طراز خرمی نوشد جمال نوبهاران را
سرود خارکن برخاست جا بر جا هزاران را
نگر بیپرده روی گل برافکن برقع ساقی
ایاغ لاله بین بر کف صلازن بادهخواران را
خورد خون دلم ور زار گریم مغتنم داند
حریف باده آری دوست دارد روز باران را
بر ابروی تو از هر طاق و منظر دیدهای بینم
چو بر شکل مه نو چشم حسرت روزهداران را
ز اشکم در خروش آمد دل سنگش عجب نبود
که آرد در فغان سیل بهاری کوهساران را
برهنه پای میپویم رهی کز سهم پی ریزد
بجای نعل صرصر تک سمند شهسواران را
گریز دل همی یاد آرم از مژگان خونریزش
چو صیدی در میان بینم صف خنجرگذاران را
از آن چشمان خوابآلوده شبها شد که بیدارم
تو ای اختر گواهی، دیده شب زندهداران را
ز شر کین اعدا ایمنم یغما دریغ ایزد
هم ار کردی کفایت خیر مهر دوستداران را