گنجور

 
جامی

شنیدم که این نکته را ساده ای

بپرسید روزی ز آزاده ای

که بسیار مظلوم را دیده ایم

فراوان دعاهاش بشنیده ایم

یکی خصم را بسته غم نکرد

سر مویی از فرق او کم نکرد

بگفت آن که سنگ از دمش موم نیست

اگر زیر تیغ است مظلوم نیست

ستمکش اگر نی ستمگر بود

قبول دعایش مقرر بود

وگر شغل او هم ستم پیشگیست

دعای وی از کوته اندیشگیست

چو باشد دلش را سوی ظلم رو

نیاید دعایش فرو جز به رو

درین ظلمت آباد پر گفت و گوی

بسی ظالمانند مظلوم روی

غلام از ستم چوب بر خر شکست

به پاداش آن خواجه اش سر شکست

زد انبان آن بیوه را رخنه موش

برآورد گربه ز جانش خروش

بر آن مور گنجشک هم زور کرد

ازو دیگری معده معمور کرد

نیابد امان دیگری نیز هم

ز چیزی شود پست و ناچیز هم

همی رو چنین تا رسد سلسله

به جایی کز آنجا نشاید گله

از آنجا همه عدل مطلق بود

حق محض و خیر محقق بود

چو آنجا رسیدی خموشی به است

ز هر گفت و گو تیز هوشی به است

بیا ساقیا برگ عشرت بساز

مکن در به روی حریفان فراز

که از دولت شه نه کاووس و کی

بگیریم جام و بنوشیم می

بیا مطربا مرحبایی بزن

دعایی بگوی و نوایی بزن

که طبع شه از هر غم آزاد باد

به عدلش همه عالم آباد باد