شکستم عهد شیخ خانقه را
ثوابی چشم دارم این گنه را
نخستین شب که بستم عهد زلفش
به خود میدیدم این روز سیه را
گهی مشغول زلفی گاه کاکُل
چو سلطانی که آراید سپه را
بگردان جام می تا دور گردون
نگرداند دگر خورشید و مه را
ندانی یوسف حسنت کجا شد
ز من بشنو ز چه بشناس ره را
فکندش چرخ در چاه زنخدان
برآکند از خس و خاشاک چه را
نخواهم منصبی جز آنکه باشم
کمین فراشکی آن پادشه را
گهی پاشم ز مَشک دیدگان آب
گه از مژگان بروبم خاک ره را
هلالی بر دمد از برج خورشید
چو بر رخ بشکنی طرف کله را
ز ترک چشم او یغما همان به
نگهداری به پاس دل نگه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
کمین فراشک یعنی کهترین و کمترین خدمتکار، فراش یعنی خدمتکار که در اینجا فراشک مصغر آن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسست این نام و این اورنگ شه را
که دارد در شبستان چون تو مه را
زناشویی بههم خورشید و مه را
رحم بسته به زادن صبحگَه را
سؤالی کرد آن دیوانه شه را
که تو زر دوست داری یا گنه را
چو از قومی یکی، بیدانشی کرد
نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را
شنیدستی که گاوی در علفخوار
بیالاید همه گاوانِ ده را
چو این اندیشه محکم گشت شه را
نوید خواستگاری داده مه را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.