خسته چشم تو صاحب نظری نیست که نیست
تشنه لعل تو روشن گهری نیست که نیست
این چه شورست که حسن تو به عالم افکند؟
که نمکدان ملاحت جگری نیست که نیست
بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده است
ورنه حیران تو صاحب نظری نیست که نیست
نه همین ذره درین دایره سرگردان است
رقص سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
عالم از حسن گلوسوز تو شد باغ خلیل
در دل سنگ تو تخم شرری نیست که نیست
میوه سرو که گفته است همین آزادی است؟
قامت سرکش او را ثمری نیست که نیست
نه همین لاله و گل نعل در آتش دارند
خار خار تو نهان در جگری نیست که نیست
فتنه هر دو جهان زیر سر خشت خم است
در خرابات مغان شور و شری نیست که نیست
نظر پست تو شایسته جولان کف است
ورنه در سینه دریا گهری نیست که نیست
چون کنم نسبت آن لعل به یاقوت عقیم؟
رو سفید از نمک او جگری نیست که نیست
برو ای عقل، به صحرای جنون پا مگذار
شیشه باری تو و اینجا خطری نیست که نیست
زهر دشنام بود قسمت عاشق، ورنه
در نهانخانه آن لب، شکری نیست که نیست
بعد ازین نامه مگر بر پر عنقا بندیم
ورنه با نامه ما بال و پری نیست که نیست
نه همین دیده شبنم ز نظربازان است
محو خورشید تو صاحب نظری نیست که نیست
گرچه از بیخبرانیم به ظاهر صائب
در فرامشکده ما خبری نیست که نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و محبت میپردازد و نشان میدهد که عشق و زیبایی معشوق چقدر عمیق و تاثیرگذار است. شاعر به حالتهای مختلفی از عشق، حسرت و زیبایی اشاره میکند و بیان میکند که در عالم هستی هیچ چیز مانند عشق به معشوق نمیتواند انسان را مجذوب کند. او پرده از بسیاری از تجربیات و احساسات عاشقانه برمیدارد و همچنین به این نکته اشاره میکند که گاهی عقل و معرفت نمیتواند در درک این احساسات عمیق به ما کمک کند. در نهایت، شاعر به محدودیتهای انسانی و ناتوانی در فهم کامل این عشق و زیبایی اعتراف میکند.
هوش مصنوعی: چشمان تو آنقدر خستهاند که هیچ کس نمیتواند نظری دربارهاش بدهد و به جز این، هیچ چیز دیگری هم وجود ندارد که درخشش و زیبایی لبت را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: این چه حال و هوایی است که زیبایی تو در دنیا به وجود آورده است؟ چون هیچ چیز نمیتواند به اندازهی جاذبهی تو دل را شاد کند و از آن خالی نیست.
هوش مصنوعی: بر روی چهرهی زیبای تو، شبنم و گل به هم دوخته شده است، اما جز تو، کسی که صاحب نظر باشد در این دنیا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این ذرهای که در این دایره در حال چرخش است، تنها نیست و رقص عشق تو در هیچ قلبی نیست که هیچ نشانی از آن وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر زیبایی و جذابیت تو مانند باغی زیبا و پر از گل شده است. در دل تو، حتی سنگها نیز بیتأثیر نیستند و از تو شعلهای وجود دارد که همه جا را در بر میگیرد.
هوش مصنوعی: میوهی سرو که به عنوان نماد آزادی اشاره شده، در واقع به ما یادآوری میکند که حتی با وجود زیبایی و grandeur این درخت، هیچ نتیجهای از آن نمیتوان گرفت. قامت بلند و سرکش او نشان میدهد که اگرچه ظاهر جذابی دارد، ولی در واقع فاقد ثمر است و به نوعی نشاندهنده توهم آزادی است.
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که زیباییهای ظاهری، مانند لاله و گل، هم میتوانند در دل خود درد و مشکل داشته باشند. به عبارتی دیگر، چیزهای زیبا نیز ممکن است در درون خود خاری نهفته داشته باشند که نشاندهندهی رنج و غم است. بنابراین، هر زیبایی الزاماً خوشایند نیست و میتواند در پس خود دلی پُر از ناراحتی داشته باشد.
هوش مصنوعی: هر آشفتگی و مشکلاتی که در دنیا وجود دارد، ریشه در فکر و اندیشههای پیچیده دارد. در مکانهای پر آشوب و بینظم نیز هیچ شور و حال خاصی نیست که به چشم نیاید.
هوش مصنوعی: نگاه بیمقدار تو تنها شایسته یک بازی ساده است، وگرنه در دل دریا جواهری نیست که وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم آن لعل را با یاقوت بیخاصیت مقایسه کنم؟ چهرهام از نمک او درخشان است، اما جگری در من نیست که وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: ای عقل، تو به دنیای جنون نرو و در اینجا احساس خطر نکن، چون هیچ خطری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دشنام و بدگویی، نصيب عاشقان شده است، اما در پنهانی آن لب، هیچ چیزی از شیرینی و نیکی وجود ندارد که نباشد.
هوش مصنوعی: پس از این نامه، دیگر چه امیدی به پرواز بر روی پرندهی افسانهای داریم، زیرا نامه ما نه بالی دارد و نه پر، یعنی هیچ جایگاهی ندارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تنها چشمهای معمولی نمیتوانند زیبایی و درخشش واقعی تو را درک کنند. تنها افرادی که به عمق نگاه کنند و صاحب نظر باشند، میتوانند نور و درخشندگیات را ببینند. در واقع، این بیانگر این است که زیبایی واقعی برای همه قابل مشاهده نیست و نیاز به درک و بصیرت خاصی دارد.
هوش مصنوعی: اگرچه ما در نگاه ظاهری دانش کمی داریم، در دنیای فراموشی و بیخبری، هیچ خبری از ما نیست و این غیبت ادامه دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست
مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست
ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری
سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست
اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟
[...]
اشک من مانع آه سحری نیست که نیست
ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست
خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران
ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست
مست آن شد که لب از باده ی مستانه ببست،
[...]
شورش عشق تو درهیچ سری نیست که نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی بقفس
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت بفغان
[...]
بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست
خون عشاق تو در رهگذری نیست که نیست
غیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریخت
که نهان با تو کسی را نظری نیست که نیست
من نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بس
[...]
داغت ای تشنه جگر! بر جگری نیست که نیست
سر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
پای مردانه نهادی به ره وادی عشق
گرچه دیدی که در آن ره خطری نیست که نیست
تشنه لب، جان به سپردی به لب آب روان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.