادی از خط قرمز ها عبور کرده، و این ویژگی حافظ ازاد اندیش و پرسشگر است، حافظ اندیشمندی است بی نظیر در بین تمام شعرای ایران که قرنها از زمان خودش جلو تر بوده!

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

افرین بر نظر پاک خطا پوشش باد.

محمد سلماسی زاده در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۶:

در ابیات :

بی هشت بهشت و هفت دوزخ

همچون مه چهارده برآیید

یک موی ز هفت و هشت گر هست

این خلوت خاص را نشایید

 

دو اشاره مهم است یکی آن که بهشت بیش از دوزخ است

مهم تر آن که : رهایی از نیک ( بهشت ) و بد ( دوزخ ) لازمه سعادت و رسیدن به مرحله خواص باشد

برگ بی برگی در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹:

ساقی بیا که شد قدحِ لاله پر ز مِی

طامات تا به چند و خرافات تا به کِی

بیا در اینجا به معنیِ آگاه باش آمده است و حافظ لاله را به معنیِ ظرفِ وجودیِ عارفِ عاشق گرفته و قدح استعاره از میزان و ظرفیتِ عاشق است برای پذیرا بودن شراب، پس حافظ به ساقی یا زندگی پیغام و آگاهی می دهد که پیمانهٔ ظرفِ لالهٔ عاشقی چون حافظ پر از شراب شده و اکنون هنگامِ آن فرا رسیده است تا هرآنچه از شرابِ عشقی را که آن یگانه ساقیِ هستی بخش یا زندگی در وجودِ لاله ریخته است در جهان انتشار دهد، مولانا در این رابطه می فرماید؛

چون‌ بجویی تو به توفیقِ حَسَن     باده آبِ جان شود ابریق تن

چون بیفزاید مِیِ توفیق را           قوَّتِ مِی بشکند ابریق را

پس اکنون کوزهٔ وجودِ حافظ مملو از شراب است و لاجرم این کوزه از قوَّتِ مِی شکسته و شرابِ عشق از درونِ لاله اش در جهان افشانده خواهد شد. در مصراع دوم می فرماید اما این شراب که از درونِ لالهٔ وجودِ او فوران می کند نه از نوعِ طاماتِ صوفیانه است و نه از نوعِ خرافاتی ست که زاهدان در جهان منتشر می کنند، زیرا جنسِ شرابی که او دریافت کرده است ویژه و منحصر بفرد است.

بگذر ز کبر و ناز که دیده‌ست روزگار

چینِ قبایِ قیصر و طرفِ کلاهِ کِی

پس‌ای مخاطبی که ممکن است صدها سال بعد چنین سخن و مدعایی را بشنوی، تکبر و ناز نکن که حافظ چه می تواند به انسانِ امروزی با اینهمه دانش و پیشرفت بدهد، روزگار بسیار از اینگونه چینِ دامنِ قبای قیصرِ روم و کیخسرو پادشاهِ پارس را دیده است که با دانش و فن آوری دو قدرتِ بزرگِ روزگارِ خود بودند اما دولتشان نپایید و سرانجام مضمحل شدند، پس‌ ناز مکن و گوشِ جان بسپار به پیغامهای معنویِ وجودِ حافظ که اکنون شرابِ عشق و آگاهی از آن فوران می کند. طَرفِ کلاه یعنی بهره ای که از تاج و سلطنتِ خود برد.

هشیار شو که مرغِ چمن مست گشت هان

بیدار شو که خوابِ عدم در پی است هی

هان ندای آگاهی ست و هِی تأکید است به بیداری، پس ای انسان در هر عصر و دورانی که هستی هُشیار شو که مرغِ چمنی چون حافظ لالهٔ وجودش مملو از شراب شده و مست است، آگاه باش که سخنِ راست را فقط از مستان توانی شنید، از خوابِ ذهن بیدار شو که اگر در این خواب از جهان رخت بربسته و بدرودِ حیات بگویی و از چنین‌ شرابی بهره نبری و لالهٔ تو نیز پُر از شراب نگردد آنچه پس از مرگ در انتظارِ توست خوابِ عدم و نیستی ست که تا ابدیت ادامه خواهد داشت، پس هِی بیدار شو و بدان که لطفِ خداوند فرصتِ حضور در این جهان را تنها برای یکبار به انسان عطا می کند، با نوشیدنِ شرابِ عشق و آگاهی از این فرصت استفاده کن تا جاودانه شوی و به خوابِ ابدیِ عدم نروی.

