گنجور

 
یغمای جندقی

به امتحان مکش آن ابروان ...به

که هیچ کس نکشد آن کمان...به

به پر غیر پریدن همی بدان ماند

که بر فلک شدن از نردبان... به

خیال روی تو پختن به گریه دانی چیست

که کشت شلتوک بر ناودان... به

نبات مردی اگر ابر تهمتن بارد

نرست خواهد از این خاکدان...به

فتاده مفتی اندر به مال مفت چنانک

بلوچ تازد بر کاروان... به

به سفله بال نیارم نگون اگرش از خاک

بر آفتاب کشد آسمان... به

فقیه گول و متاع غرور و بار خدای

زهی سفیر و زهی ارمغان... به

کسان و شیوه من گر کند صدای خروس

کجا خروس شود ماکیان... به

خران سگان و جهان استخوان و گر تو کسی

همی به سگ فکن این استخوان... به

بر آستان بزرگان دایره سردار

به راستی بگذر زاین جهان... به

در آ به حلقه که از خاصگان دایره ای

ترا چکار به زنقحبگان... به