گنجور

 
ظهیر فاریابی

امام عالم و مفتی وقت محیی الدین

تویی به اسب و رخ از کاینات گشته فره

به مدح تو دو سه نوبت قصیده ها گفتم

نکرد سعی تو از کار من گشاده گره

ز پیش منبرت امروز مردکی بر خاست

که توبه می کنم از کرده ها تو گفتی زه

ز مردمان تو زر و جامه خواستی و همه

به طبع و طوع بدادند بی لجاج و سته

ز بهر شعر چو چیزی ندادیم باری

برای توبه که دادی ز شاعریم بده