گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

تا ز مینای غم عشق تو صهبا زده‌ام

عقل را شیشه ناموس به خارا زده‌ام

از پی میمنت عیش مرا تیغ شراب

تا به دست آمده بر گردن تقوا زده‌ام

می مسیحا و من غم‌زده رنجور مکن

عیب اگر دست به دامان مسیحا زده‌ام

کاکل و زلف بتان دوده جور و ستمند

به تظلم در این سلسله شب‌ها زده‌ام

آسمان چند مرا شیشه دل می‌شکنی

شرمی آخر مگرت سنگ به مینا زده‌ام

با لب و قد تو انصاف ز کوته‌نظری است

گر به غفلت مثل کوثر و طوبی زده‌ام

سبقتم بی‌جهتی نیست ز ارباب سخن

دو سه روزی است که گام از پی یغما زده‌ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode