حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴ - ماده تاریخ وفات (قرب طاعت = ۷۸۲)
بهاء الحق و الدین طاب مثواهامام سنت و شیخ جماعت
چو میرفت از جهان این بیت میخواندبر اهل فضل و ارباب براعت
به طاعت قرب ایزد میتوان یافتقدم در نه گرت هست استطاعت
بدین دستور تاریخ وفاتشبرون آر از حروف قرب طاعت

حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۶ - ماده تاریخ وفات (خلیل عادل = ۷۷۵)
برادر خواجه عادل طاب مثواهپس از پنجاه و نه سال از حیاتش
به سوی روضهٔ رضوان سفر کردخدا راضی ز افعال و صفاتش
خلیل عادلش پیوسته بر خوانوز آنجا فهم کن سال وفاتش

حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۳
دلا دیدی که آن فرزانه فرزندچه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارشفلک بر سر نهادش لوح سنگین

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵
خم زلف تو دام کفر و دین استز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکنحدیث غمزهات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان بردکه دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین بادکه در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیئت عشقکه چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
دل من در هوای روی فرخبود آشفته همچون موی فرخ
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیستکه برخوردار شد از روی فرخ
سیاهی نیکبخت است آن که دایمبود همراز و هم زانوی فرخ
شود چون بید لرزان سرو آزاداگر بیند قد دلجوی فرخ
بده ساقی شراب ارغوانیبه یاد نرگس جادوی فرخ
دوتا شد قامتم همچون کمانیز غم پیوسته چون ابروی فرخ
نسیم […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴
جمالت آفتاب هر نظر بادز خوبی روی خوبت خوبتر باد
همای زلف شاهین شهپرت رادل شاهان عالم زیر پر باد
کسی کو بسته زلفت نباشدچو زلفت درهم و زیر و زبر باد
دلی کو عاشق رویت نباشدهمیشه غرقه در خون جگر باد
بتا چون غمزهات ناوک فشانددل مجروح من پیشش سپر باد
چو لعل شکرینت بوسه بخشدمذاق جان من ز […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
سحر بلبل حکایت با صبا کردکه عشق روی گل با ما چهها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتادوز آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینمکه کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالمکه با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بودور از […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷
دل از من برد و روی از من نهان کردخدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بودخیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشمکه با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوزطبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر منصراحی […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشدکه در دستت به جز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و در یابکه دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستانکه گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پرلعل کرده جام زرینببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ماشرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷
مسلمانان مرا وقتی دلی بودکه با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو میافتادم از غمبه تدبیرش امید ساحلی بود
دلی همدرد و یاری مصلحت بینکه استظهار هر اهل دلی بود
ز من ضایع شد اندر کوی جانانچه دامنگیر یا رب منزلی بود
هنر بیعیب حرمان نیست لیکنز من محرومتر کی سائلی بود
بر این جان پریشان رحمت آریدکه […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵
الا ای طوطی گویای اسرارمبادا خالیت شکر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاویدکه خوش نقشی نمودی از خط یار
سخن سربسته گفتی با حریفانخدا را زین معما پرده بردار
به روی ما زن از ساغر گلابیکه خواب آلودهایم ای بخت بیدار
چه ره بود این که زد در پرده مطربکه میرقصند با هم مست و هشیار
از […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱
شب وصل است و طی شد نامه هجرسلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باشکه در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبهو لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا راکه بس تاریک میبینم شب هجر
دلم رفت و ندیدم روی دلدارفغان از این تطاول آه از […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹
خوشا شیراز و وضع بیمثالشخداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش اللهکه عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلاعبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسیبجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجاکه شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمستچه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲
ببرد از من قرار و طاقت و هوشبت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کلهدارظریفی مه وشی ترکی قباپوش
ز تاب آتش سودای عشقشبه سان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطرگرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانمنگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردهستبر و دوشش بر و دوشش […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳
ز دست کوته خود زیر بارمکه از بالابلندان شرمسارم
مگر زنجیر مویی گیردم دستوگر نه سر به شیدایی برآرم
ز چشم من بپرس اوضاع گردونکه شب تا روز اختر میشمارم
بدین شکرانه میبوسم لب جامکه کرد آگه ز راز روزگارم
اگر گفتم دعای می فروشانچه باشد حق نعمت میگزارم
من از بازوی خود دارم بسی شکرکه زور مردم آزاری ندارم
سری […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱
به تیغم گر کشد دستش نگیرموگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیرکه پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم درآردبجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امیدکه در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خراباتبه یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگندکه من […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرمکه پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال استزکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبیبه سیب بوستان و شهد و شیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوستکه فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح پر کن که من در دولت عشقجوان بخت جهانم گر […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶
خدا را کم نشین با خرقه پوشانرخ از رندان بیسامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هستخوشا وقت قبای می فروشان
در این صوفی وشان دردی ندیدمکه صافی باد عیش دردنوشان
تو نازک طبعی و طاقت نیاریگرانیهای مشتی دلق پوشان
چو مستم کردهای مستور منشینچو نوشم دادهای زهرم منوشان
بیا و از غبن این سالوسیان بینصراحی خون دل و بربط […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹
چو گل هر دم به بویت جامه در تنکنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغچو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جانولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوستنگردد هیچ کس با دوست دشمن
تنت در جامه چون در […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹
وصال او ز عمر جاودان بهخداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتمکه راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این دربه جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسیدکه آخر کی شود این ناتوان به
گلی کان پایمال سرو ما گشتبود خاکش ز […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸
سحرگاهان که مخمور شبانهگرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از میز شهر هستیش کردم روانه
نگار می فروشم عشوهای دادکه ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقی کمان ابرو شنیدمکه ای تیر ملامت را نشانه
نبندی زان میان طرفی کمرواراگر خود را ببینی در میانه
برو این دام بر مرغی دگر نهکه عنقا را بلند […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱
لبش میبوسم و در میکشم میبه آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کسنه کس را میتوانم دید با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جامرخش میبیند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن یادکه میداند که جم کی بود و کی کی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطربرگش بخراش تا بخروشم […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸
سبت سلمی بصدغیها فؤادیو روحی کل یوم لی ینادی
نگارا بر من بیدل ببخشایو واصلنی علی رغم الاعادی
حبیبا در غم سودای عشقتتوکلنا علی رب العباد
امن انکرتنی عن عشق سلمیتزاول آن روی نهکو بوادی
که همچون مت به بوتن دل و ای رهغریق العشق فی بحر الوداد
به پی ماچان غرامت بسپریمنغرت یک وی روشتی از امادی
غم این دل […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷
بیا با ما مورز این کینه داریکه حق صحبت دیرینه داری
نصیحت گوش کن کاین در بسی بهاز آن گوهر که در گنجینه داری
ولیکن کی نمایی رخ به رندانتو کز خورشید و مه آیینه داری
بد رندان مگو ای شیخ و هش دارکه با حکم خدایی کینه داری
نمیترسی ز آه آتشینمتو دانی خرقه پشمینه داری
به فریاد خمار […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰
سلیمی منذ حلت بالعراقالاقی من نواها ما الاقی
الا ای ساروان منزل دوستالی رکبانکم طال اشتیاقی
خرد در زنده رود انداز و می نوشبه گلبانگ جوانان عراقی
ربیع العمر فی مرعی حماکمحماک الله یا عهد التلاقی
بیا ساقی بده رطل گرانمسقاک الله من کاس دهاق
جوانی باز میآرد به یادمسماع چنگ و دست افشان ساقی
می باقی بده تا مست و […]
