گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۵

 

سپیده دم که جهانی ز خواب برخیزد

نقاب شب ز رخ آفتاب برخیزد

ز باد صبح که بر اوج آسمان گذرد

ز روی شاهد مشرق نقاب برخیزد

رود به راه رهاوی رباب مطرب صبح

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۶

 

غمم بکشت به کار جهان که پردازد

دلم اسیر شد و نیز جان که پردازد

من و زیادت حاجات و کنج ویرانه

درین بلا به غم خان و مان که پردازد

هزار شمع جمال آیدم به پیش نظر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

 

جهان چه بینم، چون دیدنی نمی‌ارزد

خوش است دهر به پرسیدنی نمی‌ارزد

از آنست خواب اجل چشم بند جمله جهان

که نقش‌های جهان دیدنی نمی‌ارزد

مکن ز چرخ مدور گله، چو می‌دانی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۸

 

به راه عشق سلامت چگونه در گنجد؟

زهی محال که در شوق خواب و خور گنجد

چو تیر غمزه گشاید رفیق تیرانداز

نه دوستی بود ار در میان سر گنجد

چو ما در آرزوی آستانش خاک شویم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۹

 

خطی که بر سمن آن گلعذار بنویسد

بنفشه نسخه آن بر بهار بنویسد

نسیم باد صبا شرح آن خط ریحان

به مشک بر ورق لاله زار بنویسد

بسا رساله که در آب چشم ما دریا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۰

 

سرم فدات چو تیغ تو گرد سر گردد

دلم نماند که تیر ترا سپر گردد

بزن تو تیر که من آن سپر نمی خواهم

که دیده را ز رخت مانع نظر گردد

چو بر زمین گذری هیچ جانور نزید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱

 

چو نقش چشم توام در دل حزین گردد

مرا نفس به دل خسته تیغ کین گردد

ترا به دیده کشم، لیک غیرتم بکشد

که با تو مردمک دیده همنشین گردد

شده ست خاک به کویت هزار عاشق بیش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۲

 

دلی که نرگس مستش به ناز بستاند

کراست زهره کز آن حیله ساز بستاند

زهی نواله شیرین دهان آن کس را

که چاشنی خود ازان لب به گاز بستاند

ببرد جانم و ای کاشکی که ندهد باز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

اگر نسیم صبا زلف او برافشاند

هزار جان مقید ز بند برهاند

منش ببینم و از دور رخ نهم بر خاک

مرا ببیند و از دور رخ بگرداند

قد خمیده خود را همی کنم سجده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۴

 

نسیم زلف تو دل را درون بجنباند

بلاست چشم تو چون تیغ خون بجنباند

چو باد بر سر زلفت رود ز هر جانب

بسا که سلسله های جنون بجنباند

یکی نمی زند و دل همی برد چشمت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

اگر ز پیش برانی مرا که بر خواند

وگر مراد نبخشی که از تو بستاند؟

به دست تست دلم حال او تو می دانی

که حال آتش سوزنده شمع می داند

برفت آنکه بلای دل است و افت جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۶

 

کسی که بوی تواش در دماغ می افتد

ز زندگانی خویشش فراغ می افتد

شدم ز زلف تو دیوانه، آه مسکینی

که این خیال کجش در دماغ می افتد

به قطره سوز دل من همی کشد زین چشم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۷

 

وفا ز یار جفاکار چون نمی آید

جفا ز یار وفادار هم نمی شاید

جفا چه باشد و نام وفا که باز برد؟

به حضرتی که دو عالم به هیچ برناید

مرا ز جمله جهان صحبت تو می باید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۸

 

کدام شب که ترا در کنار خواهم کرد؟

بنای خانه عمر استوار خواهم کرد

کدام روز من بیقرار بی سامان

به زیر پای تو آخر قرار خواهم کرد

به آب دیده، نگارا، کفت نخواهم شست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۹

 

نه بخت آنکه به موی تو راه خواهم کرد

ز خواب یا به خیالت نگاه خواهم کرد

چنین که جان به لب آمد مرا ز درد فراق

شکیب سهل بود، چندگاه خواهم کرد

چو هیچ قصه شبهای مات باور نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۰

 

اگر چه با تو حدیث جفا بخواهم کرد

ولیک، تا بتوانم، وفا بخواهم کرد

من این بلا همه از دیده دیده ام او را

بنا نمودن رویت سزا بخواهم کرد

به راه وصل به یک بوسه جان بخواهم یافت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۱

 

مرا غمی ست که پیدا نمی توانم کرد

حکایت دل شیدا نمی توانم کرد

تو حال من خود ازین روی زرد بیرون بر

که من به روی تو پیدا نمی توانم کرد

درونه خون شد و سختی جان من بنگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۲

 

شب اوفتاد و غمم باز کار خواهد کرد

دو چشم تیره ستاره شمار خواهد کرد

به کینه، ای بت نامهربان، چنین خونم

مخور که این میت آخر خمار خواهد کرد

چو یار دید که قصد رقیب دارم، گفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۳

 

منم که تا زیم از عشق مست خواهم بود

به راه خوبان چون خاک پست خواهم بود

چو عقل از سر تقوی ز دست رفت، کنون

شراب در سر و ساغر به دست خواهم بود

کلید باده در انداخته به پرده دل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۴

 

نه پیش از این مژه زینگونه خونفشانم بود

نظاره تو بلا شد که آن زمانم بود

به جان تو که فرو نامدی شبی از دل

دمی چه باشد، اگر از تو دل گرانم بود

زبان حدیث تو می گفت دوش و دل می سوخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۱
sunny dark_mode