گنجور

 
یغمای جندقی

اگر... من بر چمد آن سرو رعنا را

چمن پیرای مینو پی برد...طوبی را

نخواهم کوته این... غوغا کاش در محشر

بجای رستخیز آرند آن...بالا را

نبرد زلف وخال و خط این... لر ترکان

ببرد از یاد مردان رزم آن...اعدا را

یکی...گی خواهم نه چون...شیدایان

فراخا تنگ میدانست این...صحرا را

حذر ای مردم ای... لرزین اشک بنیان کن

که از هر قطره طوفان خیزد این ... دریا را

جز آن...طلعت و آن دهان کشنید و آن دندان

که مهر آرد سها ظاهر سها پوشد ثریا را

همی بر قلب از آن...مژگانم شکست افتد

به عمر اندر ندیدستم چنین...هیجا را

کمر خواهی به نخلش دست پا بر جان شیرین نه

که نتوان هم خدا را خواست هم...خرما را

گرت سردار با... مردم آشتی باید

بجنبان رخش زی میدان بر افکن طرح دعوا را