گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دل رفت و آرزوی تو از دل نمی‌شود

دل پاره گشت و درد تو زائل نمی‌شود

مه می‌شود مقابل روی تو هر شبی

یک روز با رخ تو مقابل نمی‌شود

رویم زر است و بر در تو خاک می‌کنم

وصل تو کیمیاست که حاصل نمی‌شود

شد اشک من حمایل گردون ز دست تو

دستم به گردن تو حمایل نمی‌شود

بنشسته‌ام به غم که ز عشق تو خاستن

با آنکه جان همی‌شودم، دل نمی‌شود

دل منزل غم آمد و از رهزنان هجر

یک کاروان صبر به منزل نمی‌شود

خسرو در اوفتاد به غرقاب آرزو

چون کشتی مراد به ساحل نمی‌شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جلال عضد

یک لحظه درد عشق تو از دل نمی‌شود

وز دیده نقش روی تو زایل نمی‌شود

گویند پند ده دل شیدای خویش را

بسیار پند دادم و عاقل نمی‌شود

در ورطه‌ای‌ست کشتی صبرم به بحر عشق

[...]

بابافغانی

تا دیده با رخ تو مقابل نمی شود

کام دل از جمال تتو حاصل نمی شود

هر دل بجعد سلسله مویی قرار یافت

دیوانه ی منست که عاقل نمی شود

دست تهی اگر همه تعویذ دوستیست

[...]

صائب تبریزی

هر رهروی دچار به منزل نمی‌شود

این راه قطع بی‌کشش دل نمی‌شود

زنجیر موج مانع شور محیط نیست

مجنون ما به سلسله عاقل نمی‌شود

گلگونه خجالت روح است روز حشر

[...]

فیض کاشانی

ای دل مخواه کام که حاصل نمی‌شود

حق از برای کام تو باطل نمی‌شود

لذت‌شناس نیست که از دوست غافلست

لذت کسی شناخت که غافل نمی‌شود

تا جا گرفته عشق تو در سینه یک نفس

[...]

بیدل دهلوی

موی دماغ جاه و حشم حل نمی‌شود

فغفور خاک‌گشت و سرش‌کل نمی‌شود

ما و من هوسکدهٔ اعتبار خلق

تقریر مهملی است‌که مهمل نمی‌شود

زبن گرد اعتبار مچین دستگاه ناز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه