سرم فدات چو تیغ تو گرد سر گردد
دلم نماند که تیر ترا سپر گردد
بزن تو تیر که من آن سپر نمی خواهم
که دیده را ز رخت مانع نظر گردد
چو بر زمین گذری هیچ جانور نزید
ولی به زیر زمین مرده جانور گردد
مخور فریب جوانی به حسن ده روزه
که آفتاب چو بر اوج رفت در گردد
تو برنگشتی، جانا که بخت پاسم داد
مباد هیچ کسی را که بخت برگردد
خیال تست شب و روز چشم من، شک نیست
که گل فروش به گرد گلاب گر گردد
دلم به روی تو مستسقی است بر لب آب
که هر چه بیش خورد آب، تشنه تر گردد
چه تاب جرعه دردی کشان عشق آرد
تنک دلی که هم از بوی بیخبر گردد
ز دل چگونه فراموش گردد آنکه دمی
هزار بار به جان خراب در گردد
نه آرزوست که خسرو به درد گرید، لیک
چو دل بسوزد ناچار دیده تر گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه می کنم ز دلی کو ز یار برگردد
روا بود که چنان دل ز دیده در گردد
مرا نباشد از آن دل که گر به جان آید
ز جورِ دوست بنالد ز عهد برگردد
دلم ز پایِ تو ای دوست بر نتابد سر
[...]
کریم زاده چو مفلس شود در او پیوند
که شاخ گل چو تهی گشت بارور گردد
لئیم زاده چو منعم شود ازو بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد
دل از سفر ز بد و نیک باخبر گردد
به قدر آبله هر پای دیده ور گردد
ترا ز گرمروان آن زمان حساب کنند
که نقش پای تو گنجینه گهر گردد
ز شرم حسن محابا نمی کند عاشق
[...]
خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد
هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد
اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا
سرشک بهر چه در چشمم این قدر گردد
تو چون خرام کنی، گر کسی دگر نبود
[...]
بخیل چون زر قلبست و پند چون آتش
نه زرّ قلب ز آتش سیاهترگردد
ز حرص مال بخیلا مگو به ترک مآل
از آن بترس که روزیت بخت برگردد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.