گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

نه ز آسمان توجه نه زاختر اعتنائی

نه ز دوستان حمیت نه ز دشمنان حیائی

من بی امیر و لشکر کیم اندرین معسکر

حشم بلا ز پیشی سپه غم از قفائی

به جز از خدنگ پران به جز از وعید کشتن

نه سفیر مهربانی نه پیام آشنائی

ز نجات دست کوته به هلاک پای محکم

بد و نیک را به سر بر نرود چنین قضائی

زجگر گداز پیکان دهد ار امان زمانه

کشد آسمان به خونم زسنان سینه خائی

چه قساوت است یارب که تنی ز صد هزاران

نشنید التماسم که نگفت مرحبائی

به من از در مصیبت به ستم مصاف پیما

چو ستاره سخت روئی چو سپهر سست رائی

نه ز سیر مهر مهلت نه ز خیل کین مدارا

چکنم اگر نجویم به شهادت التجائی

نزند بر آتش آبی لب خشک تشنگان را

چه تفاوت آنکه دارم مژه محیط زائی

نه پرند خیره کش را زگلویم انحرافی

به دل شکسته بالم نه خدنگ را خطائی

به دلم ز خیل انده، به رهم ز فوج دشمن

نفسی و رستخیزی قدمی و کربلائی

پس مرگ پیش پویان ز حیات تن به جانم

ز تامل تو خون شد دلم ای اجل کجائی

نفسی غم اعادی، دمی انده احبا

زندم همی ز هر سو، الم دگر صلائی

به مفاخرت چو یغما سر عجز نه بر آن در

درجات سربلندی بست این که خاک پائی