گنجور

 
ترکی شیرازی

داغت ای تشنه جگر! بر جگری نیست که نیست

سر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست

پای مردانه نهادی به ره وادی عشق

گرچه دیدی که در آن ره خطری نیست که نیست

تشنه لب، جان به سپردی به لب آب روان

در غمت اشک روان، از بصری نیست که نیست

با لب خشک، سرت شمرجدا کرد ز تن

زین مصیبت به جهان، چشم تری نیست که نیست

خاک عالم به سرم کز دم شمشیر و سنان

بر تنت ای شه خوبان، اثری نیست که نیست

از جوانان تو در معرکهٔ کرب وبلا

برسر نیزهٔ بیداد، سری نیست که نیست

زان شراری که از او خیمه و خرگاه تو سوخت

بر دل خلق دو عالم، شرری نیست که نیست

سر پر نور تو بر نی، ولی از گوشهٔ چشم

به یتیمان خود اکنون نظری نیست که نیست

شرم از فاطمه دارم که برم نام تنور

ورنه درخانه خولی، خبری نیست که نیست

از سرکوی تو زینب نتواند رفتن

ورنه در خاطر زارش، سفری نیست که نیست

نازنین طفل یتیم تو رقیه در شام

ناله وا ابتایش سحری نیست که نیست

« ترکی» از کوی تو شاها! شده محروم ولی

زایر کعبه کویت دگری نیست که نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست

مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست

ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری

سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست

اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟

[...]

صائب تبریزی

خسته چشم تو صاحب نظری نیست که نیست

تشنه لعل تو روشن گهری نیست که نیست

این چه شورست که حسن تو به عالم افکند؟

که نمکدان ملاحت جگری نیست که نیست

بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده است

[...]

سحاب اصفهانی

اشک من مانع آه سحری نیست که نیست

ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست

خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران

ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست

مست آن شد که لب از باده ی مستانه ببست،

[...]

حکیم سبزواری

شورش عشق تو درهیچ سری نیست که نیست

منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست

نیست یک مرغ دلی کش نفکندی بقفس

تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست

ز فغانم ز فراق رخ و زلفت بفغان

[...]

فروغی بسطامی

بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست

خون عشاق تو در ره‌گذری نیست که نیست

غیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریخت

که نهان با تو کسی را نظری نیست که نیست

من نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه