گنجور

 
فرخی یزدی

گرچه ما از دستبرد دشمنان افتاده‌ایم

ما ز بهر جنگ از سر تا به پا آماده‌ایم

در طریق بندگی، روزی که بنهادیم پای

بر خلاف نوع خواهی یک قدم ننهاده‌ایم

افترایی گر به ما بستند ارباب ریا

پیش وجدان راستی با جبهه بگشاده‌ایم

قلب ما تسخیر شد از مهر جمعی خودپرست

آه از این بت‌ها که ما در قلب خود جا داده‌ایم

پیشه ما راستی، وین نادرستان حسود

در پی تنقید ما کاندر سیاست ساده‌ایم

این اسیری تا به کی، ای ملت بی‌دست و پای

گر برای حفظ آزادی ز مادر زاده‌ایم

فرخی چندیست ما هم در پی صید عوام

روز تا شب در خیال سبحه و سجاده‌ایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهاده‌ایم

تا که در بند کله‌دوزی اسیر افتاده‌ایم

صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک

ما بهای هر کله اکنون سری بنهاده‌ایم

او کلاه عاشقان اکنون همی دوزد چو شمع

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

مست و رند و لاابالی در جهان افتاده‌ایم

بر در میخانهٔ خمار سر بنهاده‌ایم

جام‌های خسروانی خورده‌ایم اندر الست

تا نپنداری که ما امروز مست باده‌ایم

بر در سلطان عشقش چون گدایان سال‌ها

[...]

کلیم

بر شکال دولت آبادست و ما بی‌باده‌ایم

دامن دولت که ساقی باشد از کف داده‌ایم

دانه تسبیح بی‌آبست، کی بر می‌دهد

ما چه بی‌حاصل به دام زهد خشک افتاده‌ایم

قلعه‌ها از دولت شاه جهان مفتوح شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه