گنجور

 
فرخی یزدی

با بتی تا بطی از بادهٔ ناب است مرا

گاهِ پیرانه‌سری عهدِ شباب است مرا

گوش تا گوش جهان گر شودم زیر نگین

چشم بر گوشهٔ آن چشم خراب است مرا

هست از کثرت جوشیدن دریای جنون

داغ‌هایی که به دل همچو حباب است مرا

بی مَهِ روی تو، اختر شمرم تا به سحر

شب هجر تو مگر روز حساب است مرا

رنگ خونابه دهد بوی جگرسوختگی

بس که دل زآتش جور تو کباب است مرا

مایهٔ زندگی امروزه دورنگی گر نیست

بی‌درنگ از چه سوی مرگ شتاب است مرا

چشم من در پی دارایی اسکندر نیست

چشمهٔ آب خضر همچو سراب است مرا

نقش‌هایی که تو در پردهٔ گیتی نگری

همه چون واقعهٔ عالم خواب است مرا

چه کنم گر نکنم زندگی طوفانی

چون به یک چشم زدن خانه بر آب است مرا

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

تلخی عالم ناساز شراب است مرا

تری بدگهران عالم آب است مرا

تا ازان روی عرقناک، نظر دادم آب

آب حیوان به نظر موج سراب است مرا

لب به دریوزه می تلخ نسازم چون جام

[...]

اسیر شهرستانی

با تمنای تو بسیار حساب است مرا

درس دل خوانده ام،آیینه کتاب است مرا

از گلستان خمارم گل مستی خندد

دل دیوانه مگر جام شراب است مرا

چشم تر بی تو سرانجام مرا می داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه