سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
وقتی دل سودایی، میرفت به بُستانها
بیخویشتنم کردی، بوی گُل و ریحانها
گَه نعره زدی بلبل! گَه جامه دریدی گل!
با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
ای مِهر تو در دلها، وی مُهر تو بر لبها
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند دید الا نظر پاکت
گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم
باشد که گذر باشد یک روز بر آن خاکت
دانم که سرم روزی در پای تو خواهد شد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت
بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت
روز همه سر بر کرد از کوه و شب ما را
سر بر نکند خورشید الا ز گریبانت
جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آن کس که دلی دارد آراستهی معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
گر سیلِ عِقاب آید شوریده نیندیشد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
بسیار زبونیها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد
زین سان که وجود توست ای صورت روحانی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید
در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید
کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید
چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱
یک روز به شیدایی، در زلف تو آویزم
زان دو لبِ شیرینت، صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری، اینَک من و اینَک سر
ور راه وفا داری، جان در قدمت ریزم
بس توبه و پرهیزم، کز عشق تو باطل شد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲
آن دوست که من دارم وآن یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کآن شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهٔ زیبایی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجات است ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴
روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی
گفت ار نظری داری ما را به از این بینی
خورشید و گلت خوانم هم ترک ادب باشد
چرخ مه و خورشیدی باغ گل و نسرینی
حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
ای صوفیِ سرگردان، در بند نکونامی
تا دُرد نیاشامی، زین دَرد نیارامی
مُلک صمدیّت را، چه سود و زیان دارد؟
گر حافظ قرآنی، یا عابد اَصنامی
زهدت به چه کار آید، گر راندهٔ درگاهی؟
[...]