گنجور

 
فرخی یزدی

ما مست و خراب از می صهبای الستیم

خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم

با طره دلبند تو کردیم چو پیوند

پیوند ز هر محرم و بیگانه گسستیم

از سبحه صد دانه ارباب ریا به

صد مرتبه این رشته زنار که بستیم

فرقی که میان من و شیخ است همین است

کو دل شکند دایم و ما توبه شکستیم

تا دامن وصل از سر زلفت بکف آید

چون شانه مشاطه سراپا همه دستیم

ای ناصح مشفق تو برو در غم خود باش

ما گر بد و گر خوب همانیم که هستیم

چون شاهد عیب و هنر ما عمل ماست

گو خصم زند طعنه که ما دوست پرستیم

 
 
 
سنایی

رو رو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم

وز دام هوای تو بجستیم و برستیم

چونان که تو از صحبت ما سیر شدستی

ما نیز هم از صحبت تو سیر شدستیم

از تفّ دل و آتش عشقت برهیدیم

[...]

مولانا

از اول امروز چو آشفته و مستیم

آشفته بگوییم که آشفته شدستیم

آن ساقی بدمست که امروز درآمد

صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم

آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست

[...]

کمال خجندی

ما رند و قلندر صفت و عاشق و مستیم

معذور توان داشت اگر توبه شکستیم

با هیچ کسی کار نداریم درین ملک

ما را بگذارید درین حال که هستیم

آن عاقل دنیا طلب ار جاه پرستد

[...]

جهان ملک خاتون

تا دیده و دل در سر زلفین تو بستیم

واندر طلب وصل تو جان بر کف دستیم

در زلف پریشان تو مجموع گرفتار

وز نرگس شهلات نه مخمور و نه مستیم

ما وصل تو خواهیم که آیی بر آغوش

[...]

شمس مغربی

از خانقه و صومعه و مدرسه رستیم

در کوی مغان با می و معشوق نشستیم

سجّاده و تسبیح به یک سوی فکندیم

در خدمت ترسا بچه زنّار ببستیم

در مصطبه ها خرقهٔ ناموس دریدیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه