گنجور

 
کلیم

بر شکال دولت آبادست و ما بی‌باده‌ایم

دامن دولت که ساقی باشد از کف داده‌ایم

دانه تسبیح بی‌آبست، کی بر می‌دهد

ما چه بی‌حاصل به دام زهد خشک افتاده‌ایم

قلعه‌ها از دولت شاه جهان مفتوح شد

ما ز دست بسته مهر شیشه نگشاده‌ایم

خود متاع خانه خویشیم، چون مرغ قفس

گر نه‌ایم آزاد از قید جهان آزاده‌ایم

روی برگشتن نمی‌دارد هدف از پیش تیر

تو کمان فتنه را زه کن که ما اِستاده‌ایم

پیش ما بزم نشاط و حلقه ماتم یکی‌ست

شمع بزمیم از برای سوختن آماده‌ایم

نه به ما پای گریزی مانده نه دست ستیز

بر سر راه حوادث همچو مور جاده‌ایم

از تلاش سرفرازی کی به جایی می‌رسیم

ما که از افتادگی در پیش چون سجاده‌ایم

پر نمی‌پیچیم بر صید مراد خود کلیم

ما که عنقا را به دام آورده و سر داده‌ایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهاده‌ایم

تا که در بند کله‌دوزی اسیر افتاده‌ایم

صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک

ما بهای هر کله اکنون سری بنهاده‌ایم

او کلاه عاشقان اکنون همی دوزد چو شمع

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

مست و رند و لاابالی در جهان افتاده‌ایم

بر در میخانهٔ خمار سر بنهاده‌ایم

جام‌های خسروانی خورده‌ایم اندر الست

تا نپنداری که ما امروز مست باده‌ایم

بر در سلطان عشقش چون گدایان سال‌ها

[...]

فرخی یزدی

گرچه ما از دستبرد دشمنان افتاده‌ایم

ما ز بهر جنگ از سر تا به پا آماده‌ایم

در طریق بندگی، روزی که بنهادیم پای

بر خلاف نوع خواهی یک قدم ننهاده‌ایم

افترایی گر به ما بستند ارباب ریا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه