دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را
موبهمو بگذاشت زیر بار دلها شانه را
نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی
گر ز نادانی ملامت میکند، دیوانه را
در عزای عاشق خود شمع سوزد تا به حشر
خوب معشوق وفاداری بود، پروانه را
جز دل سوراخ سوراخش نبود از دست شیخ
دانهدانه چون شمردم سبحه صد دانه را
این بنای داد یارب چیست کز بیداد آن
دادها باشد به گردون محرم و بیگانه را
از در و دیوار این عدلیه بارد ظلم و جور
محو باید کرد یکسر این عدالتخانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عاشقانه و نابسامانیهای اجتماعی اشاره دارد. شاعر از چالشهای عشق و جنون سخن میگوید و به وفاداری معشوق اشاره میکند. همچنین، او به بیعدالتیها و ظلم در جامعه انتقاد میکند و درخواست تغییر و اصلاح این وضعیت را دارد. در کل، شعر ترکیبی از عشق، درد و ناامیدی اجتماعی است.
هوش مصنوعی: دیروز محبوبم زمانی که بر موهای پریشانش شانه میزد، تمام احساسات و دلهای عاشقان را زیر بار آن شانه گذاشت.
هوش مصنوعی: عاقل از وضعیت و حال دیوانگان بیخبر است و اگر دیوانهای به خاطر نادانیاش مورد سرزنش قرار بگیرد، عاقل نمیتواند این موضوع را درک کند.
هوش مصنوعی: در سوگ عاشق خودش، شمعی میسوزد تا روز قیامت وفاداری پروانهی معشوق را نشان دهد.
هوش مصنوعی: فقط دل شکستهام باقی مانده است و از شیخ فقط دانههای تسبیح را به یاد دارم؛ وقتی که آن تسبیح را شمارش کردم و به صد دانه رسیدم.
هوش مصنوعی: این ساختار عدل و انصاف که درست کردهای، چه چیز شگفتی است که از ظلم و ستم آن، حقوق انسانها در آسمان به تصویر کشیده میشود و به محرم و بیگانه شناخته میشود.
هوش مصنوعی: از همه جا در این دادگاه ظلم و ستم میبارد و باید تمام این مکان عدالت را از بین ببریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.