گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

غمم بکشت به کار جهان که پردازد

دلم اسیر شد و نیز جان که پردازد

من و زیادت حاجات و کنج ویرانه

درین بلا به غم خان و مان که پردازد

هزار شمع جمال آیدم به پیش نظر

دلم به سوختن خود بدان که پردازد

بدین صفت که تو مشغول حسن خویشتنی

به چاره دل بیچارگان که پردازد

بر آستان تو میرم که زیر دیوارت

چو جان دهم به من ناتوان که پردازد

به همرهی تو رفتن به باغ بیهوده ست

که پیش تو به گل و ارغوان که پردازد

روا مدار به دوری هلاک خسرو، از آنک

به جز وصال تو با عاشقان که پردازد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode