گنجور

 
یغمای جندقی

آنکه یک عقده ز کارش نکند باز منم

چرخ و صد عقده به کارش فکند باز منم

نیست مرغی که پرش رُست و نزَد بالی‌، ماند

در دل مرغی اگر حسرت پرواز منم

زلف در پای تو کو دست که بینم روزی

تا بدین دولت شایسته سرافراز منم

بگشا لب به تبسم که مسیحا گوید

آنکه هرگز نکند دعوی اعجاز منم

مرد میدان دو جامند حریفان یغما

رند‌ِ خُم‌خانه‌کش‌ِ میکده‌پرداز منم