گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

چرخ نیلی به گل از مشک ترت غالیه سود

که به گل گفت که خورشید نشاید اندود

خانه ها کرد سیه حسن تو و ز تخم عمل

سبز شد سنبل خط وانچه همی کشت درود

دود از آتش همه رسم است که اول خیزد

آتش چهر تو را خاست در آخر ز چه دود

بنگر آن خط و لب و گونه که گوئی یوسف

یافت خاتم ز سلیمان و ز ره از داود

در تو هرچ آن بود اسرار نکوئی همه هست

جز دهان و کمر آنهم عدمی به ز وجود

شهری اندر هوس قامت و رخسار تواند

تا که را بخت بلند افتد و کوکب مسعود

شیخ را دیدم و گفتم مگر از عهد قدیم

قدری به شده نی باز همان است که بود

نشود صلح میان من و مفتی به خدای

تا خلافست در اطوار مسلمان و یهود

نه مکافات فلک داد و نه پاداش زمین

آه از سینه گرم و مژه خون آلود

نظم یغما همه مدح می و ذم صلحاست

وقت او خوش چو به از طاعت لعنست و درود