گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

دل در چمن مبندید آتشزده سرائیست

کام از جهان مجوئید صحرای کربلائیست

ای باغبان در این باغ دانسته نه قدم را

هرگل سر شهیدیست هر برگ بینوائیست

در کوی عشقبازی مردانه پا گذارید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

خلوتسرای رضوان کاشانه تو باشد

سوی بهشت راهی از خانه تو باشد

از مه گرفته شمعی گردد به گرد کویت

شب تا به روز خورشید پروانه تو باشد

فرهاد و بیستونش سنگی به دست طفلی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

عالم به چشم مستان چون آب می نماید

این شوره زار در شب مهتاب می نماید

موی سفید پیران شد تازیانه عمر

بحر از تحرک موج سیماب می نماید

هر کاسه حبابی در بحر ناخدایست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

تا کی چو گل نشینم در خون تپیده بی تو

خارم شکسته بر پا دستم بریده بی تو

بی روی تو نگاهم صیدیست زخم خورده

مژگان بود به چشمم تیر خلیده بی تو

از بوی صندل آید درد سرم به فریاد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

هر شب چو شمع دارم سوز و گداز بی تو

چون کاکلت نماید شبها دراز بی تو

مرهم نهاده ناصور بر زخم سینه من

بیماریم شد افزون ای چاره ساز بی تو

آئینه دل من افتاده از نظرها

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

گردیده شمع بزمم بی آب و تاب بی تو

فانوس من فگنده کشتی در آبی بی تو

در بوستان چو شبنم آسایشی ندارم

پرواز کرده رفته از دیده خواب بی تو

از مشرق لب بام خود را نمی نمایی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

پیچیده با نگاهم از سیر باغ بی تو

از سینه ام چو لاله گل کرده داغ بی تو

پروانه ام نشسته بیرون در چو کوران

فانوس من ندیده روی چراغ بی تو

تو می کشی به اغیار من با دو چشم خونبار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

شبها بود چراغم از دود آه بی تو

چون شمع کشته دارم روز سیاه بی تو

او را ز صبح و شامم باشد دعای حیات

محرابم آسمان است ای قبله گاه بی تو

بر نقش پای هر کس از بی کسی زنم دست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

شبها چو شمع دارم حال خراب بی تو

گاهی روم در آتش گاهی در آب بی تو

با غیر اگر چه حور است صحبت نمی برآید

همچون کتان گریزم از ماهتاب بی تو

مرغ کباب گردد در بزم من سمندر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

افتاد بر سر من سودای کاکل تو

چون بوی سنبل افتم در پای کاکل تو

گرد سر تو گردم بهر امیدواری

شد مدتی که هستم جویای کاکل تو

چون بوی نافه نبود آرام در دماغم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۳

 

دارم بتی که دارد از لب شراب بی غش

رویی چو شمع روشن قدی چو شعله سرکش

بهر شکار دلها روشن آن بت پریوش

آمد ز خانه بیرون در بر قبای زرکش

بر زر کشیده خفتان شاهانه بسته ترکش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۸

 

رفتم شبی به کویش با قامت خمیده

با صد هوس نشستم چون گل به خون طپیده

دوران هنوز از خواب نکشاده بود دیده

آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده

مایل به او فتادن چون میوه رسیده

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷۳

 

ای دیده از تو دوران جمشید دستگاهی

زیبد به بندگانت چون لاله کج کلاهی

روشن ز روی عدلت از ماه تا به ماهی

ای از رخ تو پیدا انوار پادشاهی

وی در دل تو پنهان صد حکمت الهی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۸۳ - کمانگر

 

با آن بت کمانگر تیری به کف رسیدم

در خانه کمانش انداختم کشیدم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۸۶ - کاردگر

 

آن کاردگر چو آتش هر دم پی ستیز است

پرداز چرخ و تیغش از بس که تند و تیز است

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۱ - نقاره چی

 

شوخ نقاره چی را بردم شبی به خانه

از ذوق می زدم من تا روز شادیانه

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۲ - ماهی پز

 

ماهی پز امردی را بردم به صبحگاهی

در خانه وا نمودم تا پشت گاو ماهی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۵ - شیخ زاده

 

آن شیخ زاده امرد با من نمی شود یار

با علت مشایخ آخر شود گرفتار

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۹ - سیه کار

 

دوش آن بت سیه کار با بنده کرد تسلیم

همیان پشت او را پر کردم از زر و سیم

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode