گنجور

 
صائب تبریزی

ز منع افزون شود شوق گرستن بی قراران را

که افزاید رسایی از گره در رشته باران را

ز طوفان پنجه مرجان نگردد بحر را مانع

کجا ساکن کند دست نوازش بی قراران را؟

به قدر سعی، از مقصود هر کس بهره ای دارد

که منزل پیش پای خود بود، دامن سواران را

چه پروای دل صد پاره دارد تیغ سیرابش؟

که هر برگی زبان شکر باشد نوبهاران را

به ابر امید دارد دانه تا زیر زمین باشد

نظر بر عالم بالاست دایم خاکساران را

به خورشید درخشان، نسبت همت بود تهمت

که ریزش اختیاری نیست دست رعشه داران را

علایق را بود کوتاه، دست از دامن همت

ز گرد ره نباشد زحمتی گردون سواران را

به خط امیدها دارد دل بی طاقت عاشق

که وقت شام، صبح عید باشد روزه داران را

نسازد مایه داران مروت را زیان غمگین

نشاط باخت بیش از برد باشد خوش قماران را

به عقل شیشه دل باشد گران حرف ملامتگر

سر دیوانه گلریزان شمارد سنگباران را

نمی پیچد سر از سنگ ملامت هر که مجنون شد

که سازد سرخ رو سنگ محک کامل عیاران را

ز خوشوقتی گوارا می شود هر ناخوشی صائب

که چشم شور کوکب نقل باشد میگساران را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۰۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

گذشت از حد خروش و گریه ابر نوبهاران را

کجا دانست یارب درد و داغ دل فگاران را

مبار ای ابر روز گشت آن چابک سوار آخر

که دیده بر ره است از دیرباز امیدواران را

ازین عشق جگرخواره چه دارم چشم بهبودی

[...]

امیرعلیشیر نوایی

ز ابر تیره برقی جست طرف کوهساران را

که روشن کرد هرسو شمع گل‌های بهاران را

چو نرگس جام زر بگرفت و لاله ساغر یاقوت

صلای باده زد مرغ چمن پرهیزگاران را

تو نیز ای پیر دیر اندر چنین فصلی به سرمستی

[...]

هلالی جغتایی

بروز غم، سگش خواهم، که پرسد خاکساران را

که یاران در چنین روزی بکار آیند یاران را

عجب خاری خلید از نو گلی در سینه ریشم!

که برد از خاطر من خار خار گل عذاران را

ز ناز امروز با اغیار خندان میرود آن گل

[...]

صائب تبریزی

ز خلوت نیست بر خاطر غمی وحدت شعاران را

گره در دل ز پیوندست دایم شاخساران را

حریف خیره چشمان نیست حسن شرمناک تو

مکن زنهار دور از بزم خود ما خاکساران را

قبول عشق چون فرهاد هر کس را کمر بندد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیاض لاهیجی

کتابت کی تواند داد داد بیقراران را

سحاب خشک حسرت می‌دهد مشتاق باران را

چه شد دیریست کز زلف بتان بویی نمی‌اری

به امیدی نشاندی ای صبا امیدواران را

نمک دارد که بعد از انتظار غم ز دل بردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه