داغت ای تشنه جگر! بر جگری نیست که نیست
سر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
پای مردانه نهادی به ره وادی عشق
گرچه دیدی که در آن ره خطری نیست که نیست
تشنه لب، جان به سپردی به لب آب روان
در غمت اشک روان، از بصری نیست که نیست
با لب خشک، سرت شمرجدا کرد ز تن
زین مصیبت به جهان، چشم تری نیست که نیست
خاک عالم به سرم کز دم شمشیر و سنان
بر تنت ای شه خوبان، اثری نیست که نیست
از جوانان تو در معرکهٔ کرب وبلا
برسر نیزهٔ بیداد، سری نیست که نیست
زان شراری که از او خیمه و خرگاه تو سوخت
بر دل خلق دو عالم، شرری نیست که نیست
سر پر نور تو بر نی، ولی از گوشهٔ چشم
به یتیمان خود اکنون نظری نیست که نیست
شرم از فاطمه دارم که برم نام تنور
ورنه درخانه خولی، خبری نیست که نیست
از سرکوی تو زینب نتواند رفتن
ورنه در خاطر زارش، سفری نیست که نیست
نازنین طفل یتیم تو رقیه در شام
ناله وا ابتایش سحری نیست که نیست
« ترکی» از کوی تو شاها! شده محروم ولی
زایر کعبه کویت دگری نیست که نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از زبان یک عاشق و دلسوخته بیان میشود که به غم و سوختن دل خود اشاره دارد. شاعر از داغ و تشنگی خود میگوید و اینکه در عالم عشق، هیچ نشانهای از آرامش و رهایی وجود ندارد. او به خطرات عشق و مصیبتهایی که بر سرش آمده، به ویژه در واقعه کربلا، پرداخته و از دردهای یتیمان، به ویژه زینب و رقیه، سخن میگوید. در نهایت، شاعر به نداشتن آسایش و غم فراق از معشوق اشاره میکند و عاطفه عمیق خود را نسبت به اهل بیت ابراز مینماید.
هوش مصنوعی: عزیزم، درد و حسرتت به دل هر کسی نفوذ کرده و هیچ قلبی نیست که از عشق و آرزوی تو بیخبر باشد.
هوش مصنوعی: به عشق وارد شدهای و با شجاعت قدم برمیداری، حتی اگر دیدی که در این مسیر هیچ خطری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تشنه به جان، جان را در کنار آب جاری گذاشتی و در غم تو اشکهای بیپایانی میریزد. این حالتی نیست که بخواهی آن را ببینی، چون واقعاً وجود ندارد.
هوش مصنوعی: با لبهای خشک و بیآب، سر تو را از بدنت جدا کردند. از این مصیبت در دنیا، چشمی نیست که به حالت گریه نکند.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیز برایم ارزش ندارد، چرا که حتی با وجود خطرات و جنگها، اثری از درد و رنج بر وجود تو ای بهترین شاهان نیست.
هوش مصنوعی: در کربلا، از جوانان تو کسی نیست که بر سر نیزهٔ ظلم و ستم قرار نگرفته باشد.
هوش مصنوعی: از آن آتشینی که باعث سوختن خیمه و محل زندگی تو شد، بر دل مردم دو دنیا هیچ آتش و حرارتی وجود ندارد که نباشد.
هوش مصنوعی: سر تو همچون چشمهای از نور است، اما از گوشهٔ چشمت به یتیمان خود هیچ توجهی نداری و غافل هستی.
هوش مصنوعی: شرم دارم از فاطمه که نام تنور را ببرم، زیرا در خانه خولی هیچ خبری نیست و همهچیز کم است.
هوش مصنوعی: زینب نمیتواند از کوچهات برود، زیرا در دلش هیچ سفری وجود ندارد که بتواند فراموش کند.
هوش مصنوعی: ای کودک عزیز و یتیم تو، رقیه، در شام ناله و گریهات میپیچد و هیچ سحر و جادویی وجود ندارد که بتواند این حال و دلتنگی را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: در محله تو، ای شاه، کسانی هستند که از رفت و آمد محروم ماندهاند، اما هیچ زائری نیست که دلش به کعبه تو نلرزیده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست
مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست
ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری
سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست
اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟
[...]
خسته چشم تو صاحب نظری نیست که نیست
تشنه لعل تو روشن گهری نیست که نیست
این چه شورست که حسن تو به عالم افکند؟
که نمکدان ملاحت جگری نیست که نیست
بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده است
[...]
اشک من مانع آه سحری نیست که نیست
ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست
خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران
ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست
مست آن شد که لب از باده ی مستانه ببست،
[...]
شورش عشق تو درهیچ سری نیست که نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی بقفس
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت بفغان
[...]
بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست
خون عشاق تو در رهگذری نیست که نیست
غیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریخت
که نهان با تو کسی را نظری نیست که نیست
من نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.