گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - توصیف جشن و تعریف شهرود و رباب و مدح فخرالدین عربشاه

 

ای بزم جهان آرا، ای جشن جنان پیکر

در رشک رخت حورا در رشک، میت کوثر

از ابروی ایوانت برماه زده کله

وز چهره دیوارت در خلد گشاده در

بر شمسه ی شنکرفی، رانده شکنت زنکار

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

من خاکِ چنان بادم کو زلفِ تو جنباند

در آتشم از آبی کاندامِ تو را ماند

مه در گرو خوبی، از عکس بَناگوشت

ششدر بفره خواهد اول بر او راند

توفیر دل و دیده، از روی تو این باشد

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

با آنکه بهشیاری همتات نمی افتد

از نخوت و جباری بامات نمی افتد

آئی و رقیبانت آیند ز پیش و پس

آخر شبی این بازی تنهات نمی افتد

بر سر بنهی دستی تا جان من مسکین

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

آن زلف مشوش بین در عنبر و بان منگر

و آن قامت دلگش بین در سروروان منگر

بالعل لبش خطی درنام بدخشان کش

آسایش جانداری ز آسایش جان منگر

گوید که جهان و جان تاخیر مکن گو، هان

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

مهمان تو آمد دل در باغ رضا خوان کش

وین مرغ سخندان را در پای سلیمان کش

در شبروی جانت جاسوس سکندر شو

شبدیز فلک خور را در چشمه حیوان کش

نقل دل مشتاقان از میوه میوه کن

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

پیمان شکنا بر سر پیمانت نمی بینم

طغرای وفا بر سر فرمانت نمی بینم

از تو کله ها دارم در خون دل آغشته

تا عرضه کنم بر تو خندانت نمی بینم

از غایت حسن تو در غیرت چشم خود

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

والله که به بیباکی، ناموس جهان بردی

حقا که به چالاکی، آرام روان بردی

آورد بر این زلفت، چون کان می کردون

رو، رو که بدان چوگان گوی از همگان بردی

جان بود که میگفتم بند سر زلفینش

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

سوزی است مرا در دل دانی که چسان سوزی

سوزی که وجود من برباد دهد روزی

در هم زده کار من، چون خط معمائی

سر گم شده حال من، چون نکته مرموزی

چون شاخ پر از آتش، می نالم و میسوزم

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

از غایت حسن تو و زغیرت چشم خود

پیدات نمی یابم پنهانت نمی بینم

گرچه زتومیگویم در گفت نمی آئی

ورچه بتو می بینم چون جانت نمی بینم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۸

 

ز انبوهی جان و دل و ز کوکبه حسنت

آه من مسکین را، ره نیست بسوی تو

از جنت و از ماوی، ما را چه نشان پرسی

اینک لب و خال و خط وینک خم موی تو

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۷

 

سوزی است مرا در دل اما نه چنان سوزی

سوزی که وجود من بر باد دهد روزی

اثیر اخسیکتی
 
 
sunny dark_mode