گنجور

 
فرخی یزدی

دل زارم که عمرش جز دمی نیست

دمی بی یاد روی همدمی نیست

بیاد همدم این یکدم تو خوش باش

که این دم هم دمی هست و دمی نیست

در این عالم خوشم با عالم عشق

که در عالم به از این عالمی نیست

ندارد صبح عیدی دور گردون

که پیش آهنگ شام ماتمی نیست

بسی ناگفتنی ها دارم اما

نمی گویم به کس چون محرمی نیست

فشاندم بسکه خون از چشمه چشم

به چشم خون فشان دیگر نمی نیست

به تیغم چون زدی تیغ دگر زن

که جز این زخم ما را مرهمی نیست

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

مرا زین بیش در عالم غمی نیست

که در شادی و در غم همدمی نیست

دمی خوش بر همه عالم حرام است

که اندر ملک عالم محرمی نیست

یقینم شد که زخم آسمان را

[...]

عطار

ز دنیا آدمی را خرّمی نیست

کسی کوخرّمست او آدمی نیست

جهان ملک خاتون

جهان تا هست خالی از غمی نیست

به ریش خاطر او مرهمی نیست

غمش همدم بود از جور ایام

که تا دانی که او بی همدمی نیست

دمادم غم ز دل خالی نباشد

[...]

امیر شاهی

مرا گر با تو روی همدمی نیست

گدایان را به سلطان محرمی نیست

ز عشقم درد و غم در دل بسی هست

به اقبال توام زینها کمی نیست

پری را ماند آن مه در لطافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه