دل رفت و آرزوی تو از دل نمیشود
دل پاره گشت و درد تو زائل نمیشود
مه میشود مقابل روی تو هر شبی
یک روز با رخ تو مقابل نمیشود
رویم زر است و بر در تو خاک میکنم
وصل تو کیمیاست که حاصل نمیشود
شد اشک من حمایل گردون ز دست تو
دستم به گردن تو حمایل نمیشود
بنشستهام به غم که ز عشق تو خاستن
با آنکه جان همیشودم، دل نمیشود
دل منزل غم آمد و از رهزنان هجر
یک کاروان صبر به منزل نمیشود
خسرو در اوفتاد به غرقاب آرزو
چون کشتی مراد به ساحل نمیشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و آرزوی عمیق خود برای معشوق صحبت میکند. او میگوید که دلش پر از غم و آرزو است و این احساسات هیچگاه از بین نمیروند. شاعر به اشکهایش اشاره میکند که همچون حمایلی در گردون هستند و نمیتواند دستش را به گردن معشوق بیندازد. او از نشستن در غم عشق میگوید و اینکه رغم تمام تلاشها و صبر، هنوز به وصال معشوق نمیرسد. حسرت و آرزوهای ناکام او را به غرقاب میبرد و این حسرتها را به یک کشتی تشبیه میکند که هرگز به ساحل نمیرسد.
هوش مصنوعی: دل من به شدت برای تو تنگ است و علائق و آرزوهایم نسبت به تو هرگز از بین نمیروند. دل به درد آمدهام و درد عشق تو هرگز کاهش نمییابد.
هوش مصنوعی: هر شبی که میگذرد، همچون ماهی میدرخشد و زیبایی تو باعث میشود که هیچگاه نتوانم به شکوه تو نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: صورت من مانند طلاست، اما در حضور تو خود را به خاک میزنم. چون وصالت ارزش و زیبایی دارد که نمیتوان به آسانی به دست آورد.
هوش مصنوعی: اشکم به گردن آسمان آویخته است، اما دستم نمیتواند به گردن تو بیفتد.
هوش مصنوعی: نشستهام به خاطر غم عشق تو، و با اینکه جانم به تنگ آمده، اما دل من تسلیم نمیشود.
هوش مصنوعی: دل در حالتی از غم و ناراحتی قرار دارد و در برابر سختیهای فراق، نمیتواند به آرامش یا صبر دست یابد. در واقع، غم و تنهایی باعث شده که دل نتواند به آرامش برسد و صبر بهسختی به آن دست یابد.
هوش مصنوعی: خسرو به شدت در آرزوهایش غرق شده است، مثل کشتیای که به دلیل طوفانی نمیتواند به ساحل برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک لحظه درد عشق تو از دل نمیشود
وز دیده نقش روی تو زایل نمیشود
گویند پند ده دل شیدای خویش را
بسیار پند دادم و عاقل نمیشود
در ورطهایست کشتی صبرم به بحر عشق
[...]
تا دیده با رخ تو مقابل نمی شود
کام دل از جمال تتو حاصل نمی شود
هر دل بجعد سلسله مویی قرار یافت
دیوانه ی منست که عاقل نمی شود
دست تهی اگر همه تعویذ دوستیست
[...]
هر رهروی دچار به منزل نمیشود
این راه قطع بیکشش دل نمیشود
زنجیر موج مانع شور محیط نیست
مجنون ما به سلسله عاقل نمیشود
گلگونه خجالت روح است روز حشر
[...]
ای دل مخواه کام که حاصل نمیشود
حق از برای کام تو باطل نمیشود
لذتشناس نیست که از دوست غافلست
لذت کسی شناخت که غافل نمیشود
تا جا گرفته عشق تو در سینه یک نفس
[...]
موی دماغ جاه و حشم حل نمیشود
فغفور خاکگشت و سرشکل نمیشود
ما و من هوسکدهٔ اعتبار خلق
تقریر مهملی استکه مهمل نمیشود
زبن گرد اعتبار مچین دستگاه ناز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.