اگر نسیم صبا زلف او برافشاند
هزار جان مقید ز بند برهاند
منش ببینم و از دور رخ نهم بر خاک
مرا ببیند و از دور رخ بگرداند
قد خمیده خود را همی کنم سجده
ازان جهت که به ابروی دوست می ماند
اگر مراد تو جان است، کار جان سهل است
چه حاجت است که چشمت به زور بستاند؟
بساز چاره بیچارگان خود امروز
که کار وعده فردا کسی نمی داند
ز روی دوست صبوری نمی توانم کرد
چرا که تشنه صبوری ز آب نتواند
کنون که کار من خسته از دوا بگذشت
بگو طبیب مرا تا قدم نرنجاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه شاعر است. او از نسیم صبا میخواهد که موهای معشوق را بگشاید و جانهای دلباختگان را آزاد کند. شاعر به دور از معشوق ایستاده و آرزو دارد که او را ببیند، اما معشوق از نگاه کردن به او چشم میپوشد. شاعر به خاطر زیبایی معشوق، قد خمیدهاش را سجده میکند و بیان میکند که اگر هدف معشوق جان اوست، نیازی به اجبار در عشق نیست. او از معشوق میخواهد که به فکر درمانی برای دلسوختگان باشد، زیرا آینده نامشخص است. همچنین، شاعر نمیتواند صبر کند زیرا عشق او کمتحمل است و در نهایت به طبیب نیاز دارد تا او را از رنج عشق نجات دهد.
هوش مصنوعی: اگر نسیم ملایم صبحگاهی، موهای او را بریزد، حتی اگر هزار آدم در بند و زنجیر باشند، آزاد خواهند شد.
هوش مصنوعی: من شخصیت و سیرتم را میبینم و اگر کسی از دور مرا ببیند، به خاطر جلوهگری یا زیباییام، رویش را از من برمیگرداند.
هوش مصنوعی: من به خاطر ابروی دوست، سر خم میکنم و به خودم احترام میگذارم.
هوش مصنوعی: اگر هدفت حفظ جانت است، باید بدانی که این کار چندان سختی نیست. پس چرا باید چشمات را به زور بستانی؟
هوش مصنوعی: امروز برای حل مشکلات بیچارهها چارهای پیدا کن، چون هیچ کس نمیداند فردا چه خواهد شد.
هوش مصنوعی: از زیبایی و محبت دوست نمیتوانم صبوری کنم، زیرا کسی که تشنه آب است، نمیتواند به انتظار آن بماند.
هوش مصنوعی: اکنون که از درمان خسته شدم، بگو تا پزشک من مرا مورد آزار قرار ندهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند
ز من مگرد که احوال تو بگرداند
در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی
که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند
اگر ندانی حال دلم روا باشد
[...]
خدای داند معنی میان نطفه نهادن
به دست مرد جز این نیست کآب نطفه براند
از آفتاب وهوا دان که تخم یابد بالش
ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند
حلال زادهٔ صورت چه سودمند که فعلش
[...]
خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین
که عقل محض سلیمان ثانیت خواند
تویی که پنجه زور آزمای کین توزت
به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند
سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب
[...]
ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر
رموز غیب ز لوح ازل فروخواند
نسیم لطف تو اومید را روان بخشد
خیال تیغ تو اندیشه را بسوزاند
زهر زمین که غبار نیاز برخیزد
[...]
پناه تیغ و قلم آفتاب مشرق ملک
توئی که نور تو خورشید را بپوشاند
توئی که حرف مدیر تو هر سحر، گیتی
برای رفع حوادث بر آسمان خواند
کنار بحر زند موج ز آب دیده ی ابر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.