خوش نازَکانه می چمی ای شاخِ نوبهار

کآشفتگی مبادت از آشوبِ بادِ دِی

شاخِ نو بهار استعاره از انسانی ست که بتازگی از درختِ زندگی جوانه زده و با رشد به نوجوانی و جوانی و اوجِ کمالِ جسمانیِ خود رسیده است، خوش نازَکانه می‌چمی یعنی با کمی ناز و بالیدن به زیبایی و جوانیِ خود بر روی زمین می خرامی و این نازَکی خوشایند است، درواقع نیز نوجوان و جوان که برومند است و از سلامت، زیبایی و قدرتِ جوانی بهرمند، جهان را زیرِ پای خود می بیند، با هوش است و قدرتِ یادگیری داشته و چون شاخهٔ بهاری انعطاف و آموزش پذیر است و قادر به انجامِ هر کارِ دشوار، در یک کلام گوهری ست که کمتر کسی قدرِ آن را می شناسد. اما این شاخِ شمشادِ نوبهار از آشوبِ بادِ دِی و زمستانی بی خبر است، او نمی داند باد و طوفان هایی سوزناک و درد آلود در زندگیِ پر از نشاطِ او خواهد وزید که آشوبی بپا کرده و او را آشفته حال می کند، بادهایِ دردآلودِ دِی که غالبن توسطِ اطرافیان بر او خواهند وزید، از جانبِ آنانی که ناز می کنند و کبر می ورزند اما نمی دانند در خوابِ ذهن بسر می برند و این خواب آلودگیِ خود را به نوجوانان نیز انتقال می دهند. حافظ برای شاخِ گُلِ بهاری آرزو می کند که از این آشفتگیِ حاصل از بادِ زمستانی که آشوب است و آنهمه زیبایی و ویژگی هایِ جوانانه را بر هم می زند در امان بماند و این شادابیِ او مستمر بماند، اما واقعیت این است که چنین امری ممکن نمی شود مگر با بهره بردن از شرابِ آگاهی و عشقی که حافظ در جهان می افشاند.

بر مِهرِ چرخ و شیوهٔ او اعتماد نیست

ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکرِ وی

شیوه در اینجا یعنی اسلوبی که پایه اش بر فریب و نیرنگ است، پس حافظ به شاخِ بهاری یا جوان توصیه می کند بر مهر ورزیِ چرخِ روزگار اعتماد نکند چرا که شیوهٔ او فریبکاری ست، به این ترتیب که جاذبه های این جهانی از قبیلِ پول و یا مقام، تحصیلاتِ عالی یا معشوقی دلربا، و یا شهرت و اعتبارِ این جهانی را به انسان نشان می دهد و در برخی موارد نیز او را موفق به کسبِ آن چیزِ جذاب می کند تا مهرورزیِ خود را به اثبات برساند، اما باید از مکرِ او ترسید چرا که با این موفقیت های مقطعی که توهمِ خوشبختی به انسان دست می دهد چرخِ روزگار مکر و دسیسه های بعدی را طراحی می کند، حافظ می فرماید ای وای بر کسی که خود را از مکرِ چرخ در امان ببیند و به آن اعتماد کند.

فردا شرابِ کوثر و حور از برای ماست

وامروز نیز ساقیِ مَه روی و جامِ مِی

از نگاهِ حافظ ساقیِ مَه روی همواره مثبت نبوده و توفیقِ راهیابی به آستانِ حضرتِ دوست ندارد و در اینجا نیز چنین است چنانچه در غزلی دیگر می‌فرماید؛ 

"خطِ عِذارِ یارکه ماه بگرفت از او / خوش حلقه ای ست لیک به دَر نیست راه از او"، 

یکی از مکرهای چرخ دلبسته کردنِ انسان به باورها و اعتقادات است چنانچه امروز ساقیِ مَه رویی  همچون صوفی و یا زاهد را به او می نمایاند که جامی از مِی در دست، جوان را به آیینِ خود می خواند و با طامات و خرافات وعدهٔ آخرت را به او می دهد که شرابِ کوثر و حور نیز از آنِ او خواهد شد، پس حافظ می فرماید چرخ نه تنها انسانها را فریفتهٔ چیزهایِ مادی و ذهنیِ این جهان می کند و به آنها وعدهٔ خوشبختی در این جهان را می دهد، بلکه باورها و اعتقادات را نیز با مکر و شیوهٔ خود معتبر نشان داده و اطمینان می دهد با قرار دادنشان در دل می توانند به خوشبختیِ هر دوجهان دست یابند.

بادِ صبا ز عهدِ صِبی یاد می دهد

جان دارویی که غم ببرد درده ای صُبی

صِبی استعاره از یوسفیتِ انسان است در الست و حتی به کودک و نوجوانی اطلاق می شود تا پیش از اینک توسطِ اطرافیان به چاهِ ذهن افکنده شود، بادِ صبا در اینجا پیغامِ زندگی از طریقِ بادِ دِی است،‌ یعنی خداوند یا زندگی بوسیلهٔ بادِ کن فکانش به یکی از داشته هایِ ذهنیِ شاخِ بهاری صدمه وار می کند تا عهدی را که در صِبی و در الست با خداوند بسته است به او یادآوری کند، یعنی می خواهد بگوید یاد داشته باش که داشته هایِ خود و دیگر جاذبه های این جهانی را جایگزینِ خداوند در دل و مرکزِِ خود نکنی. در مصرع دوم صُبی می تواند ساقیِ زیبا و یوسف رخساری باشد که جان دارو یا شرابی جان بخش را به شاخهٔ بهاری که دلبستهٔ چیزها و داشته هایِ خود شده و به چاهِ ذهن افتاده است و به همین سبب دچارِ غم شده و از شادی و نشاطِ بهاریِ خود فاصله گرفته است بنوشاند تا با یادآوریِ طعمِ شراب الست غمِ دل را از او بزداید و علاج کند.

حشمت مبین و سلطنتِ گُل، که بسپرد

فراش باد هر ورقش را به زیرِ پِی

همهٔ توصیفاتِ شاخهٔ بهاری که ذکر شد و حافظ در این بیت او را گُل نامیده است حشمت و سلطنتِ اوست، یعنی نیروی جوانی، زیبایی، هوش و استعداد و سایرِ صفاتِ خوبِ یک جوان حشمت و داراییِ اوست و موجبِ سلطنتش، فراش در مصراع دوم یعنی خدمتگزار، و باد یعنی بادِ کن فکانِ خداوندی، هر ورقش کنایه از برگهای گُل است ک همان محاسن و خوبی های گُل یا جوان است، پس حافظ می‌فرماید این حشمت و سلطنتِ ایامِ جوانی یا گلبرگهای زیبا را مبین و به آن دل مبند، زیرا فلک که فراش و خدمتگزارِ بادِ کن فکان است تک تکِ ورقهای این گُل به زیرِ پِی خواهد سپرد، پِی یعنی زیر بنا و بنیادِ ساختارِ این جهان، پس بنیاد و زیربنای کارِ فلک بر اساسِ بر باد دادنِ حشمت و دارایی هایِ این جهانیِ انسان است، درواقع می فرماید پیش از اینکه گلبرگهایِ زیبایِ این شاخهٔ بهاری توسطِ باد پژمرده و از بین برود بهتر است جوان آن حشمت و داراییِ با ارزشِ خود را در راستایِ وفای به عهدِ است خرج و هزینه کند.

در دِه به یادِ حاتمِ طِی جامِ یک منی

تا نامهٔ سیاهِ بخیلان کنیم طِی

حاتمِ طِی همان حاتمِ طاییِ معروف است و جامِ یک منی کنایه از سخاوتمندیِ ساقی، پس حافظ لازمه‌ی هزینه کردنِ اوقات و نیروی جوانی و دیگر و حشمت و داراییِ جوان بمنظورِ وفای به عهدِ صِبی را نوشیدنِ جان دارو یا شرابی با قدح های یک منی میداند، از نگاهِ حافظ اگر هر جوانی چنین نکند و از مِیِ عارفان و بزرگان بهرمند نگردد و حشمتِ خود را در این راه هزینه نکند از بخیلان خواهد بود، پس از ساقیِ الست می خواهد تا جام و رطلِ گران را روزیِ جوانِ محتشم کند تا از این مرحله گذر کرده و در زمرهٔ بخیلان محسوب نگردد.

زان مِی که داد حُسن و لطافت به ارغوان

بیرون فکند لطفِ مزاج از رُخش به خِوی

اما حافظ کدام مِی را طلب می کند؟ حافظ می‌فرماید از آن مِی که به ارغوان حُسن و لطافت داد، ارغوان یعنی رخسارِ برافروخته و زیبایِ جوان که اگر از مِیِ حافظ و بزرگانِ سخاوتمند بنوشد دارایِ حُسن و لطافتِ روزافزون خواهد شد، جوان ممکن است بگوید که او خود بدونِ مِی نیز چهره ای ارغوانی دارد، پس حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد از آن مِی که حُسن و لطافتِ و مزاج یا یوسفیت که اصلِ اوست را از رخسارش بیرون افکنده و آشکار می کند، بمانندِ گلبرگی که به خود زیباست اما خِوی و شبنمی که بر آن می نشیند لطافتِ او را برجسته تر می کند و این همان زیبایی و حشمت و سلطنتی ابدی و جاودانه است که از گزندِ بادِ دِی در امان است.

مَسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان

استاده است سرو و کمر بسته است نِی

مسند یعنی تختِ سلطنت و باغ در اینجا باغِ این جهان است، پس‌حافظ ادامه می دهد با دریافتِ جام های شراب و هویدا شدنِ لطافت و یوسفیتِ جوان است که او می تواند در باغِ هر دو عالم بر تختِ سلطنت تکیه زده و سرو قامتانی که متعالی و به عشق زنده شده اند صف در صف همچون بندگان و غلامان در خدمتِ او ایستاده اند، و همچنین عارفان و بزرگانی چون مولانا و حافظ که نِی هستند به خدمتِ چنین انسانی که دلش به عشق زنده شده و با خداوند به وحدت و یگانگی رسیده است کمرِ همت بسته اند‌ چرا که او فارغ از جسم و بلکه جانِ محض شده است.

حافظ حدیثِ سِحر فریب خوشت رسید

تا حدِ مصر و چین و به اطرافِ روم و رِی

حافظ که در غزلِ پیشین نگارِ مِی فروش را آن ساقی معرفی کرد که عشوه می فروشد تا جاذبه ای باشد برای سالکان طریقت در اینجا نیز خود را مثال می زند که حدیثِ سِحر فریب او را خوش افتاده است و چه خوب سِحر انگیزی می کند و عشوه می فروشد تا لطفِ مزاج را از رُخِ جوانان بیرون افکند، حافظ آنچنان نگارِ می فروشی ست که آوازه اش نه تنها تا رِی و سرتاسرِ سرزمینِ پارسی زبانان پیچیده است،‌ بلکه تا دوردستها و تا سرزمینِ مصر که خود شکر فروشند و تا چین که در تصویرگری شهره اند و حتی تا روم که سپید و زیبا روی هستند همه جا سخن از سِحر انگیزی و جادویِ کلامِ حافظ است.

 

 

 

Sanam Behbahani در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۳ در پاسخ به رامین راقب دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

🙏🍀

علی میرزاخانی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۲۷:

سلام خط دوم غلط املایی دارد 

علی ا.م در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸:

تو زین بیگناهی که این کوژپشت ...

تو گناهی نداری که این کوژپشت (سرنوشت) مرا به اوج قدرت رساند سپس بکشت ....به گونه‌ای سهراب این وضعیت را سرنوشت خود می بیند ، نه داشتن کینه از رستم

علی ا.م در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸:

بدو گفت کاین بر من از من رسید ...

سهراب به رستم می‌گوید که این شکست (یا ضربه‌ای که به او وارد شده) به نوعی از طرف خود او (سهراب) به او رسیده است. این جمله به این معناست که آنچه به سهراب رسیده، نتیجهٔ عملکرد و تصمیمات خودش است.

یادآور جمله‌ای از فردریش نیچه :«آدکی نه بدست دیگری ، که بدست خود نابود میشود.»

آصف در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱۳ - برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول علیه السلام:

پس از سلام

خود را کمتر از آن می‌دانم که بخواهم به رد یا اثبات سخن دیگران بپردازم و با مطالعه مطالب بالا یکی دو نکته را که در نظرم آمد عرض می‌کنم.

۱- ابیات فوق در ادامه بحثی از است که با داستان فارس و ترک و عرب و رومی و اختلاف ایشان بر سر یک معنی با چندین لفظ ، که پلورالیزم دینی را یادآور می‌شود بدین صورت که مطلوب معنوی آدمیان یک چیز است که آنها با اسامی مختلف آن را می‌شناسند و نزاع‌هایی که میان ادیان و فرق و نحله‌های فکری بر سر درک حقیقت از روی جهالت است ، چرا که ایشان بی آنکه بدانند حقیقتی واحد را طلب می‌کنند اما به دلیل نادانی هریکی گمان می‌برد که تنها او به حقیقت می‌اندیشد و رای و نظر او صواب است و دیگران که با نامی دگر همان مفهوم را طلب می‌کنند به راه ناصواب‌اند. 

۲- با عنایت به مطلبی که در بالا عرض شد و نیز با توجه به این که چندین بار از قرن ۲۱ سخن رفت بد نیست یادآور شوم یکی از مهمترین دست‌آوردهای بشر اکنون در حوزه اندیشه قبول کثرت‌ها با میزانی از خطا است. به دیگر سخن اولا اصل ثابت شده این است که آدمیان هرگز به درک مطلف و محض حقیقت نخواهند رسید و خلاف آنانکه تلقی می‌کنند که حقیقت فقط همان چیزی است که ایشان می‌پندارند ، بل که همه‌گان با درصدی از خطا بهره‌ای از حقیقت برده‌اند و این اصلی پذیرفته شده نزد عقلای جهان است. 

۳- با توجه به دو فرضیه پیشین ، اساسا اگر کسی رای و نظر خود را خالی از نقص و خلل ببیند و سخنی بگوید که معنا  مفهومش این باشد که رای خود را عین صواب و کاملا درست بداند، نظر او فارغ از اینکه چه میزان بهره از حقیقت دارد به این دلیل که همه‌گان باید بدانند که هر نظری احتمال ابطال پذیری دارد پس قطعیتی وجود ندارد و چنین گفتاری بیش از دیگر سخنان در معرض خطا است. 

۴- مفهوم خدا و دین و مطالب وابسته به آن جزء امور ماوراءالطبیعة (با مابعدالطبیعه اشتباه نشود) است که اساسا علم نمی‌تواند آنها را رد یا اثبات کند. این امور و نظایر آن چون ایمان مواردی هستند وجدانی و نه علمی. لذا اثبات خداوند امری نیست که در حوزه علوم قابل بررسی باشد.(توجه شود که علم به معنای science است نه در معنی knowledge از آن جهت که ما برای تفکیک این دو مقوله در فارسی معادل دقیقی نداریم لذا مجبور اشاره به واژه غربی آن شدم). مفهوم خداوند و ایمان از جمله اموری است که باید وجدان شوند ، چرا که مفهوم خداوند و امر قدسی و تلقی امور وابسته به آن نظیر وحی و ارتباط با خداوند و همه این موارد چندانکه اشارت رفت در حوزه علم نیست. 

۵- اگر چه خداوند و موارد متعلقه به آن قابل بررسی با علم و اثبات و نفی آن بوسیله علوم تجربی غیر ممکن است اما اگر کسی توانست با وجدان یا فطرت با مفهوم امر قدسی ارتباط پیدا کند و خداوند را بپذیرد، به معنای آن نیست که دیگر موارد آن از دایره عقل خارج‌اند. این مسئله بسیار مهمی است؛ تعقل راه همیشگی سعادت بشر است و چنانچه شخص با هر طریقی اعم از اثبات کلامی و یا وجدان فطری به خداوند و آنچه بعد از پذیرش خداوند به آن ملحق می‌شوند مانند پیامبران و ادیان ، این نافی تعقل نیست و اعراض همه ادیان زمانمند و مکانمند است و بر انسان امروزین واجب است تا اعراض را از ذاتیات هر دین و مسلکی بپیراید و آن را مطابق با مقتضیات زمان خود و مکان و زبان و حوزه فرهنگ خود ترجمه کند. 

۶- در مورد این نکته که فرمودند برخی از ابیات به امام زمان تعلق دارد ، عرض میکنم که عارفان معتقدند که در هر عصر و دوره‌ای ولی خداوند حی و حاضر است و مولانا در دفتر دوم با صراحت بیشتری بدین مطلب می‌پردازد و آن ابیات چنین است که :

پس بهر دوری ولیی قایمست

تا قیامت آزمایش دایمست

هر که را خوی نکو باشد برست

هر کسی کو شیشه‌دل باشد شکست

پس امام حی قایم آن ولیست

خواه از نسل عُمَر خواه از عَلیست

مهدی و هادی ویست ای راه‌جو

هم نهان و هم نشسته پیش رو

او چو نورست و خرد جبریل اوست

وان ولیِ کم از او، قندیل اوست

وانک زین قندیل کم مشکات ماست

نور را در مرتبه ترتیبهاست

زانک هفصد پرده دارد نور حق

پرده‌های نور دان چندین طبق

از پس هر پرده قومی را مقام

صف صف‌اند این پرده‌هاشان تا امام

البته در باب تفسیر این ابیات خصوصا آنکه «خواه از نسل عُمَر خواه از عَلیست» شارحان اختلاف نظرها کرده‌اند که برای آنکه با مذاق و مشرب هرکسی سازگار باشد هم تفاسیری است که آن را مطابق معنای صریح بیت تفسیر کرده و دیگرانی که آن را به صورت دیگری تفسیر کرده که ولی فقط از نسل علی است و این سخن دارای تاویل است که نگارنده داوری در این میان نمی‌کند و پذیرفتن قول هر کدام از شارحان بر عهده خواننده است. 

Ali Nayeri در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

درود بلاخره این شعر از عراقی است یا نزاری قهستانی؟

Ali Nayeri در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸:

درود بلاخره این شعر مال عراقی هست یا نزاری؟

امیر "گمنام" در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:

درود بر حافظ دوستان گرامی شرح صوتی این غزل را می توانید در کانال تلگرامی زیر گوش کنید: پیوند به وبگاه بیرونیl

هادی نیکزاد در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

با سلام خدمت دوستان گرامی نظرات دوستان را خواندم و  استفاده کردم و لازم دونستم نظر خودم که برگرفته از نظر بزرگان است رو برایتان بنویسم 

عرفای بزرگ هیچ کدام به دین معتقد نبوده اند و مسائل شرعی دین را برای گم نکردن  راه انسان‌های پیرامون رعایت می‌کردند . چون دین ها همه بعد از انسان‌های بزرگ توسط افراد بعد از  انها شکل گرفته آند . یعنی انسان بزرگی همچون حضرت محمد به درجه ایی رسیده و مکاشفاتی داشته که عده ایی بعد از ایشان دین درست کردند و هزاران فرقه و تمامی پیامبران هم به همین صورت بوده اند و بعد از آنها نسل به نسل انسان‌های کامل بوده اند تا به امروز همانطور که حضرت مولانا سرودند که به هر دوری ولی ای قائم است آزمایش تا قیامت دائم است . و اما در مورد شعر  که به طریقی حضرت عطار به وحدت وجود اشاره دارد تا تناسخ که اشاره دارد که منم آن گیر دیرینه یعنی اشاره به حضرت زرتشت و ساخت کعبه می‌باشد و در بیت بعد اشاره به بت شکستن حضرت ابراهیم که همان .... می‌باشد می‌کند که من آن کهنه بت‌ها را دگر باره جلا کردم و صلای کفر سر دادم شما را ای مسلمانان اشاره به این دارد که این حرف‌ها برای شما مسلمانان کفر به حساب میاید و در مورد بیت سوم اشاره به تولد عیسی مسیح می‌کند که می‌گوید خودش بوده ..... که از قید زمان خارج شده و این سلسله ادامه خواهد داشت و در نهایت میفرماید که اگر به خاطر این افکار مرا به جرم کفر کشتند بدانید که من به مراحل انتهای سلوک که فناست رسیدم . با تشکر از دوستان خوبم 

فرهود در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:

هر چهار‌تا «فایل صوتی‌» که تا الان از این رباعی گذاشته شده مصرع چهارم را غلط خوانده‌اند.

صحیح:   از مهرْ که پیوست و به کینْ که شکست‌؟

 

یوسف شیردلپور در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

من قدم بیرون نمی‌یارم نهاد از کوی دوست

دوستان معذور داریدم که پایم در گلست👌👌روح سعدی جان شاد استاد سخن  وچه صعادتی که استاد شجریان با این شعر وغزلیاتت به اوج قله های افتخار موسیقی اصیل وسنتی وناب ایرانی دست یافت اجرای خصوصی شجریان دیده مشتاق ❤️❤️🖐️🖐️💚💚💐

حسن محمد خانی در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۸:

سلام 

کسی نیست بیت به بیت اینهارو یه معنی ریز بکنه همراه با ساختار دستوری؟

حداقل سه رکن اصلی فاعل و مفعول و فعل رو بگه که جمله فهم بشه 

بهراد در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

حافظ کم بود دوستان با هر مصیبتی شده سعدی رو هم به آسمون وصل می‌کنند.

شهاب عمرانی در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۲ در پاسخ به امیر رضا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۸ - حکایت:

احتمالا نوعی طعنه است به این معنی که اگر میگویی که درویشان گدا هستند و طماع و زشت خو، خب از میان شکم خواران تو صاحب دل بجو دراصل تفاوتی نداره و در کف دریا هم دُر و گوهر و سنگ معمولی وجود داره.

۱
۱۰۶
۱۰۷
۱۰۸
۱۰۹
۱۱۰
۵۲۶۷