دل زارم که عمرش جز دمی نیست
دمی بی یاد روی همدمی نیست
بیاد همدم این یکدم تو خوش باش
که این دم هم دمی هست و دمی نیست
در این عالم خوشم با عالم عشق
که در عالم به از این عالمی نیست
ندارد صبح عیدی دور گردون
که پیش آهنگ شام ماتمی نیست
بسی ناگفتنی ها دارم اما
نمی گویم به کس چون محرمی نیست
فشاندم بسکه خون از چشمه چشم
به چشم خون فشان دیگر نمی نیست
به تیغم چون زدی تیغ دگر زن
که جز این زخم ما را مرهمی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و غمناک شاعر است. او احساس میکند که عمرش کوتاه و گذراست و این لحظات بدون یاد همدمش هیچ ارزشی ندارند. شاعر از زیبایی عشق و عالم عشق سخن میگوید و معتقد است هیچ چیزی در این دنیا به زیبایی عشق نیست. همچنین به ناامیدی و تنهایی اشاره دارد و میگوید که نمیتواند ناگفتهها و دردهایش را با کسی در میان بگذارد، زیرا هیچکس را به عنوان محرم نمیشناسد. در نهایت، او به زخمها و دردهایی اشاره میکند که با غم و اشک او گره خوردهاند و میگوید هیچ مرهمی جز این زخمها برایش وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل زار و خستهام به قدری بیخبر و بیرمق است که زمان زندگیاش فقط یک لحظه بیش نیست و در این لحظه هیچ یاد و خاطرهای از چهرهی همدمی ندارد.
هوش مصنوعی: به یاد همراهی که در این لحظه داری، خوشحال باش، زیرا این لحظه هم زمانی است که هست و هم زمانی است که نیست.
هوش مصنوعی: در این دنیا من از عشق و حال آن بسیار خوشحال و راضیام، زیرا هیچ چیز در این عالم به اندازهی عشق و زیبایی آن ارزشمند نیست.
هوش مصنوعی: صبح عید، زیبایی و شادی ندارد، چون در پس آن، شب غم و ماتم وجود دارد.
هوش مصنوعی: خیلی چیزها در دل دارم که نمیتوانم بگویم، زیرا کسی که از این رازها باخبر باشد، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من چنان اشک ریختم که گویا چشمهای از چشمم میجوشد و دیگر نمیتوانم بیشتر از این گریه کنم.
هوش مصنوعی: هرگاه که با تیغ من به کسی ضربه زدی، دوباره به او ضربه بزن، چون جز این زخم و درد، برای ما هیچ درمان و تسکینی وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا زین بیش در عالم غمی نیست
که در شادی و در غم همدمی نیست
دمی خوش بر همه عالم حرام است
که اندر ملک عالم محرمی نیست
یقینم شد که زخم آسمان را
[...]
کفی گل در همه روی زمی نیست
که بر وی خون چندین آدمی نیست
ز دنیا آدمی را خرّمی نیست
کسی کوخرّمست او آدمی نیست
جهان تا هست خالی از غمی نیست
به ریش خاطر او مرهمی نیست
غمش همدم بود از جور ایام
که تا دانی که او بی همدمی نیست
دمادم غم ز دل خالی نباشد
[...]
مرا گر با تو روی همدمی نیست
گدایان را به سلطان محرمی نیست
ز عشقم درد و غم در دل بسی هست
به اقبال توام زینها کمی نیست
پری را ماند آن مه در لطافت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.