فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

ما مست و خراب از می صهبای الستیم

خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم

با طره دلبند تو کردیم چو پیوند

پیوند ز هر محرم و بیگانه گسستیم

از سبحه صد دانه ارباب ریا به

صد مرتبه این رشته زنار که بستیم

فرقی که میان من و شیخ است همین است

کو دل شکند دایم و ما توبه شکستیم

تا دامن وصل از سر زلفت بکف آید

چون شانه مشاطه سراپا همه دستیم

ای ناصح مشفق تو برو در غم خود باش

ما گر بد و گر خوب همانیم که هستیم

چون شاهد عیب و هنر ما عمل ماست

گو خصم زند طعنه که ما دوست پرستیم