گنجور

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱ - آغاز

 

الهی کمال الهی توراست

جمال جهان پادشاهی توراست

جمال تو از وسع بینش برون

کمال از حد آفرینش فزون

بلندی و پستی نخوانم تو را

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲ - مناجات در اظهار افتادگی عجز و پیری و به پایمردی عنایت استدعای دستگیری

 

کرم گسترا عاجز و مضطرم

بگستر سحاب کرم بر سرم

به عجز و ضعیفی و پیریم بین

ز اسباب قوت فقیریم بین

نه دستی که کاری برآید ازو

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳ - در نعت خواجه ای که دیباچه کمال او «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین » است و روزنامه حال خجسته مآل او «انا سید الأولین و الآخرین »

 

سر سروران تاج آزادگان

سپهدار خیل فرستادگان

مه ابطحی نیر یثربی

کش آن مشرقی گرد و این مغربی

به حکم شریعت طریقت اساس

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴ - پایه معراج سخن را بلند ساختن و سخن پایه معراج خواجه پرداختن

 

شبی کز شرف غیرت روز بود

کواکب در او گیتی افروز بود

تو گویی درین گنبد دلفروز

ز مشکین مشبک همی تافت روز

همه روشنان دیده در هم زده

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵ - در دعای دولتخواهی حضرت ولایت پناهی عبیداللهی لازالت ایام بقائه مصونة عن التناهی و مأمونة عن اصابة الدواهی

 

به فیض ازل هر که را همرهیست

دل روشنش هم پر و هم تهیست

پر از چیست از جذب پیران راه

تهی از چه زآویزش مال و جاه

خوش آن سر که پا سوی پیران نهاد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶ - در مدحت سایه خدا که سایه بودن وی مر آن حضرت را چون آفتاب بر همه ذرات عالم روشن است لازال ممدودا علی مفارق العالمین

 

دلم را چو فکرت بدینجا رسید

به مداحی شاه والا کشید

زمان را امان و امان را ضمان

درین نه صدف او و خور توامان

ملاذ الوری ملجاء الخافقین

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷ - جواب از این سؤال که چون دعای مظلوم مستجاب است چرا دعای اکثر مظلومان از اجابت در حجاب است

 

شنیدم که این نکته را ساده ای

بپرسید روزی ز آزاده ای

که بسیار مظلوم را دیده ایم

فراوان دعاهاش بشنیده ایم

یکی خصم را بسته غم نکرد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۸ - گوش خالی فرزند ارجمند را به گوهر پند گوهر بند کردن و لوح ساده اش را به نقوش نصیحت نشانمند ساختن

 

بیا ای جگر گوشه فرزند من

بنه گوش بر گوهر پند من

صدف وار بنشین دمی لب خموش

چو گوهر فشانم به من دار گوش

شنو پند و دانش به آن یار کن

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۹ - در نصیحت نفس مفلس از بضاعت طاعت و دلالت وی به طریق تجرید و قناعت

 

دلا دیده دوربین برگشای

درین دیر دیرینه دیرپای

ببین غور دور شبانروزیش

به خورشید و مه عالم افروزیش

نگویم قدیم است از آغاز کار

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۰ - حکایت آن از قافله حاجیان دور افتاده با آن پیر زال در بادیه قناعت بر قدم توکل ایستاده

 

یکی کعبه رو گم شد از قافله

نه همراه او زاد نی راحله

پی طعمه هر چند همت گماشت

نیامد به چشمش گه شام و چاشت

ز زنگار گون گرد خوان سپهر

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۱ - گفتار در فضایل سخن و سخنوری و تقریب نظم این منظومه از عیب تکلف بری که نامزد است به خردنامه اسکندری

 

سخن ز آسمان ها فرود آمده ست

بر اقلیم جان ها فرود آمده ست

گشاده ز اقلیم جان پر و بال

چو طاووس در جلوه گاه خیال

گهی گشته بر نی چو طفلان سوار

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۲ - حکایت آن خاد که گوش بر افسانه غوک نهاد و نقد را به امید نسیه از دست بداد

 

یکی خاد مرغ هوایی شکار

فرو ماند از ضعف پیری ز کار

ز بال و پرش زور پرواز رفت

به صید غرض چنگش از ساز رفت

ز بی قوتیش خاست از جان نفیر

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۳ - آغاز سخن گستری به شروع در خردنامه اسکندری

 

شناسای تاریخ های کهن

چنین رانده است از سکندر سخن

که مشاطه دولت فیلقوس

چو آراست روی زمین چون عروس

ز دمسازی این عروسش به بر

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۴ - معارضه حکیم و لئیمی که صورت این چون سیرت آن آراسته بود و صورت آن چو سیرت این ناپیراسته

 

حکیمی نه بر صورت دلپسند

ز سرمایه حسن نابهره مند

ز حد تناسب برون پیکرش

به هم ناملایم ز پا تا سرش

قدی راست چون همت سفله پست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۶ - حکایت آن پیر که جوان گریان را دید و موجب گریه او را پرسید

 

جهاندیده پیری به سودای گشت

قدم زد ز خانه به پهنای دشت

برآورده گوری نو از دور دید

وز آنجا صدایی به گوشش رسید

چو آهو سوی گور شد تیزگام

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۷ - داستان اسکندر که خود را بر خاک تواضع انداخت و از خاک تواضع سر بر اوج ترفع افراخت

 

چنین گفت دانشور روم و روس

که چون رخت بست از جهان فیلقوس

سکندر برآمد به تخت بلند

صلایی به بالغ دلان درفکند

که ای واقفان از معاد و معاش

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۸ - حکایت پسر مهتر ده که چون با پدر مشاهده حشمت و شوکت پادشاه شهر کرد

 

گفت اگر اینست رسم مهتری

منصب ما نیست جز لولیگری

یکی روستایی پسر کش پدر

به ده بودی از مه دهی بهره ور

دماغی پر از نخوت و جاه داشت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۹ - خردنامه ارسطاطالیس

 

دبیر خردمند دانش پژوه

نویسنده قصه هر گروه

نوشت از سکندر شه نامدار

که چون سلطنت یافت بر وی قرار

چو نور خرد بودش اندر سرشت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۰ - حکایت آن اشتر که به مشورت روباه در آب خسبید و در آخر بار وی گران تر گردید

 

کمان گردنی از پی و استخوان

کلاغش پی طعمه زاغ کمان

بدل گشته او را ز بار درشت

چو گردن به تقعیر تحدیث پشت

شده پیر و چون شاهد خودپرست

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode