چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را
که عاشق مد احسان می شمارد چین ابرو را
به شرم آشنایی برنمی آید نگاه من
ز من بیگانه کن ای ناز تا ممکن بود او را
همان زهر شکایت از لبم در وصل می ریزد
شکر شیرین نمی سازد مذاق طفل بدخو را
ندارد داغ عشق گلعذاران حاصلی صائب
برون ریز از بغل زنهار این گلهای بی بو را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به عشق و دردهای آن اشاره دارد. شاعر نسبت به عتاب و ناز معشوق بیاعتناست و عشق را حزین میشمارد. او از حس شرم خود درباره آشنایی با معشوق صحبت میکند و درخواست دارد تا معشوق او را به بیگانگی بکشاند. همچنین، عشق و شکایت شاعر مانند زهر است که بر لبش میریزد، و این حس تلخی نمیتواند به شیرینی تبدیل شود. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره دارد که عشق و اشکال آن در میان گلها و زیباییها نتیجهای ندارد.
هوش مصنوعی: عاشق به هیچوجه از سرزنش و ناز عاشقان خطرناک هراسی ندارد، زیرا او زیبایی و لطف معشوق را به اندازهای ارزشمند میداند که هر نوع آزار و عتاب را نادیده میگیرد.
هوش مصنوعی: نگاه من به خاطر شرم و آشنایی نمیتواند به تو خیره شود. ای ناز، کمی از من دور شو تا این امکان برایم وجود داشته باشد که تو را بهتر ببینم.
هوش مصنوعی: شکایت و تلخی که از زبانم درباره وصال دوست میریزد، مانند زهر است و نمیتواند مزهی شیرین را برای کودکی بدخلق خوشایند کند.
هوش مصنوعی: عشق گلی زیباست که گرما و شوقش نتیجهای در پی ندارد. مراقب باش که از آغوش خود، این گلهای بیبو را بیرون نریزی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معلم گو مده تعلیم بیداد آن پریرو را
که جز خوی نکو لایق نباشد روی نیکو را
مرا چشم نکویی بود ازان بدخو چه دانستم
که خواهد گوش کردن در حق من قول بدگو را
رقیبا چون به ره می بینم افتاده رحمی کن
[...]
ز فتراکِ سوارِ من ، چه معراجی است آهو را
سرِ آن آهویی گردم ، که قربان میشود او را
نکوخویی ز خوبان ، رشکِ عاشق بار میآرَد
از آن نیکویان دل میدهم خوبان بدخو را
به محراب دعا ابروی او میجویم و چون من
[...]
مبارک باد عید آن دردمند بیکسی کو را
که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را
ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟
گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟
سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم
که سیلاب بهاری تر نمیسازد لب جو را
سخن در هر زبان بیزحمت تعلیم میگوید
[...]
به هر تردامنی منمای آن آیینه رو را
مبادا زنگ خجلت سبز سازد حرف بدگو را
ترا صدبار اگر بینم، همان مشتاق دیدارم
تهی چشمی به گوهر کم نمی گردد ترازو را
نگارین می شود از خون دلها دست سیمینش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.