گنجور

 
فرخی یزدی

سخت با دل، دل سخت تو به جنگ است اینجا

تا که را دل شکند شیشه و سنگ است اینجا

در بهاران گل این باغ ز غم وا نشود

غنچه تا فصل خزان با دل تنگ است اینجا

نکنم شکوه ز مژگان تو اما چکنم

که دل آماجگه نوک خدنگ است اینجا

از می میکده دهر مشو مست غرور

که به ساغر عوض شهد شرنگ است اینجا

بی خطر کس نبرد گوهر از این لجه ژرف

کام دل در گرو کام نهنگ است اینجا

من نه تنها به ره عشق ز پا افتادم

پای یک ران فلک خسته و لنگ است اینجا

تا به سر حد جنونم بشتاب آوردی

ای دل آهسته که هنگام درنگ است اینجا

گل یک رنگ در این باغ نگردد سر سبز

خرمی قسمت گلهای دو رنگ است اینجا

از خطا بسکه در این خطه سیه رو پر شد

پیش بیگانه کم از کشور زنگ است اینجا

فرخی با همه شیرین سخنی از دهنت

دم نزد هیچ ز بس قافیه تنگ است اینجا